از زندگى و خصوصيات زندگى هست ، رابطه واقعى برقرار است كه خوشى و ناخوشى زندگىِ آينده ، به خواست خدا ، مولود آن است .
و به عبارت سادهتر در هر يك از اعمال نيك و بد ، در درون انسان ، واقعيتى به وجود مىآيد كه چگونگى زندگى آينده او مرهون آن است ... .
خلاصه ، انسان در باطن اين حيات ظاهرى ، حيات ديگر باطنى (حيات معنوى) دارد كه از اعمال وى سرچشمه مىگيرد و رشد مىكند و خوشبختى و بدبختى وى در زندگى آن سرا ، بستگى كامل به آن دارد ... .
دوم ، اين كه بسيار اتّفاق مىافتد كه يكى از ما كسى را به امرى نيك يا بد راهنمايى كند ، در حالى كه خودش به گفته خود ، عامل نباشد ؛ ولى هرگز در پيغمبران و امامان - كه هدايت و رهبرىشان به امر خداست - ، اين حال ، تحقّق پيدا نمىكند . ايشان به دينى كه هدايت مىكنند و رهبرى آن را به عهده گرفتهاند ، خودشان نيز عامل اند و به سوى حيات معنوى كه مردم را سوق مىدهند ، خودشان نيز داراى همان حيات معنوى مىباشند ؛ زيرا خدا تا كسى را خود هدايت نكند ، هدايت ديگران را به دستش نمىسپارد و هدايت خاصّ خدايى ، تخلّفبردار نيست .
از اين بحث مىتوان نتايج زير را به دست آورد :
۱ . در هر امّتى ، پيغمبر و امام آن امّت ، در كمال حيات معنوى دينى - كه به سوى آن دعوت و هدايت مىكنند - ، مقام اوّل را حايز مىباشند ؛ زيرا چنان كه شايد و بايد ، به دعوت خودشان ، عامل و حيات معنوى آن را واجدند .
۲ . چون اوّل اند و پيشرو و راهبر هستند ، از همه افضل اند .
۳ . كسى كه رهبرى امّتى را به امر خدا بر عهده دارد ، چنان كه در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست ، در مرحله حيات معنوى نيز رهبر و حقايق اعمال با رهبرى او سير مىكنند .۱