۴۸۳.كمال الدين - به نقل از سدير - : شنيدم كه امام صادق عليه السلام مىفرمايد: «صاحب اين امر، شباهتى با يوسف عليه السلام دارد».
گفتم: گويى زنده بودنش يا غايب شدنش را مىگويى!
به من فرمود: «از اين امّت افراد به سان خوك ، چه چيزى از اين امر را منكرند ؟ برادران يوسف ، فرزندان و نوادگان پيامبران بودند؛ امّا يوسف را كالاى تجارى كردند و او را در معرض فروش گذاشتند و فروختند، در حالى كه با هم برادر بودند و او را نشناختند، تا آن كه يوسف خود گفت: «من يوسفم و اين برادرم است».
پس چگونه برخى از ملعونان اين امّت، منكر مىشوند كه خداى عزّ و جلّ در وقتى از اوقات با حجّتش چنان مىكند كه با يوسف كرد!؟ فرمانروايى مصر با يوسف بود و ميان او و پدرش تنها هجده روز راه بود و اگر مىخواست پدرش را آگاه كند، مىتوانست و يعقوب عليه السلام و فرزندانش هنگامى كه مژده زنده بودن يوسف را شنيدند، از محلّشان تا مصر، نُه روز راه رفتند [؛ امّا با اين فاصله كم، يوسف جاى خود را به دليل مصالح و حكمت الهى به آنها اطّلاع نداد]. پس چگونه اين امّت، انكار مىكند كه خداى عزّ و جلّ نيز در باره حجّتش چنين كند؟! اين كه در بازارهايشان راه برود و بر بساطشان گام نهد تا آن كه خداوند، اجازه معرّفى خود را به او بدهد ، همان گونه كه به يوسف اجازه داد، هنگامى كه به برادرانش گفت: «آيا دانستيد هنگامى كه نادان بوديد، با يوسف و برادرش چه كرديد؟! گفتند: آيا تو، خود يوسف هستى؟ گفت: من يوسفم و اين، برادرم است»».۱
۴۸۴.الغيبة، طوسى- به نقل از سدير صيرفى - : من و مفضّل بن عمر و داوود بن كثير رقّى و ابو بصير و اَبان بن تغلب بر مولايمان امام صادق عليه السلام وارد شديم و ديديم كه بر خاك نشسته و جبّه خيبرى طوقدارِ بى گريبانِ آستين كوتاهى در بر اوست. او مانند مادرِ فرزند مرده شيداىِ جگر سوختهاى مىگريست و اندوه تا وَجَناتش رسيده بود و گونههايش دگرگون و ديدگانش پر از اشك گرديده بود و مىفرمود: «اى آقاى من! غيبت تو، خواب را از ديدگانم رُبوده و بسترم را بر من تنگ ساخته و آسايش قلبم را از من سلب نموده است. اى آقاى من! غيبت تو، اندوه مرا به فَجايع ابدى پيوند داده، و فقدان يكى پس از ديگرى، جمع و شُمار را نابود كرده است . من ديگر احساس نمىكنم اشكى را كه از ديدگانم بر گريبانم روان است و نالهاى را كه از مصائب و بلاياى گذشته از سينهام سر مىكشد، جز آنچه را كه در برابر ديدگانم مجسّم است و از همه گرفتارىها بزرگتر و جانگدازتر و سختتر و ناآشناتر است ناملايماتى كه با غضب تو در آميخته و مصائبى كه با خشم تو عجين شده است».
چون امام صادق عليه السلام را در چنين حالى ديديم، از شدّت وَلَهْ، عقل از سرمان پريد و به واسطه آن رخداد هائِل و پديده وحشتناك و از شدّت جزع، قلوبمان چاك چاك گرديد و پنداشتيم كه آن، نشانه مكروهى كوبنده و يا مصيبتى از مصائب روزگار است كه بر وى نازل شده است. گفتيم: اى فرزند بهترينِ خلايق! چشمانت گريان مباد! از چه حادثهاى اشكتان روان و سرشك از ديدگانتان ريزان است؟ و كدام حالتى است كه اين ماتم را بر شما واجب كرده است؟
امام صادق عليه السلام نفس عميقى كشيد كه بر اثر آن، درونش بر آمد و هراسش افزون شد و فرمود: «واى بر شما! صبح امروز در كتاب جفر مىنگريستم و آن، كتابى است مشتمل بر علم منايا و بلايا و مصائب عظيم و علم آنچه بوده و آنچه تا روز قيامت خواهد بود، همان كتابى كه خداى متعال، آن را به محمّد صلى اللَّه عليه و آلهو امامان پس از او عليهم السلام اختصاص داده است. در آن، در ميلاد قائم ما و غيبتش و تأخير كردن و طولانى شدن عمرش و آزمون (/ مصيبت) مؤمنان در آن زمان و پيدايش شك در قلب آنها به واسطه طولانى شدن غيبت و مرتد شدن بيشتر آنها از دينشان و بر كندن رشته اسلام از گردنهايشان - كه خداى متعال فرموده است: «و طائر هر انسانى را به گردن او بستهايم» و مقصود از آن، ولايت است - درنگ كردم و رقّتى مرا فرا گرفت و اندوه بر من مستولى شد».
گفتيم: اى فرزند پيامبر خدا! ما را مشرّف و گرامى بدار و در بعضى از آنچه در اين باب مىدانى، شريك گردان!
فرمود: «خداى متعال، در قائم ما، سه خصلت جارى ساخته كه آن خصلتها در سه تن از پيامبران نيز جارى بوده است: مولِدش را چون مولد موسى عليه السلام و غيبتش را مانند غيبت عيسى عليه السلام و تأخير كردنش را مانند تأخير كردن نوح عليه السلام ، مقدّر كرده است و پس از آن، عمر عبد صالح - يعنى خِضر عليه السلام - را دليلى بر عمر او قرار داده است».
به ايشان گفتيم: اى فرزند پيامبر خدا! اگر ممكن است، وجوه اين معانى را براى ما توضيح دهيد.
فرمود: «امّا تولّد موسى عليه السلام ، چون فرعون واقف شد كه زوال پادشاهى او به دست موسى عليه السلام است، دستور داد كه كاهنان را حاضر كنند و آنها وى را از نَسَب موسى آگاه كردند و گفتند كه وى از بنى اسرائيل است و فرعون به كارگزارنِ خود، دستور مىداد كه شكم زنان باردار بنى اسرائيل را پاره كنند و حدود بيست و چند هزار نوزاد را كشت؛ امّا نتوانست به كشتن موسى عليه السلام دست يابد؛ زيرا او در حفظ و حمايت خداى متعال، بود. بنى اُميّه و بنى عبّاس نيز چنين اند. وقتى آگاه شدند كه زوال پادشاهى آنها و پادشاهى اميران و ستمگران آنها به دست قائم ماست، با ما به دشمنى برخاستند و در قتل خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آلهو نابودى نسل او شمشير كشيدند، به طمع آن كه بر قتل قائم عليه السلام دست يابند؛ امّا خداى متعال، امر خود را [حتّى] بر يكى از ظالمان، آشكار نسازد و او نورِ خود را كامل مىكند، گرچه مشركان را ناخوش آيد.
امّا غيبت عيسى عليه السلام ، يهود و نصارا اتّفاق كردند كه او كشته شده است؛ امّا خداى متعال، با اين سخن خود، آنان را تكذيب فرمود: «آنان او را نكشتند و به صليب نكشيدند؛ ليكن امر بر آنان مشتبه شد». غيبت قائم نيز چنين است ؛ زيرا اين امّت به واسطه طولانى شدن مدّتش آن را انكار مىكند . پس گويندهاى به هذيان مىگويد كه: او متولّد نشده است، و گويندهاى ديگر مىگويد: او مرده است، و گويندهاى ديگر، اين كلام كفرآميز را مىگويد كه: يازدهمين ما امامان عقيم بوده است، و گويندهاى ديگر با اين كلام، از دين خارج مىشود كه: تعداد امامان، به سيزده و يا بيشتر رسيده است، و گويندهاى ديگر به نافرمانى خداى متعال پرداخته، مىگويد: روح قائم در جسد ديگرى سخن مىگويد.
امّا تأخير كردن نوح عليه السلام ، چنين است كه چون از خداوند براى قومِ خود طلب عقوبت كرد، خداى متعال، روح الأمين عليه السلام را با هفت هسته خرما به نزد وى فرستاد و به او گفت: اى پيامبر خدا! خداى متعال به تو مىگويد: "اينها خلايق و بندگان من هستند و آنها را با صاعقهاى از صاعقههاى خود نابود نمىكنم، مگر پس از تأكيد بر دعوت و الزام ساختنِ حُجّت. پس بار ديگر در دعوت قومت تلاش كن كه من به تو ثواب خواهم داد. اين هستهها را بكار و فَرَج و خلاص تو آن گاه است كه آنها برويند و بزرگ شوند و ميوه به بار آورند و اين مژده را به مؤمنان پيرو خود بده"».
چون پس از زمانى طولانى درختها روييدند و پوست گرفتند و داراى ساقه و شاخه شدند و ميوه دادند و به بار نشستند، از خداى متعال درخواست كرد كه وعده را عملى سازد؛ امّا خداى متعال، فرمان داد كه هسته اين درختها را بكارد و دوباره صبر و تلاش نمايد و حجّت را بر قومش تأكيد كند. او نيز آن را به طايفههايى كه به او ايمان آورده بودند، گزارش كرد و سيصد تن از آنان از دين بر گشتند و گفتند: اگر آنچه نوح ادّعا كرده بود، حق بود، در وعده پروردگارش خُلفى واقع نمىشد.
سپس خداى متعال، هر بار دستور مىداد كه هستهها را بكارد و نوح نيز هفت مرتبه آنها را كاشت و هر مرتبه طايفههايى از مؤمنان از دين بر مىگشتند، تا آن كه هفتاد و چند نفر بيشتر باقى نماندند. آن گاه خداى متعال، وحى فرمود كه: "اى نوح! هماكنون صبح روشن از پس شب تار دميد و حقّ محض و صافى شده، از ناخالص و كدر آن جدا شد؛ زيرا بدطينتان از دين بيرون رفتند. اگر من كفّار را نابود مىكردم و اين طايفههاى از دين بيرون شده را باقى مىگذاشتم، به وعده خود در باره مؤمنانى كه در توحيد، بااخلاص و به رشته نبوّت تو متمسّك بودند، وفا نكرده بودم؛ زيرا من وعده كرده بودم كه آنان را جانشين زمين كنم و دينشان را استوار سازم و ترسشان را به امن بدل نمايم تا با رفتن شك از دل آنان عبادت من خالص شود.
و چگونه اين جانشينى و استوارى و تبديل ترس به اَمن ممكن بود، در حالى كه ضعفِ يقينِ از دين بيرون شدگان و خبث طينت و سوء سريرت آنها - كه از نتايج نفاق است - و گمراه شدنِ آنها را مىدانستم، و اگر رايحه سلطنت مؤمنان را آن هنگام كه ايشان را جانشين زمين مىنمايم و بر تختِ سلطنت مىنشانم و دشمنانشان را نابود مىسازم، استشمام مىكردند، باطن نفاقشان را مستحكم و دشمنى با برادرانشان را آشكار مىكردند و در طلب رياست و فرماندهى، با آنها مىجنگيدند و با وجود فتنهانگيزى و جنگ و نزاع بين ايشان، چگونه تمكين و استوارى در دين و اعلاى امرِ مؤمنان ممكن خواهد بود؟! خير؛ چنين نيست «[اكنون] در حضور ما و طبق وحى ما ، كشتى بساز»"».
امام صادق عليه السلام فرمود: «قائم عليه السلام نيز چنين است ؛ زيرا ايّام غيبت او طولانى مىشود تا حقّ محض و ايمانِ صافى شده، از كدر آن مشخّص شود و هر كس از شيعيان كه طينت ناپاك دارد، از دين بيرون رود؛ كسانى كه ممكن است آن گاه كه استخلاف و تمكين و امنيّت منتشر شده در عهد قائم عليه السلام را احساس كنند، نفاق ورزند... .
امّا عبد صالح - يعنى خضر - ، خداى متعال، عمر او را طولانى ساخته است؛ ولى نه به خاطر نبوّتى كه براى وى تقدير كرده است و يا كتابى كه بر وى فرو فرستد و يا شريعتى كه به واسطه آن شريعتهاى انبياى پيشين را نَسخ كند و يا امامتى كه بر بندگانش اقتدا به آن لازم باشد و يا طاعتى كه انجام دادن آن بر وى واجب باشد (چرا كه خضر، پيامبر و يا امام نبوده است)؛ بلكه چون در علم خداوند، گذشته بود كه عمر قائم عليه السلام در دوران غيبتش طولانى خواهد شد، تا جايى كه بندگانش آن را به واسطه طولانى بودنش انكار مىكنند. عمر بنده صالح خود را طولانى كرد تا از طول عمر او ، به طول عمر قائم عليه السلام استدلال شود و حجّت معاندان را باطل نمايد ، تا از آن پس ، بر مردمان ، حجّتى بر خلاف [حجّت] خدا نباشد» .۲