وى يا به عبارتى ، ادّعاى مهدويتش ، اختلاف نظرهايى بين ۸۲۸ تا ۸۴۰ و ۸۴۴ ق هست.۱
پسر وى مولى على هم كه در زمان اخير ، پدر بر وى تسلّط يافته بود، مدّعى شد كه روح مطهّر امام على عليه السلام در وى حلول كرده و الحال ، امامِ زنده است! براى همين ، به عراق عرب تافت و مشاهد مقدّسه را غارت كرد و در آن عتبات ، نهايت بىادبى را به جاى آورد.۲
كلام المهدى بربافتههاى سيّد محمّد فلاح در سال ۸۶۵ ق است كه به صورتى نامنظّم در باره ادّعاهاى خود و ديدگاهايش ، مطالب مفصّلى را بيان كرده است. اين اثر - كه به صورت مخطوط مانده - ، يكى از بهترين نمونههاى تبديل شدن يك مهدى به يك شبهپيامبر با كتاب مقدّس جديد است كه بعدها در باره باب هم محقّق شد. اين قبيل جريانها، وقتى از بدنه امّت جدا مىشوند ، نياز به متن مقدّس جديد دارند، چنان كه همين تجربه در باره گروههاى غالى ديگر در ايران نيز تكرار شده است.
1.ر . ك : مجالس المؤمنين: ج ۲ ص ۳۹۵ - ۴۰۰ .
2.در مجالس المؤمنين (ج ۲ ص ۴۰۰) افزوده كه مولى على ياد شده ، به آن ادّعا اكتفا ننموده ، ادّعاى خدايى نيز كرد. قاضى شوشترى در جاى ديگر آورده است: روايت است كه در ايّامى كه سيّد قاسم نوربخش به هرات رفت، روزى سيّد ابراهيم مشعشعى در مجلس يكى از اكابر نشسته بود كه سيّد قاسم در آمد و خواست بر سيّد ابراهيم تقدّم نمايد. [وى ]دست سيّد قاسم را گرفته ، نگاه داشت و گفت: سبب اراده تقدّم بر من چيست؟ اگر به سبب سيادت است ، در ما هر دو مشكوكٌ فيه است و اگر باعث ، دعوىهاى بى معناست، پدر تو دعوى مهدويت كرد و پدر من دعوى خدايى نمود، و اگر فضيلت است ، بگو تا بشنويم. سيّد قاسم خجل شد . به طرفى ديگر بنشست (مجالس المؤمنين : ج ۱ ص ۵۲۳).