۱۸ . محمود تارابى (م ۶۳۶ ق)
در عصر حضور مغولان و بيداد آنان و جهل و بىفرهنگى مردم ، در روستاى تاراب ، محمود تارابى - كه به زهد و عبادت مشهور بود - ادّعا كرد كه جنّيان با او سخن مىگويند و از امور غيبى به او خبر مىدهند. عوام الناس به او روى آوردند و هر كجا بيمارى بود ، به او مراجعه مىكرد. دانشمندى به نام شمس الدين محبوبى به او گفت : پدرم روايت كرده و در كتابى نوشته كه از تاراب بخارا ، صاحبدولتى ظاهر خواهد شد كه جهان را مستخلص مىكند و علامات اين سخن را نشان داده و آن آثار در تو پيداست. اين سخن ، اقبال به وى را گسترش داد و آثار فتنه و آشوب پديد آمد.۱ حكومت و اشراف ، به مقابله با وى بر آمدند و او هم پيروان خود را تهييج كرد و به جنگ فرا خواند.۲
پس از پيروزى اوّليه، دستور غارت خانه اشراف را داد و هر آنچه بود ، برداشتند. مغولان آن نواحى ، با يكديگر متّحد شدند و بر او يورش بردند ؛ امّا از سپاه تارابى شكست خوردند.
وقتى لشكريان وى پيروزمندانه باز گشتند، اثرى از تارابى نديدند. از اين رو گفتند : خواجه غيبت كرده است و تا ظهور او ، دو برادر او ، محمّد و على ، قائم مقام او باشند.۳
اين ، اجمال نقلى از جوينى بود كه خود از حاميان مغولان است ، و ماهيت واقعه براى ما آشكار نيست .
۱۹ . قاضى شرف الدين ابراهيم (م ۶۶۳ ق)
قاضى شرف الدين ابراهيم ، سيّدى شيرازى بود كه مدّتى از وطن خود مهاجرت كرد