فصل چهارم: مكتوبات گوناگون
۴ / ۱
پاسخ پرسشهاى اسحاق بن يعقوب
۷۵۰.كمال الدين- با سندش به نقل از اسحاق بن يعقوب - : از محمّد بن عثمان عَمرى خواستم كه نامهام را [به امام عليه السلام ]برساند. در آن نامه، مسئلههايى پيچيده را پرسيده بودم .
در توقيع به خطّ مولايمان صاحب الزمان عليه السلام چنين جواب آمد: «خدا ارشادت كند و استوارت بدارد! سؤالى كه در باره خويشان و عموزادگانِ انكار كننده من كردى، بدان كه خداى عزّ و جلّ با هيچ كس خويشاوندى ندارد، و هر كس مرا انكار كند، از من نيست و مانند پسر نوح است.
امّا مثال عمويم، جعفر و فرزندانش [با من] ، مانند برادران يوسف عليه السلام است .
امّا آبجو، نوشيدنش حرام است ؛ ولى شلماب۱ عيبى ندارد.
امّا دارايىهايتان را نمىپذيريم ، مگر به خاطر آن كه پاك شويد. پس هر كس مىخواهد، مال را برساند و هر كس مىخواهد، نفرستد، كه آنچه را خداوند به من داده، بهتر از دادههاى شماست.
امّا ظهور فَرَج، با خداوندِ والاياد است و وقتگذاران ، دروغ گفتهاند.
امّا سخن كسى كه ادّعا مىكند حسين عليه السلام كشته نشده، كفر و تكذيب و گمراهى است.
امّا در پيشامدهاى رخ دهنده ، به راويان حديث ما مراجعه كنيد ، كه آنان حجّت من بر شمايند و من حجّت خدا بر ايشان هستم.
امّا محمّد بن عثمان عَمرى - كه خدا از او و پيش از او، از پدرش خشنود باد - مورد اعتماد من و نوشته او نوشته من است.
امّا محمّد بن على بن مهزيار اهوازى ،۲خداوند ، دلش را به زودى به سامان مىآورد و شكّش را مىزدايد.
امّا آنچه براى ما فرستادهاى، ما جز آنچه را پاك و پاكيزه است، نمىپذيريم و بهاى زن آوازهخوان ، حرام است.
امّا محمّد بن شادان بن نعيم، مردى از پيروان ما اهل بيت است.
امّا ابو الخطّاب محمّد بن ابى زينب۳ ، ملعون است و يارانش هم ملعون اند. با كسانى كه مانند او مىانديشند ، همنشينى مكن ، كه من و پدرانم از آنها بيزاريم.
امّا درآويختگان به دارايىهاى ما، هر كس چيزى از آن را حلال بشمرد و بخورد، فقط آتش مىخورد.
امّا خمس، براى شيعيان ما مباح شده و تا هنگام ظهور امر ما ، برايشان حلال است تا ولادتشان پاك و پالوده باشد.۴
امّا ندامت كسانى كه در دين خداى عزّ و جلّ ترديد كردند ، با اين حال براى ما صله فرستادند، ما هر كه را رضايت بخواهد، مىبخشيم و نيازى هم به صله ترديد كنندگان نداريم.
امّا علّت وقوع غيبت، خداى عزّ و جلّ مىفرمايد: «اى مؤمنان! از چيزهايى نپرسيد كه چون برايتان آشكار مىشود، ناراحتتان مىكند» . هيچ يك از پدرانم نبودند ، جز آن كه بيعتى از طاغوتِ روزگارش بر گردنش سنگينى مىكرد ؛ ولى من هنگامى كه خروج مىكنم، بيعتى از هيچ يك از طاغوتها بر گردنم نيست.
امّا چگونگى بهره بردن از من در روزگار غيبتم، مانند بهره بردن از خورشيد است هنگامى كه ابر ، آن را از ديدهها پنهان مىدارد . من مايه امنيت زمينيان هستم، همان گونه كه ستارهها، مايه امنيت آسمانيان هستند. پس باب پرسش را از چيزى كه به كارتان نمىآيد، ببنديد و دانش آنچه را بِدان نياز نداريد ، بر خود بار نكنيد و براى تعجيل فَرَج ، زياد دعا كنيد ، كه همين ، فَرَج شماست . و سلام بر تو - اى اسحاق بن يعقوب - و بر هر كه از راه درست پيروى كند!» .۵
1.شلماب را از گياهى به نام شليم مىگيرند كه شبيه جو است ؛ امّا در آن ، الكل و مادّه زداينده عقل نيست ؛ بلكه گونهاى مخدّر (شبيه شاهدانه) است .
2.محمّد بن على بن مهزيار: ثقه و از اصحاب امام هادى عليه السلام است. در زمره سفيران و ابواب معروفى قرار دارد كه شيعيان امام عسكرى عليه السلام در مورد آنان اختلاف ندارند (ر. ك : رجال الطوسى: ص ۳۹۰ ش ۵۷۵۱ ، مستدركات علم رجال الحديث: ج ۷ ص ۲۴۷ ش ۱۴۰۸۷) .
3.ابو الخطّاب محمّد بن مقلاص اسدى كوفى محمّد بن ابى زينب اجدع بزّاز : ملعون و غلو كننده است. وى پس از كنارهگيرى از امام صادق عليه السلام ، ادّعاى امامت كرد و پيروان او به «خطّابيه» شهرت يافتند. آنان به الوهيت امام صادق عليه السلام تظاهر مىكردند و ابو الخطّاب را پيامبرِ مُرسل مىدانستند، يا به الوهيت ابو الخطّاب و حلول روح القُدُس در او معتقد بودند. عيسى بن موسى بن على ، كارگزار منصور در سِبخه كوفه، او را به قتل رساند. امام صادق عليه السلام با آگاهى از غلوّ باطل او در باره خويش، به شدّت از او تبّرى جُست و او را لعنت نمود و به يارانش نيز فرمان به بيزارى از او داد. امام صادق عليه السلام فرمود: «لعنت خدا بر ابو الخطّاب و لعنت بر كسانى كه با او كشته شدند و لعنت بر باقىماندگان آنها! خدا لعنت كند كسى را كه نسبت به آنان، دلرحمى كند!» (ر.ك : رجال الطوسى : ص ۲۹۶ ش ۴۳۲۱ ، كمال الدين: ص ۴۸۵ ح ۴ ، رجال الكشّى: ج ۲ ص ۵۷۵ - ۵۹۶ ش ۵۰۹ - ۵۵۶ ، رجال ابن داوود: ص ۲۷۶ ش ۴۸۲ ، رجال ابن الغضائرى: ص ۸۸ ش ۱۱۹).
4.براى توضيح اين مطلب و اين كه آيا مقصود از اباحه خمس در عصر غيبت ، اباحه مطلق است يا اباحه در برخى از اموال ، مراجعه به منابع فقهى ، لازم است .
5.كمال الدين : ص ۴۸۳ ح ۴ ، الغيبة ، طوسى : ص ۲۹۰ ح ۲۴۷ ، الاحتجاج : ج ۲ ص ۵۴۲ ، إعلام الورى : ج ۲ ص ۲۷۰ ، الخرائج و الجرائح : ج ۳ ص ۱۱۱۳ ح ۳۰ ، كشف الغمّة : ج ۳ ص ۳۲۱ ، بحار الأنوار : ج ۵۳ ص ۱۸۰ ح ۱۰ .