411
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد چهارم

۷۴۳.الغيبة، طوسى‏- با سندش به نقل از محمّد بن احمد صفوانى - : قاسم بن علاء را ديدم كه صد و هفده سال عمر داشت و هشتاد سال آن را با چشم‏هاى سالم زيسته و مولايمان امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام را ديده بود و بعد از هشتاد سالگى نابينا شده بود ؛ ولى هفت روز پيش از درگذشتش چشمانش به او باز گردانده شد و آن ، هنگامى بود كه من نزد او در شهر ران در منطقه آذربايجان بودم . توقيعات مولايمان صاحب الزمان عليه السلام به دست ابو جعفر محمّد بن عثمان عَمرى و پس از او ، به دست ابو القاسم حسين بن روح - كه خداوند ، روح هر دو را پاك بدارد - مى‏رسيد .
مكاتبه با او حدود دو ماه قطع شد و قاسم بن علاء از اين موضوع مضطرب شده بود . ما پيش او غذا مى‏خورديم كه دربان با بشارت آمد كه : پيك عراق - و نام ديگرى نبرد - [آمد] ! قاسم خوش‏حال شد و رويش را به قبله نمود و سجده كرد و مرد ميان‏سال كوتاه‏قدى كه اثر سفر بر او ديده مى‏شد و جبّه‏اى مصرى به تن داشت و كفش محاملى‏۱ به پايش و توبره‏اى بر شانه‏اش بود [ ، وارد شد] . قاسم برخاست و با او معانقه كرد و توبره را از گردنش پايين نهاد و تشت و آبى خواست و دست او را شست و او را پهلوى خود نشاند .
غذا خورديم و دست‏هايمان را شستيم و آن مرد برخاست و نوشته‏اى بيرون آورد كه بزرگ‏تر از نصف نوشته مُدرَج‏۲بود و آن را به قاسم داد و او آن را گرفت و بوسيد و به كاتبش به نام ابن ابى سلمه داد . ابو عبد اللَّه آن را گرفت و گشود و خواند تا آن كه قاسم احساس ناراحتى كرد . گفت : اى ابو عبد اللَّه ! خير است! گفت : خير است ! گفت : واى ! چيزى در باره من آمده است؟ ابو عبد اللَّه گفت : آنچه ناخوش بدارى ، نه ! قاسم گفت : پس چيست؟ گفت : خبر درگذشت شيخ [قاسم ]پس از چهل روز از رسيدن اين نامه ! و هفت پارچه براى [كفن‏] او آورده شده بود . قاسم گفت : در سلامت از دينم؟ گفت : در سلامت از دينت ! او خوش‏حال شد و خنديد و گفت : ديگر چه آرزويى داشته باشم پس از اين عمر [طولانى‏] !؟
مرد تازه‏وارد ، دستش را به درون توبره‏اش برد و سه پارچه سراسرى [براى كفن ]و يك جامه نخىِ راه راه يمنى (بُرد يمانى) و عمامه و دو لباس و يك دستمال بيرون آورد و قاسم آنها را گرفت و پيراهنى هم نزدش بود كه ابو الحسن [امام هادى، فرزند]۳ امام رضا عليه السلام به او بخشيده بود .
او (قاسم بن علاء) دوستى به نام عبد الرحمان بن محمّد بدرى داشت كه با اهل بيت عليهم السلام سخت دشمن بود ؛ ولى ميان او و قاسم - كه خداوند ، چهره‏اش را خرّم بدارد - دوستى شديدى در امور دنيايى بود و قاسم او را دوست داشت . عبد الرحمان ، ره‏سپار خانه قاسم بود تا ميان ابو جعفر بن حمدون همدانى و داماد او - كه پسر قاسم بود - ، آشتى دهد و اصلاح كند .
قاسم به دو پير از پيران قمى همراهش - كه يكى به نام ابو حامد عمران بن مفلَّس و ديگرى به نام ابو على بن جَحدر۴ بود - ، گفت : اين نامه را براى عبد الرحمان بن محمّد بخوانيد كه من دوست دارم هدايت شود و اميد مى‏برم كه خداوند ، او را با خواندن اين نامه هدايت كند .
آن دو به قاسم گفتند : خدا را ، خدا را ، خدا را ! بسيارى از شيعيان هم تاب مفاد اين نامه را ندارند . چگونه عبد الرحمان بن محمّد داشته باشد؟
قاسم گفت : من مى‏دانم كه دارم رازى را آشكار مى‏كنم كه اعلان آن براى من روا نيست ؛ امّا از آن جا كه عبد الرحمان بن محمّد را دوست دارم و مشتاقم كه خداوند، او را به اين امر (ولايت) هدايت كند ، مى‏خواهم نامه را برايش بخوانيد .
آن روز كه پنجشنبه سيزدهم رجب بود ، گذشت و عبد الرحمان بن محمّد وارد شد و بر او سلام داد و قاسم ، نامه را بيرون آورد و به او گفت : اين نامه را بخوان و براى خودت فكرى بكن .
عبد الرحمان ، نامه را خواند و هنگامى كه به جايى رسيد كه خبر مرگ [قاسم ]بود ، نامه را از دستش انداخت و به قاسم گفت : اى ابو محمّد ! از خدا پروا كن ، كه تو مردى آگاه در دينت و صاحب خرد هستى . خداوند مى‏فرمايد : «و كسى نمى‏داند كه فردا چه چيزى به دست مى‏آورد و كسى نمى‏داند كه در كدام سرزمين مى‏ميرد» و مى‏فرمايد : «آگاه به نهان است و كسى را بر غيبش آگاه نمى‏كند» !
قاسم خنديد و به او گفت : آيه را تا آخر بخوان : «مگر بر آن فرستاده‏اى كه از او خشنود باشد» و مولاى من ، همان فرستاده مورد رضايت است . و گفت : مى‏دانستم كه تو اين را مى‏گويى ؛ امّا تاريخِ گفته شده در اين نامه را يادداشت كن و اگر پس از آن زنده بودم ، بدان كه عقيده من ، بى‏پايه است ؛ ولى اگر مُردم، براى خودت فكرى بكن . عبد الرحمان ، آن روز را يادداشت كرد و از هم جدا شدند .
قاسم ، هفت روز پس از رسيدن نامه ، تب كرد و بيمارى‏اش در آن شدّت گرفت و در بسترش به ديوار تكيه داد و پسرش حسن بن قاسم - كه مى‏گسار و داماد ابو جعفر۵ بن حمدون همدانى بود - ، ردايش را به صورتش كشيده و در گوشه‏اى از خانه نشسته بود و ابو حامد هم در گوشه‏اى ديگر بود . ابو على بن جَحدر ، من و گروهى از مردم شهر مى‏گريستيم كه قاسم از پشت به دست‏هايش تكيه زد و مى‏گفت : «اى محمّد ! اى على ! اى حسن ! اى حسين ! اى مولاهاى من ! شفيعان من نزد خداوند باشيد» و آن را بار دوم و بار سوم هم گفت ، و چون در بار سوم ، به «اى موسى ! اى على !» رسيد ، پلك‏هاى چشمش از هم باز شد - همان گونه كه كودكان ، گل‏هاى سرخ شقايق را از هم باز مى‏كنند - و حدقه چشمش باد كرد و آستينش را به چشم‏هايش كشيد و از چشم‏هايش شبيه خونابه گوشت بيرون آمد . سپس رويش را به سوى پسرش كرد و گفت : اى حسن ! نزد من بيا . اى ابو حامد! نزد من بيا . اى ابو على ! نزد من بيا . و ما به گِردش جمع شديم و به دو حدقه چشم سالم او نگريستيم . ابو حامد به او گفت : مرا مى‏بينى؟! كه او دستش را بر يك يك ما نهاد . خبر ، ميان مردم و توده، پخش شد و عموم مردم نوبت مى‏گرفتند تا او را ببينند .
قاضى ، ابو سائب عتبة بن عبيد اللَّه مسعودى - كه قاضى القضات بغداد۶بود - نيز سوار شد و براى ديدنش آمد و بر او وارد شد و به او گفت : اى ابو محمّد ! اين چيست كه در دست من است؟ و انگشترى را با نگين فيروزه به او نشان داد و نزديكش برد . و به او گفت : سه سطر بر آن نوشته است . قاسم آن را گرفت ؛ ولى نتوانست آن سه سطر را بخواند . مردم شگفت‏زده بيرون آمدند و از ماجرا و خبر او سخن مى‏گفتند .
قاسم رو به پسرش ، حسن گفت : خداوند ، تو را در جايگاهى نهاده و درجه‏اى برايت قرار داده است . آن را بپذير و شكر كن . حسن به او گفت : اى پدر! پذيرفتم. قاسم گفت: بر چه؟ گفت : بر هر چه به من بفرمايى ، اى پدر ! گفت : از اين كار هميشگى‏ات، باده‏نوشى ، دست بكشى . حسن گفت : اى پدر ! سوگند به كسى كه تو به يادش هستى ، از باده‏نوشى دست مى‏كشم و همراه باده ، چيزهاى ديگر كه آنها را نمى‏دانى (آنها را نيز كنار مى‏گذارم) . قاسم ، دستش را به آسمان ، بالا برد و سه بار گفت : خدايا ! اطاعتت را به حسن الهام كن و از معصيتت دورش بدار .
سپس كاغذى خواست و وصيّتش را با دست خود نوشت . مزرعه‏هايى كه در دست او (قاسم) بود ، وقف مولايمان به وسيله پدرش بود .
و ميان آنچه به حسن وصيّت كرد ، گفت : پسر عزيزم ! اگر براى اين امر - يعنى وكالت مولايمان - شايسته دانسته شدى ، خوراكت از نصف مزرعه‏ام به نام فرجيذه باشد و بقيّه آن ، مِلك مولايم است و اگر شايسته دانسته نشدى ، خير و صلاحت را از هر جا كه خداوند قبول مى‏كند ، بجوى . حسن نيز وصيّتش را به همين شكل پذيرفت .
روز چهلم و به هنگام سپيده‏دمان ، قاسم در گذشت و عبد الرحمان [دوست ناصبى‏اش‏] ، خود را دوان دوان به او رساند ، در حالى كه كفش به پا نداشت و سرش برهنه بود و فرياد مى‏زد : وا سيّداه ! و مردم ، آن را از او بزرگ [و عجيب‏] شمردند و مى‏گفتند : با خود چه مى‏كنى؟ او گفت : خاموش باشيد كه من چيزى ديده‏ام كه شما نديده‏ايد ! و شيعه شد و از آنچه بر آن بود ، باز گشت و بخش فراوانى از مزرعه‏هايش را وقف كرد .
و ابو على بن جَحدر ، عهده‏دار غسل دادن قاسم شد و ابو حامد ، آب بر او مى‏ريخت و بدنش در هشت پارچه كفن شد : پيراهن مولايش امام هادى عليه السلام [كه به او بخشيده بود] و هفت پارچه‏اى كه از بغداد برايش رسيده بود . پس از مدّتى كوتاه ، نامه تسليت از سوى مولايمان به حسن (پسر قاسم) رسيد و در آخر آن ، دعا كرده بود : «خداوند ، اطاعتش را به تو الهام كند و از معصيتش دورت بدارد!» و اين ، همان دعايى بود كه پدرش برايش كرده بود . پايان نامه نيز چنين بود : «پدرت را پيشواى تو و كار او و وكالت را به تو وا نهاديم».۷

1.كفش مخصوص يا بنددار .

2.مُدرَج ، به نوشته‏اى مى‏گفته‏اند كه در هم نورديده و پيچيده بوده و احتمالاً قطع و اندازه معيّنى نيز داشته است . (م)

3.اين افزوده ، از كتاب‏هاى فرج المهموم و الخرائج و الجرائح است .

4.ابو على بن جحدر: از بزرگان شيعه و متولّى غسل قاسم بن علاء همدانى است (مستدركات علم رجال الحديث: ج ۸ ص ۴۲۴ ش ۱۷۱۳۲) .

5.در منبع ، ابو عبد اللَّه بود ؛ ولى ما آن را بر اساس نسخه بحار الأنوار تصحيح كرديم.

6.شافعى صوفى (۲۶۴ - ۳۵۱ ق) (ر . ك : سير أعلام النبلاء: ج ۱۶ ص ۴۷ ش ۳۲ ، تاريخ بغداد: ج ۱۲ ص ۳۲۰ ش ۶۷۶۵).

7.الغيبة ، طوسى : ص‏۳۱۰ ح ۲۶۳ ، فرج المهموم : ص‏۲۴۸ ، الثاقب فى المناقب : ص‏۵۳۶ ح‏۲ ، الخرائج و الجرائح : ج‏۱ ص‏۴۶۷ ح‏۱۴ ، بحار الأنوار : ج‏۵۱ ص‏۳۱۳ ح‏۳۷ .


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد چهارم
410

۷۴۳.الغيبة للطوسي : أخبَرَني مُحَمَّدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ النُّعمانِ وَالحُسَينُ بنُ عُبَيدِ اللَّهِ ، عَن مُحَمَّدِ بنِ أحمَدَ الصَّفوانِيِّ رحمه اللَّه‏۱ ، قالَ : رَأَيتُ القاسِمَ بنَ العَلاءِ وقَد عُمِّرَ مِئَةَ سَنَةٍ وسَبعَ عَشرَةَ سَنَةً ، مِنها ثَمانونَ سَنَةً صَحيحُ العَينَينِ ، لَقِيَ مَولانا أبَا الحَسَنِ وأَبا مُحَمَّدٍ العَسكَرِيَّينِ عليهما السلام .
وحُجِبَ‏۲ بَعدَ الثَّمانينَ ، ورُدَّت عَلَيهِ عَيناهُ قَبلَ وَفاتِهِ بِسَبعَةِ أيّامٍ . وذلِكَ أنّي كُنتُ مُقيماً عِندَهُ بِمَدينَةِ الرّانِ مِن أرضِ آذَربيجانَ ، وكانَ لا تَنقَطِعُ تَوقيعاتُ مَولانا صاحِبِ الزَّمانِ عليه السلام عَلى‏ يَدِ أبي جَعفَرٍ مُحَمَّدِ بنِ عُثمانَ العَمرِيِّ ، وبَعدَهُ عَلى‏ ( يَدِ ) أبِي القاسِمِ ( الحُسَينِ ) بنِ روحٍ - قَدَّسَ اللَّهُ روحَهُما ، فَانقَطَعَت عَنهُ المُكاتَبَةُ نَحواً مِن شَهرَينِ ، فَقَلِقَ رحمه اللَّه لِذلِكَ .
فَبَينا نَحنُ عِندَهُ نَأكُلُ إذ دَخَلَ البَوّابُ مُستَبشِراً ، فَقالَ لَهُ : فَيجُ‏۳ العِراقِ - لا يُسَمّى‏ بِغَيرِهِ‏۴ - فَاستَبشَرَ القاسِمُ وحَوَّلَ وَجهَهُ إلَى القِبلَةِ فَسَجَدَ ، ودَخَلَ كَهلٌ قَصيرٌ يُرى‏ أثَرُ الفُيوجِ عَلَيهِ ، وعَلَيهِ جُبَّةٌ مِصرِيَّةٌ ، وفي رِجلِهِ نَعلٌ مَحامِلِيٌّ ، وعَلى‏ كَتِفِهِ مِخلاةٌ .
فَقامَ القاسِمُ فَعانَقَهُ ووَضَعَ المِخلاةَ عَن عُنُقِهِ ، ودَعا بِطَشتٍ وماءٍ فَغَسَلَ يَدَهُ وأَجلَسَهُ إلى‏ جانِبِهِ ، فَأَكَلنا وغَسَلنا أيدِيَنا ، فَقامَ الرَّجُلُ فَأَخرَجَ كِتاباً أفضَلَ مِنَ النِّصفِ المُدرَجِ‏۵ ، فَناوَلَهُ القاسِمَ ، فَأَخَذَهُ وقَبَّلَهُ ودَفَعَهُ إلى‏ كاتِبٍ لَهُ يُقالُ لَهُ ابنُ أبي سَلَمَةَ ، فَأَخَذَهُ أبو عَبدِ اللَّهِ فَفَضَّهُ وقَرَأَهُ حَتّى‏ أحَسَّ القاسِمُ بِنِكايَةٍ۶ .
فَقالَ : يا أبا عَبدِ اللَّهِ خَيرٌ ؟ فَقالَ : خَيرٌ . فَقالَ : وَيحَكَ خَرَجَ فِيَّ شَي‏ءٌ ؟ فَقالَ أبو عَبدِ اللَّهِ : ما تَكرَهُ فَلا . قالَ القاسِمُ : فَما هُوَ ؟ قالَ : نَعيُ الشَّيخِ إلى‏ نَفسِهِ بَعدَ وُرودِ هذَا الكِتابِ بِأَربَعينَ يَوماً ، وقَد حُمِلَ إلَيهِ سَبعَةُ أثوابٍ . فَقالَ القاسِمُ : في سَلامَةٍ مِن ديني ؟ فَقالَ : في سَلامَةٍ مِن دينِكَ ، فَضَحِكَ رحمه اللَّه فَقالَ : ما اُؤَمِّلُ بَعدَ هذَا العُمُرِ ؟
فَقالَ الرَّجُلُ‏۷ الوارِدَ : فَأَخرَجَ مِن مِخلاتِهِ ثَلاثَةَ اُزُرٍ وحِبَرَةً يَمانِيَّةً حَمراءَ وعِمامَةً وثَوبَينِ ومِنديلاً ، فَأَخَذَهُ القاسِمُ ، وكانَ عِندَهُ قَميصٌ خَلَعَهُ عَلَيهِ مَولانَا الرِّضا أبُو الحَسَنِ عليه السلام ۸ ، وكانَ لَهُ صَديقٌ يُقالُ لَهُ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدٍ البَدرِيُّ ، وكانَ شَديدَ النَّصبِ ، وكانَ بَينَهُ وبَينَ القاسِمِ - نَضَّرَ اللَّهُ وَجهَهُ - مَوَدَّةٌ في اُمورِ الدُّنيا شَديدَةٌ ، وكانَ القاسِمُ يَوَدُّهُ ، و( قَد ) كانَ عَبدُ الرَّحمنِ وافى‏ إلَى الدّارِ لِإِصلاحٍ بَينَ أبي جَعفَرِ بنِ حُمدونٍ الهَمَدانِيِّ وبَينَ خَتَنِهِ ابنِ القاسِمِ .
فَقالَ القاسِمُ لِشَيخَينِ مِن مَشايِخِنَا المُقيمينَ مَعَهُ ، أحَدُهُما يُقالُ لَهُ أبو حامِدٍ عِمرانُ بنُ المُفَلَّسِ ، وَالآخَرُ أبو عَلِيِّ بنُ جَحدَرٍ : أن أقرِئا هذَا الكِتابَ عَبدَ الرَّحمنِ بنَ مُحَمَّدٍ ، فَإِنّي اُحِبُّ هِدايَتَهُ وأَرجو ( أن ) يَهدِيَهُ اللَّهُ بِقِراءَةِ هذَا الكِتابِ ، فَقالا لَهُ : اللَّهَ اللَّهَ اللَّهَ ، فَإِنَّ هذَا الكِتابَ لا يَحتَمِلُ ما فيهِ خَلقٌ مِنَ الشّيعَةِ ، فَكَيفَ عَبد ُالرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدٍ .
فَقالَ : أنَا أعلَمُ أنّي مُفشٍ لِسِرٍّ لا يَجوزُ لي إعلانُهُ ، لكِن مِن مَحَبَّتي لِعَبدِ الرَّحمنِ بنِ مُحَمَّدٍ وشَهوَتي أن يَهدِيَهُ اللَّهُ عزّ و جلّ لِهذَا الأَمرِ هُوَ ذا اُقرِئُهُ الكِتابَ .
فَلَمّا مَرَّ فِيَّ ذلِكَ اليَومُ - وكانَ يَومَ الخَميسِ لِثَلاثَ عَشَرَةَ خَلَت مِن رَجَبٍ - دَخَلَ عَبدُ الرَّحمنِ بنُ مُحَمَّدٍ وسَلَّمَ عَلَيهِ ، فَأَخرَجَ القاسِمُ الكِتابَ فَقالَ لَهُ : اِقرَأ هذَا الكِتابَ وَانظُر لِنَفسِكَ .
فَقَرَأَ عَبدُ الرَّحمنِ الكِتابَ ، فَلَمّا بَلَغَ إلى‏ مَوضِعِ النَّعيِ رَمَى الكِتابَ عَن يَدِهِ ، وقالَ لِلقاسِمِ : يا أبا مُحَمَّدٍ ، اتَّقِ اللَّهَ ، فَإِنَّكَ رَجُلٌ فاضِلٌ في دينِكَ ، مُتَمَكِّنٌ مِن عَقلِكَ ، وَاللَّهُ عزّ و جلّ يَقولُ : «وَ مَا تَدْرِى نَفْسٌ مَّاذَا تَكْسِبُ غَدًا وما تَدْرِى نَفْسُ بِأَىِ‏ّ أَرْضٍ تَموتُ»۹ . وقالَ : «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَى‏ غَيْبِهِ أَحَدًا »۱۰ .
فَضَحِكَ القاسِمُ ، وقالَ لَهُ : أتِمَّ الآيَةَ « إِلَّا مَنِ ارْتَضَى‏ مِن رَّسولٍ »۱۱ ، ومَولايَ عليه السلام هُوَ الرِّضا۱۲مِنَ الرَّسولِ . وقالَ : قَد عَلِمتُ أنَّكَ تَقولُ هذا ، ولكِن أرِّخِ اليَومَ ، فَإِن أنَا عِشتُ بَعدَ هذَا اليَومِ المُوَرَّخِ في هذَا الكِتابِ ، فَاعلَم أنّي لَستُ عَلى‏ شَي‏ءٍ ، وإن أنَا مِتُّ فَانظُر لِنَفسِكَ . فَوَرَّخَ عَبدُ الرَّحمنِ اليَومَ وَافتَرَقوا .
وحُمَّ القاسِمُ يَومَ السّابِعِ مِن وُرودِ الكِتابِ ، وَاشتَدَّت بِهِ في ذلِكَ اليَومِ العِلَّةُ ، وَاستَنَدَ في فِراشِهِ إلَى الحائِطِ ، وكانَ ابنُهُ الحَسَنُ بنُ القاسِمِ مُدمِناً عَلى‏ شُربِ الخَمرِ ، وكانَ مُتَزَوِّجاً إلى‏ أبي عَبدِ اللَّهِ‏۱۳ بنِ حُمدونٍ الهَمَدانِيِّ ، وكانَ جالِساً ورِداؤُهُ مَستورٌ عَلى‏ وَجهِهِ في ناحِيَةٍ مِنَ الدّارِ ، وأَبو حامِدٌ في ناحِيَةٍ ، وأبو عَلِيِّ بنُ جَحدَرٍ وأَنَا وجَماعَةٌ مِن أهلِ البَلَدِ نَبكي ، إذِ اتَّكَى القاسِمُ عَلى‏ يَدَيهِ إلى‏ خَلفٍ وجَعَلَ يَقولُ : يا مُحَمَّدُ ، يا عَلِيُّ ، يا حَسَنُ يا حُسَينُ ، يا مَوالِيَّ كونوا شُفَعائي إلَى اللَّهِ عزّ و جلّ . وقالَهَا الثّانِيَةَ ، وقالَهَا الثّالِثَةَ .
فَلَمّا بَلَغَ فِي الثّالِثَةِ : يا موسى‏ يا عَلِيُّ ، تَفَرقَعَت أجفانُ عَينَيهِ ، كَما يُفَرقِعُ الصِّبيانُ شَقائِقَ النُّعمانِ ، وَانتَفَخَت حَدَقَتُهُ ، وجَعَلَ يَمسَحُ بِكُمِّهِ عَينَيهِ ، وخَرَجَ مِن عَينَيهِ شَبيهٌ بِماءِ اللَّحمِ ثُمَّ مَدَّ طَرفَهُ إلَى ابنِهِ ، فَقالَ : يا حَسَنُ إلَيَّ ، يا أبا حامِدٍ ( إلَيَّ ) ، يا أبا عَلِيٍّ ( إلَيَّ ) ، فَاجتَمَعنا حَولَهُ ونَظَرنا إلَى الحَدَقَتَينِ صَحيحَتَينِ ، فَقالَ لَهُ أبو حامِدٍ : تَراني ؟ وجَعَلَ يَدَهُ عَلى‏ كُلِّ واحِدٍ مِنّا ، وشاعَ الخَبَرُ فِي النّاسِ وَالعامَّةِ ، وَانتابَهُ النّاسُ مِنَ العَوامِّ يَنظُرونَ إلَيهِ .
ورَكِبَ القاضي إلَيهِ وهُوَ أبُو السّائِبِ عُتبَةُ بنُ عُبَيدِ اللَّهِ المَسعودِيُّ وهُو قاضِي القُضاةِ بِبَغدادَ ، فَدَخَلَ عَلَيهِ ، فَقالَ لَهُ : يا أبا مُحَمَّدٍ ، ما هذَا الَّذي بِيَدي ؟ وأَراهُ خاتَماً فَصُّهُ فيروزَجٌ ، فَقَرَّبَهُ مِنهُ فَقالَ : عَلَيهِ ثَلاثَةُ أسطُرٍ ، فَتَناوَلَهُ القاسِمُ رحمه اللَّه فَلَم يُمكِنهُ قِراءَتَهُ وخَرَجَ النّاسُ مُتَعَجِّبينَ يَتَحَدَّثونَ بِخَبَرِهِ ، وَالتَفَتَ القاسِمُ إلَى ابنِهِ الحَسَنِ ، فَقالَ لَهُ :
إنَّ اللَّهَ مُنَزِّلُكَ مَنزِلَةً ومُرَتِّبُكَ مَرتَبَةً فَاقبَلها بِشُكرٍ ، فَقالَ لَهُ الحَسَنُ : يا أبَه قَد قَبِلتُها ، قالَ القاسِمُ : عَلى‏ ماذا ؟ قالَ : عَلى‏ ما تَأمُرُني بِهِ يا أبَه ، قالَ : عَلى‏ أن تَرجِعَ عَمّا أنتَ عَلَيهِ مِن شُربِ الخَمرِ . قالَ الحَسَنُ : يا أبَه وحَقِّ مَن أنتَ في ذِكرِهِ لَأَرجِعَنَّ عَن شُربِ الخَمرِ ، ومَعَ الخَمرِ أشياءَ لا تَعرِفُها ، فَرَفَعَ القاسِمُ يَدَهُ إلَى السَّماءِ ، وقالَ : اللَّهُمَّ ألهِمِ الحَسَنَ طاعَتَكَ ، وجَنِّبهُ مَعصِيَتَكَ ، ثَلاثَ مَرّاتٍ ، ثُمَّ دَعا بِدَرجٍ ، فَكَتَبَ وَصِيَّتَهُ بِيَدِهِ رحمه اللَّه ، وكانَتِ الضِّياعُ الَّتي في يَدِهِ لِمَولانا وَقفٌ وَقَفَهُ ( أبوهُ ) .
وكانَ فيما أوصَى الحَسَنَ أن قالَ : يا بُنَيَّ ، إن اُهِّلتَ لِهذَا الأَمرِ يَعنِي الوِكالَةَ لِمَولانا ، فَيَكونُ قوتُكَ مِن نِصفِ ضَيعَتِي المَعروفَةِ بِفرجيذه ، وسائِرُها مِلكٌ لِمَولايَ ، وإن لَم تُؤَهَّل لَهُ فَاطلُب خَيرَكَ مِن حَيثُ يَتَقَبَّلُ اللَّهُ . وقَبِلَ الحَسَنُ وَصِيَّتَهُ عَلى‏ ذلِكَ .
فَلَمّا كانَ في يَومِ الأَربَعينَ وقَد طَلَعَ الفَجرُ ماتَ القاسِمُ رحمه اللَّه ، فَوافاهُ عَبدُ الرَّحمنِ يَعدو فِي الأَسواقِ حافِياً حاسِراً وهُوَ يَصيحُ : واسَيِّداه ، فَاستَعظَمَ النّاسُ ذلِكَ مِنهُ وجَعَلَ النّاسُ يَقولونَ : مَا الَّذي تَفعَلُ بِنَفسِكَ ، فَقالَ : اُسكُتوا فَقَد رَأَيتُ ما لَم تَرَوهُ ، وتَشَيَّعَ ورَجَعَ عَمّا كانَ عَلَيهِ ، ووَقَفَ الكَثيرَ مِن ضِياعِهِ .
وتَوَلّى‏ أبو عَلِيِّ بنُ جَحدَرٍ غُسلَ القاسِمِ وأَبو حامِدٍ يَصُبُّ عَلَيهِ الماءَ ، وكُفِّنَ في ثَمانِيَةِ أثوابٍ ، عَلى‏ بَدَنِهِ قَميصُ مَولاهُ أبِي الحَسَنِ وما يَليهِ السَّبعَةُ الأَثوابِ الَّتي جاءَتهُ مِنَ العِراقِ ، فَلَمّا كانَ بَعدَ مُدَّةٍ يَسيرَةٍ وَرَدَ كِتابُ تَعزِيَةٍ عَلَى الحَسَنِ مِن مَولانا عليه السلام في آخِرِهِ دُعاءٌ :
ألهَمَكَ اللَّهُ طاعَتَهُ وجَنَّبَكَ مَعصِيَتَهُ .
وهُوَ الدُّعاءُ الَّذي كانَ دَعا بِهِ أبوهُ ، وكانَ آخِرُهُ :
قَد جَعَلنا أباكَ إماماً لَكَ وفَعالَهُ لَكَ مِثالاً .۱۴

1.في الثاقب في المناقب عن أبي عبد اللَّه الصفوايي .

2.أي : عمي ( البحار ) .

3.الفيج : بالفتح ، معرّب « پيك » ( بحار الأنوار : ج ۲۳ ص ۲۶۵ ) .

4.أي كان هذا الرسول لا يُسمّى‏ إلّا بفيج العراق ، أو أنّه لم يسمّه المبشر ، بل هكذا عبّر عنه .

5.يطلق «المدرج» علي الكتابة المطوية و الملفوفة و من المحتمل أيضاً علي قطع و حجم معين.

6.قال المجلسي : « قال الجزري : يقال نكيت في العدوّ ، أنكى نكايةً ؛ إذا أكثرت فيهم الجراح والقتل ، فوهنوا لذلك . ويقال : نكأت القرحة أنكؤها ؛ إذا قشرتها » ( بحار الأنوار : ج‏۵۱ ص‏۳۱۶ ) .

7.أي بيده : يقال : قال بيده ، أي أهوى بهما وأخذ ما يريد .

8.فى الخرائج والجرائح والثاقب في المناقب «النقي عليه السلام وفي فرج المهموم «ابوالحسن ابن الرضا عليه السلام ) .

9.لقمان : ۳۴ .

10.الجن : ۲۶ .

11.الجن : ۲۷ .

12.وفي بحار الأنوار : « المرتضى » بدل « الرضا » .

13.في بحارالأنوار : «أبي جعفر» بدل «أبي عبداللَّه» .

14.في فرج المهموم : « من الكتاب المذكور ما رويناه عن الشيخ المفيد ، ونقلناه عن نسخة عتيقة جدّاً من اُصول أصحابنا قد كُتبت في زمان الوكلاء ، فقال فيها ما هذا لفظه : قال الصفواني رحمه اللّه : رأيت القاسم ابن العلاء . . . » ، وفي آخره : « وروينا هذا الحديث الّذي ذكرناه أيضاً عن أبي جعفر الطوسي رضوان اللَّه عليه»

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد چهارم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 8433
صفحه از 447
پرینت  ارسال به