۷۳۶.الكافى- به نقل از حسن بن فضل بن زيد يمانى۱ - : پدرم با خطّ خودش ، نامهاى [به ناحيه مقدّسه ]نوشت. پاسخش آمد. بعد من هم با خطّ خودم نوشتم. پاسخ آن نيز آمد. سپس مردى از فقهاى همكيش ما، به خطّ خود ، نامهاى نوشت ؛ امّا پاسخ او نيامد. تحقيق كرديم. ديديم علّتش اين است كه آن مرد ، قَرمَطى۲ شده است.
به عراق رفتم و [قبل از آن] به طوس رفته بودم.۳بر آن شدم تا دليلى روشن [از جانب مولايم ]به دست نياورم و به خواستهام نرسم، از آن جا نروم، اگر چه مجبور شوم آن قدر بمانم كه به گدايى افتم.
در خلال اين مدّت، از ماندن ، حوصلهام به سر مىآمد و مىترسيدم كه به حج نرسم. يك روز نزد محمّد بن احمد رفتم تا از او دادخواهى (تقاضاى كمك) كنم. به من گفت: به فلان مسجد برو. در آن جا مردى تو را ملاقات مىكند. به آن مسجد رفتم. مردى نزدم آمد. چشمش كه به من افتاد، خنديد و گفت: «ناراحت نباش. تو امسال به حج مىروى و به سلامت هم نزد زن و فرزندت باز مىگردى». خاطرم آسوده شد و دلم آرام گرفت و با خود مىگفتم: اين ، تأييدى است بر آن [دليل روشنى كه دنبالش بودم] . خدا را سپاس!
سپس به عسكر رفتم. هميانى كه در آن ، چند دينار و يك جامه بود ، به من رسيد. ناراحت شدم و با خود گفتم: پاداش من نزد اين قوم ، همين است!؟۴نادانى كردم و آن را برگرداندم و كاغذى نوشتم. شخصى كه آن را از من تحويل گرفت، كمترين اشارهاى به من نكرد و در باره آن ، يك كلمه هم چيزى نگفت. پس از آن، سخت پشيمان شدم و با خودم گفتم: با دست رد زدن به سَرورم، كافر شدم! نامهاى نوشتم و در آن از كارم پوزش خواستم و خود را گناهكار دانستم و از آن استغفار كردم و نامه را فرستادم و برخاستم و دستهايم را به هم مىماليدم و با خود فكر مىكردم و مىگفتم: اگر دينارها را به من برگردانند، هميان را باز نمىكنم و دست به آنها نمىزنم تا به پدرم برسانم؛ زيرا او بهتر از من مىداند كه با آن دينارها چه كند. پس به آن فرستادهاى كه هميان را برايم آورده بود، [از ناحيه مقدّسه ]نامه آمد كه : «بد كردى كه به آن مرد نگفتى ! ما گاهى با دوستان خود ، اين كار را مىكنيم و گاهى خود آنها تبرّكى آن را از ما مىخواهند». به من نيز نامه آمد كه : «اشتباه كردى كه احسان ما را رد كردى؛ امّا چون از خدا طلب بخشش كردى، خدا تو را مىبخشد؛ ليكن چون تصميم و نيّتت اين است كه دست به آن دينارها نزنى و خرج راه خود نكنى، ما هم آنها را برايت نمىفرستيم؛ امّا از جامه چارهاى نيست، براى اين كه بايد با آن اِحرام ببندى».
من در باره دو مطلب [به امام عليه السلام ] نامهاى نوشتم و خواستم مطلب سومى را هم بنويسم؛ امّا خوددارى كردم؛ چون ترسيدم كه از اين كار خوشش نيايد. پاسخ آن دو مطلب به علاوه پاسخ مطلب سومى كه در دلم نهان داشته بودم، با توضيح و تفسيرش آمد. سپاس ، خدا را !
در نيشابور با جعفر بن ابراهيم نيشابورى قرار گذاشته بودم كه با او همسفر و همكجاوه شوم. چون به بغداد رسيدم، نظرم عوض شد و از او معذرتخواهى كردم و در جست وجوى همكجاوه ديگرى بر آمدم. ابن وَجناء - كه قبلاً نزدش رفته و از او خواسته بودم مركبى برايم كرايه كند، ولى تمايلى به آن نشان نداد - به ديدنم آمد و گفت: من دنبال تو مىگردم. به من [از جانب امام عصر عليه السلام ]۵ گفته شده كه : «او (حسن بن فضل) همراه تو مىشود. پس با وى خوشرفتار باش و برايش همكجاوه پيدا و مركوبى كرايه كن» .۶
1.حسن بن فضل بن زيد (/ يزيد) يمانى: از مشايخ كلينى است . شيخ صدوق ، نام او را در شمار كسانى شمرده كه بر معجزههاى امام زمان عليه السلام آگاه بودهاند و او آنها را ديده است. نام او در كشف الغمّة ، «حسين بن فضل بن يزيد همانى» آمده است (ر. ك: ج ۵ ص ۹۵ ح ۸۱۰ «و اين افراد» ، معجم رجال الحديث : ج ۶ ص ۸۸ ش ۳۰۶۳؛ مستدركات علم رجال الحديث: ج ۳ ص ۲۳ ش ۳۸۷۴) .
2.قرمطيان ، گروهى هستند كه ظاهراً به امامت محمّد بن اسماعيل بن امام صادق عليه السلام معتقدند و در واقع ، معتقد به الحاد و باطل بودن شريعت اند ؛ چون بيشتر حرامها را حلال مىدانند و نماز را اطاعت از امام و زكات را خمس دادن به امام و روزه را پنهان كردن اسرار ، و زنا را بر ملا كردن اسرار ، تأويل مىكنند . وجه نامگذارى اين گروه به قرمطيان ، اين است كه در آغاز كار اين گروه ، يكى از رهبران آنها با خطّ مقرمط (كلمات را تنگ و باريك و ريز و در كنار هم نوشتن) مىنوشت . بنا بر اين ، او را به «قرمطى» - كه جمعش قرامطه است - نسبت دادند .
3.در مرآة العقول (ج ۶ ص ۱۸۷) آمده است : «ظاهراً "واو" در "و زُرْت العراق" حاليّه است؛ يعنى قبلاً امام رضا عليه السلام را در طوس خراسان زيارت كردم و بعد ، آهنگ حج نمودم و به زيارت ائمّه عراق رفتم» .
4.يعنى نزد ائمّه عليهم السلام . در اين عبارت ، دو وجه ، محتمل است : ۱. مقصودش اندك بودن مبلغ بوده است ، ۲. مقصودش اين بوده كه : من از آنان درخواست دعا و بركت و هدايت دارم ، نه مال دنيا و آنها برايم مال دنيا مىفرستند !
5.در مرآة العقول آمده است : «قائل ، امام زمان عليه السلام با يكى از خادمان يا سفراى خود بوده است» .
6.الكافى : ج ۱ ص ۵۲۰ ح ۱۳ . نيز ، ر . ك : الإرشاد : ج ۲ ص ۳۵۹ ، كمال الدين : ص ۴۹۱ ، كشف الغمّة : ج ۲ ص۴۵۲ ، الصراط المستقيم : ج ۲ ص ۲۴۶ ح ۶ ، بحار الأنوار : ج ۵۱ ص ۳۰۹ ح ۲۸ .