۷۲۹.الغيبة ، طوسى- به نقل از ابو عبد اللَّه احمد بن محمّد بن عيّاش۱ - : ابو غالب زرارى گفت : در روزگار جوانى و در يكى از سفرهايم به كوفه، مردى از برادران همكيشم - كه نامش را ابو عبد اللَّه (راوى) فراموش كرده است - با من بود. در آن وقت، شيخ ابو القاسم حسين بن روح - خدا رحمتش كند - نايب امام ، ولى پنهان بود و ابو جعفر محمّد بن على، مشهور به شلمغانى ، را نماينده خود نموده بود و در آن زمان هنوز كژروى و كفرى از شلمغانى بروز نيافته بود و در راه راست و درست بود و مردم به سوى او مىآمدند و با وى ديدار مىكردند؛ زيرا همراه و نماينده شيخ ابو القاسم حسين بن روح و واسطه شيعيان و او در كارهاى مهم و ديگر خواستههايشان بود.
همسفرم به من گفت: آيا مىخواهى ابو جعفر شلمغانى را ببينى و با وى تجديد عهد كنى؟ اكنون او براى طايفه شيعه نصب شده است و من مىخواهم برايم به حجّت عليه السلام بنويسد تا برايم دعايى كند. به او گفتم: باشد! بر شلمغانى وارد شديم و گروهى از يارانمان را نزد او ديديم. بر او سلام داديم و نشستيم. او رو به همسفرم كرد و گفت: اين جوان همراهت كيست؟ وى گفت: مردى از خاندان زرارة بن اَعيَن. شلمغانى رو به من گفت: از كدام تيره هستى؟ گفتم: سَرورم ! از نسل بكير بن اعين، برادر زراره. شلمغانى گفت: خاندانى جليل و با جايگاهى والا در اين امر (ولايت)! سپس همراهم به او روى كرد و گفت: سَرور ما ! مىخواهم نامهاى بنويسى و دعايى برايم بگيرى. گفت: باشد.
ابو غالب زرارى گفت : هنگامى كه اين را شنيدم، با خود گفتم: من نيز چنين درخواستى بكنم؛ و پيش خود ، چيزى را نيّت كردم كه براى هيچ يك از آفريدگان خدا آشكار نكرده بودم و آن ، حال [همسرم] مادر پسرم ابو العبّاس بود كه با من اختلاف فراوان داشت و بر من خشم مىگرفت ؛ ولى در دلم جاى داشت و او را دوست داشتم، و با خود گفتم: دعا را در باره امرى كه انديشناكم كرده ، مىخواهم؛ امّا آن را نمىگويم. پس گفتم: خداوند ، عمر سَرورمان را دراز گرداند ! من نيز حاجتى دارم. گفت: چيست؟ گفتم: مىخواهم برايم دعايى كند تا گره از امرى كه انديشناكم كرده، باز شود.
شلمغانى كاغذى را كه درخواست آن مردِ همراهم را در آن نوشته بود ، از پيش رويش برداشت و نوشت: و زرارى نيز خواستار دعا براى كارى است كه انديشناكش كرده است . سپس آن را تا كرد، و ما برخاستيم و باز گشتيم .
چند روز بعد، همراهم گفت: آيا نزد ابو جعفر شلمغانى باز نگرديم تا از حاجتهايى كه درخواست كردهايم ، سراغ بگيريم؟ با او روانه شدم و بر شلمغانى وارد شديم و هنگامى كه نزدش نشستيم، كاغذ را بيرون آورد. در آن ، سؤالهاى فراوانى بود كه جوابها لا به لاى آنها نوشته شده بودند. شلمغانى رو به همراهم كرد و پاسخ سؤالش را برايش خواند . سپس به من رو كرد و چون پاسخ را چنين خواند: «و امّا زرارى و حال زن و شوهر، خداوند ، ميان آن دو را اصلاح كرد»، بسيار دگرگون شدم و برخاستيم و باز گشتم. همراهم گفت: اين امر ، تو را دگرگون كرد؟! گفتم: شگفتتر از اين حرفه است. گفت: براى چه؟ گفتم: چون آن ، رازى بود كه جز خداى متعال و من نمىدانستيم؛ ولى او از آن ، خبر داد. گفت: مگر در باره ناحيه [و درگاه امام زمان عليه السلام ] شك دارى؟ حال به من بگو كه چه بوده است؟ و چون باخبرش كردم، او هم به شگفت آمد.
سپس چنين شد كه به كوفه باز گشتيم و به خانهام وارد شدم و مادر ابو العبّاس (همسرم) كه ناراحت و در خانه پدرش بود ، نزد من آمد و عذرخواهى كرد و رضايتم را جلب كرد و با من سازگار بود و مخالفت نكرد تا آن كه مرگ ، ميان ما جدايى انداخت.۲
1.ابو عبد اللَّه احمد بن محمّد بن عيّاش جوهرى (م۴۰۱ ق) ، مؤلّف كتاب مقتضب الأثر : شيخ طوسى ، او را در كتاب رجالش از جمله كسانى شمرده كه از ائمّه عليهم السلام روايت ندارند . فردى پُرروايت است ؛ امّا در آخر عمرش اختلال حواس پيدا كرد . شيخ طوسى در الفهرست از او ياد كرده است . پدر و جدّش دو چهره سرشناس بغداد بودند (ر. ك : الفهرست ، طوسى : ص ۷۹ ش ۹۹ ، رجال النجاشى : ج ۱ ص ۲۲۵ ش ۳۰۵ ، رجال الطوسى : ص ۴۱۳ ش ۵۹۸۳) .
2.الغيبة ، طوسى : ص ۳۰۲ ح ۲۵۶ ، بحار الأنوار : ج ۵۱ ص ۳۲۰ ح ۴۲ .