331
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد چهارم

د - مستجاب شدن دعا براى ابو عبد اللَّه بن صالح‏

۷۰۲.الكافى‏- با سندش به نقل از ابو عبد اللَّه بن صالح‏۱ - : سالى از سال‏ها به بغداد رفته بودم. [از ناحيه مقدّسه ]اجازه خارج شدن [از بغداد ]خواستم؛ امّا به من اجازه داده نشد. بيست و دو روز ماندم و قافله به طرف نهروان‏۲ رفته بود. سرانجام به من اجازه داده شد كه چهارشنبه بروم و به من گفته شد: در اين روز ، خارج شو. من نوميد از رسيدن به قافله، بغداد را ترك كردم. به نهروان كه رسيدم، ديدم قافله هنوز آن جاست. همين قدر فرصت يافتم كه شترانم را علوفه‏اى دهم و قافله حركت كرد و من هم حركت كردم. [امام عليه السلام ] براى سلامت من دعا كرده بود و از اين رو - خدا را شكر - گزندى نديدم.۳

ه - مستجاب شدن دعا براى اين افراد

۷۰۳.كمال الدين‏- به سندش به نقل از سعد بن عبد اللَّه - : هارون بن موسى بن فرات چيزهايى را [براى امام عليه السلام ]نوشت و با قلم بدون دوات نيز درخواست دعايى براى دو پسر برادرش - كه زندانى بودند - نمود . جواب نامه‏اش كه رسيد ، دعا براى هر دو زندانى و به اسم آنها بود.
مردى از «رَبَض حُمَيد»۴ خواستار دعايى براى بچّه در شكم همسرش بود . پاسخ ، پيش از چهار ماهه شدن حمل به او رسيد و اين كه او دختر است، و همان گونه كه فرموده بود، به دنيا آمد.
و محمّد بن محمّد بصرى ،۵ نامه نوشت و خواستار دعايى براى كفايت امر دخترانش شد و نيز توفيق حج رفتن و باز پس گرفتن مالش شد. جواب به همان گونه كه خواسته بود، آمد و همان سال به حج رفت و چهار دختر از شش دخترش در گذشتند و مالش به او باز گردانده شد.
و محمّد بن يزداد۶ طى نامه‏اى خواستار دعا براى پدر و مادرش شد. جواب آمد: «خداوند ، تو و پدر و مادر و خواهر درگذشته‏ات كه كلكى‏ ناميده مى‏شد، بيامرزد!» و اين كلكى ، زنى درستكار و همسر يك برزگر بود.
و نامه‏اى با پنجاه دينار - كه از آنِ چند مؤمن بود - ، براى امام عليه السلام نوشتم و فرستادم . ده دينار هم براى يكى از دخترعموهايم بود كه ايمانى نداشت و نام او را در پايان برگه و پس از همه نام‏ها آوردم تا امام برايش دعايى نكند [كه از آن سوء استفاده كند]. پس در پايان هر بند مربوط به همان مؤمنانى كه نامشان را آورده بودم، نوشته بود: «خداوند از آنها بپذيرد و به آنها نيكى كند و به تو نيز پاداش دهد !»؛ ولى براى دخترعمويم دعايى نكرده بود.
همچنين چند دينار ، از آنِ برخى مؤمنان فرستادم. يكى از آنها مردى به نام محمّد بن سعيد بود كه چند دينارى به من داد ؛ ولى چون آدم ديندارى نبود، نام پدرش را نوشتم. رسيدِ آن كه آمد ، به نام خودش، محمّد ، بود. در همين سالى كه اين نشانه روشن برايم پديدار شد، هزار دينار را كه ابو جعفر فرستاده بود، [براى امام عليه السلام ] حمل كردم. ابو حسين محمّد بن محمّد بن خلف و اسحاق بن جنيد همراه من بودند. ابو حسين ، خورجين‏ها را به خانه آورد و سه درازگوش كرايه كرديم و هنگامى كه به نهر قاطول رسيديم، يكى از درازگوش‏ها را نيافتيم. به ابو حسين گفتم: خورجين‏هاى پول را با خود ببر و همراه كاروان برو تا من بمانم و درازگوشى براى اسحاق بن جنيد بيابم تا او سوارش شود؛ زيرا پيرمرد است. درازگوشى برايش كرايه كردم و در دشت سامرّا به ابو حسين رسيدم و با او گفتگو و شب‏نشينى كردم و به او گفتم: خدا را بر اين حالتى كه دارى ، بستاى و سپاس بگزار. او گفت: دوست داشتم اين كار را هميشه بكنم.
به سامرّا رسيدم و آنچه را با ما بود ، رساندم و وكيل ناحيه در حضورم، آنها را گرفت و در دستمالى نهاد و با غلامى سياه‏پوست روانه كرد. عصر هنگام ، يك بقچه كوچك لباس آورد و چون صبح شد، ابو القاسم [حسين بن روح‏] با من خلوت كرد و ابو حسين و اسحاق جلوتر رفتند. ابو القاسم به غلامى كه بقچه را آورده بود، گفت: او درهم‏ها را برايم آورده است . و به من گفت: آنها را به فرستاده‏اى بده كه بقچه را حمل كرده است . آنها را از او گرفتم و هنگامى كه از در خانه بيرون آمدم، ابو حسين ، پيش از آن كه راه بيفتم يا بداند كه چيزى با من است، به من گفت: هنگامى كه با تو در دشت سامرّا بودم، آرزو كردم كه درهم‏هايى از نزد امام عليه السلام باز گردد تا به آنها تبرّك بجويم و همين آرزو را در سال اوّل كه با تو در پادگان سامرّا بودم، داشتم. به او گفتم: آنها را بگير كه خدا برايت رسانده است و ستايش ، ويژه خداى جهانيان است.
و محمّد بن كِشمَرد۷ به امام عليه السلام نامه نوشت و از ايشان خواست كه دعا كند پسرش احمد را كه از كنيز اُمّ ولدش بود ، حلال كند . توقيع آمد: «خداوند ، آن را براى صَقرى حلال كند !» و بدين گونه به او فهماند كه كنيه‏اش ابو صَقر است.۸

1.ابو عبد اللَّه بن صالح : در وسائل الشيعة ، با عنوان عبد اللَّه بن صالح آمده است. به نظر مى‏رسد «ابو عبد اللَّه بن صالح» صحيح باشد ، چنان كه در الكافى چند روايت از او به واسطه على بن محمّد نقل شده است . اين روايت بر رؤيت او و علاقه‏اش به امام مهدى عليه السلام دلالت دارد (ر.ك : ص ۱۶۴ ح ۶۷۱ و ج ۵ ص ۳۷ ح ۷۸۰ .

2.نهروان (به فتح نون و حركت سه‏گانه راء و به ضمّ نون و راء): منطقه‏اى است وسيع ميان بغداد و واسط از جانب شرقى و حدّ بالاى آن به بغداد متّصل است. در اين منطقه چند شهر متوسّط هست. جنگ معروف نهروان ميان امير مؤمنان عليه السلام و خوارج ، در اين منطقه رخ داده است .

3.الكافى : ج‏۱ ص‏۵۱۹ ح‏۱۰ ، الإرشاد : ج‏۲ ص‏۳۵۷ ، كشف الغمّة : ج‏۲ ص‏۴۵۱ ، بحار الأنوار : ج‏۵۱ ص‏۲۹۷ .

4.ربض حميد بن قحطبه : نام محلّه‏اى در بغداد بوده است كه در منابع تاريخى به آن اشاره شده است (ر. ك: الطبقات الكبرى‏: ج ۷ ص ۳۲۶ ، تاريخ بغداد: ج ۱ ص ۱۲۶ و ج ۴ ص ۳۲۴) .

5.محمّد بن محمّد بصرى : او كتابى دارد و داراى مكاتبه با امام عليه السلام است (مستدركات علم رجال الحديث : ج ۷ ص ۳۰۵ ش ۱۴۳۹۴) .

6.محمّد بن يزداد رازى: ثقه بوده و شيخ طوسى ، او را از اصحاب امام عسكرى عليه السلام شمرده و وى را در زمره كسانى آورده كه از ائمّه عليهم السلام روايت نقل نكرده‏اند. ابو نصر محمّد بن مسعود در مورد او گفته است: «ايرادى در او نيست» (ر. ك : رجال الطوسى: ص ۴۰۲ ش ۵۸۹۴ و ص ۴۴۷ ش ۶۳۴۸ ، رجال الكشّى: ج ۲ ص ۸۱۲ ش ۱۰۱۴) .

7.ابو صقر محمّد بن كِشمَرد صقرى : وى داراى مكاتبه با امام زمان عليه السلام است و شيخ صدوق ، نام وى را از همدان در شمار كسانى بر شمرده كه به معجزه امام زمان ، آگاه بوده‏اند و او آنها را ديده است (ر . ك : ج ۵ ص ۹۲ ح ۸۱۰ .

8.كمال الدين : ص ۴۹۳ ح ۱۸ (با سند صحيح) ، الخرائج و الجرائح : ج ۲ ص ۶۹۲ ح ۵ (در اين منبع ، آغازين حديث نيامده است) ، بحار الأنوار : ج ۵۱ ص ۳۳۱ ح ۵۶ .


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد چهارم
330

د - اِستِجابَةُ دُعائِهِ لِأَبي عَبدِ اللَّهِ بنِ صالِحٍ‏

۷۰۲.الكافي : عَلِيُّ بنُ مُحَمَّدٍ ، عَن أبي عَبدِ اللَّهِ بنِ صالِحٍ ، قالَ : ( كُنتُ ) خَرَجتُ سَنَةً مِنَ السِّنينَ بِبَغدادَ ، فَاستَأذَنتُ فِي الخُروجِ فَلَم يُؤذَن لي ، فَأَقَمتُ اثنَينِ وعِشرينَ يَوماً وقَد خَرَجَتِ القافِلَةُ إلَى النَّهرَوانِ‏۱ ، فَاُذِنَ فِي الخُروجِ لي يَومَ الأَربِعاءِ ، وقيلَ لي : اُخرُج فيهِ . فَخَرَجتُ وأَنَا آيِسٌ مِنَ القافِلَةِ أن ألحَقَها ، فَوافَيتُ النَّهرَوانَ وَالقافِلَةُ مُقيمَةٌ ، فَما كانَ إلّا أن أعلَفتُ جِمالي شَيئاً حَتّى‏ رَحَلَتِ القافِلَةُ ، فَرَحَلتُ وقَد دَعا لي بِالسَّلامَةِ ، فَلَم ألقَ سوءاً ، وَالحَمدُ للَّهِ‏ِ .

ه - اِستِجابَةُ دُعائِهِ لِهؤُلاءِ

۷۰۳.كمال الدين : حَدَّثَني أبي رضى اللَّه عنه ، عَن سَعدِ بنِ عَبدِ اللَّهِ ، قالَ : . . . ، قالَ : وكَتَبَ هارونُ بنُ موسَى بنِ الفُراتِ في أشياءَ ، وخَطَّ بِالقَلَمِ بِغَيرِ مِدادٍ يَسأَلُ الدُّعاءَ لِابنَي أخيهِ وكانا مَحبوسَينِ ، فَوَرَدَ عَلَيهِ جَوابُ كِتابِهِ ، وفيهِ دُعاءٌ لِلمَحبوسَينِ بِاسمِهِما .
قالَ : وكَتَبَ رَجُلٌ مِن رَبَضِ حُمَيدٍ۲ يَسأَلُ الدُّعاءَ في حَملٍ لَهُ ، فَوَرَدَ عَلَيهِ الدُّعاءُ فِي الحَملِ قَبلَ الأَربَعَةِ أشهُرٍ ، وسَتَلِدُ اُنثى‏ ، فَجاءَ كَما قالَ عليه السلام .
قالَ : وكَتَبَ مُحَمَّدُ بنُ مُحَمَّدٍ البَصرِيُّ يَسأَلُ الدُّعاءَ في أن يُكفى‏ أمرَ بَناتِهِ ، وأَن يُرزَقَ الحَجَّ ويُرَدَّ عَلَيهِ مالُهُ ، فَوَرَدَ عَلَيهِ الجَوابُ بِما سَأَلَ ، فَحَجَّ مِن سَنَتِهِ ، وماتَ مِن بَناتِهِ أربَعٌ وكانَ لَهُ سِتٌّ ، ورُدَّ عَلَيهِ مالُهُ .
قالَ : وكَتَبَ مُحَمَّدُ بنُ يَزداذَ يَسأَلُ الدُّعاءَ لِوالِدَيهِ ، فَوَرَدَ : غَفَرَ اللَّهُ لَكَ ولِوالِدَيكَ ولاُِختِكَ المُتَوَفّاةِ المُلَقَّبَةِ كلكى‏ ، وكانَت هذِهِ امرَأَةً صالِحَةً مُتَزَوِّجَةً بِجَوّارٍ۳ .
وكَتَبتُ في إنفاذِ خَمسينَ ديناراً لِقَومٍ مُؤمِنينَ ، مِنها عَشَرَةُ دنانيرَ لِابنَةِ عَمٍّ لي لَم تَكُن مِنَ الإِيمانِ عَلى‏ شَي‏ءٍ ، فَجَعَلتُ اسمَها آخِرَ الرُّقعَةِ وَالفُصولِ ألتَمِسُ بِذلِكَ الدَّلالَةَ في تَركِ الدُّعاءِ ، فَخَرَجَ في فُصولِ المُؤمِنينَ : تَقَبَّلَ اللَّهُ مِنهُم وأَحسَنَ إلَيهِم وأَثابَكَ ، ولَم يَدعُ لِابنَةِ عَمّي بِشَي‏ءٍ .
قالَ : وأَنفَذتُ أيضاً دَنانيرَ لِقَومٍ مُؤمِنينَ ، فَأَعطاني رَجُلٌ يُقالُ لَهُ : مُحَمَّدُ بنُ سَعيدٍ دَنانيرَ فَأَنفَذتُها بِاسمِ أبيهِ مُتَعَمِّداً ، ولَم يَكُن مِن دينِ اللَّهِ عَلى‏ شَي‏ءٍ ، فَخَرَجَ الوُصولُ مِن عُنوانِ اسمِهِ مُحَمَّدٍ .
قالَ :۴ وحَمَلتُ في هذِهِ السَّنَةِ الَّتي ظَهَرَت لي فيها هذِهِ الدَّلالَةُ ألفَ دينارٍ ، بَعَثَ بِها أبو جَعفَرٍ ومَعي أبُو الحُسَينِ مُحَمَّدُ بنُ مُحَمَّدِ بنِ خَلَفٍ وإسحاقُ بنُ الجُنَيدِ ، فَحَمَلَ أبُو الحُسَينِ الخُرجَ إلَى الدّورِ ، وَاكتَرَينا ثَلاثَةَ أحمِرَةٍ ، فَلَمّا بَلَغَتِ القاطولَ ۵ لَم نَجِد حَميراً ، فَقُلتُ لِأَبي الحُسَينِ : اِحمِلِ الخُرجَ الَّذي فيهِ المالُ وَاخرُج مَعَ القافِلَةِ حَتّى‏ أتَخَلَّفَ في طَلَبِ حِمارٍ لِإِسحاقَ بنِ الجُنَيدِ يَركَبُهُ فَإِنَّهُ شَيخٌ ، فَاكتَرَيتُ لَهُ حِماراً ولَحِقتُ بِأَبِي الحُسَينِ فِي الحَيرِ۶- حَيرِ سُرَّ مَن رَأى‏ - وأَنَا اُسامِرُهُ وأَقولُ لَهُ : اِحمَدِ اللَّهَ عَلى‏ ما أنتَ عَلَيهِ ، فَقالَ : وَدِدتُ أنَّ هذَا العَمَلَ دامَ لي .
فَوافَيتُ سُرَّ مَن رَأى‏ وأَوصَلتُ ما مَعَنا ، فَأَخَذَهُ الوَكيلُ بِحَضرَتي ووَضَعَهُ في مِنديلٍ وبَعَثَ بِهِ مَعَ غُلامٍ أسوَدَ ، فَلَمّا كانَ العَصرُ جاءَني بِرُزَيمَةٍ۷ خَفيفَةٍ ، ولَمّا أصبَحنا خَلا بي أبُو القاسِمِ ، وتَقَدَّمَ أبُو الحُسَينِ وإسحاقُ ، فَقالَ أبُو القاسِمِ لِلغُلامِ الَّذي حَمَلَ الرُّزَيمَةَ : جاءَني بِهذِهِ الدَّراهِمِ وقالَ لي : اِدفَعها إلَى الرَّسولِ الَّذي حَمَلَ الرُّزَيمَةَ ، فَأَخَذتُها مِنهُ ، فَلَمّا خَرَجتُ مِن بابِ الدّارِ ، قالَ لي أبُو الحُسَينِ مِن قَبلِ أن أنطِقَ‏۸ أو يَعلَمَ أنَّ مَعي شَيئاً : لَمّا كُنتُ مَعَكَ فِي الحَيرِ تَمَنَّيتُ أن يَجيئَني مِنهُ دَراهِمُ أتَبَرَّكُ بِها ، وكَذلِكَ عامُ أوَّلَ حَيثُ كُنتُ مَعَكَ بِالعَسكَرِ ، فَقُلتُ لَهُ : خُذها فَقَد آتاكَ اللَّهُ وَالحَمدُ للَّهِ‏ِ رَبِّ العالَمينَ .
قالَ : وكَتَبَ مُحَمَّدُ بنُ كِشمَردٍ يَسأَلُ الدُّعاءَ أن يَجعَلَ ابنَهُ أحمَدَ مِن اُمِّ وَلَدِهِ في حِلٍّ ، فَخَرَجَ : وَالصَّقرِيُّ أحَلَّ اللَّهُ لَهُ ذلِكَ فَأَعلَمَ عليه السلام أن كُنيَتَهُ أبُو الصَّقرِ .

1.نهروان: و أكثر مايجرى على الألسنة بكسر النون وهي ثلاثة نهروانات: الأعلى والأوسط والأسفل وهي كورة واسعة بين بغداد و واسط من جانب الشرقي حدها الأعلى متصل ببغداد وفيها عدة بلاد متوسطة وكان بها وقعة لأمير المؤ منين عليه السلام (معجم البلدان: ج ۵ ص ۳۲۵).

2.ربض حميد بن قحطبة ببغداد متصل بالنصرية والنصرية اليوم عامرة (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۵) .

3.الجَوّارُ : الأكّارُ [ أي الحَرَّاث‏] ، والجوّار : الذي يعمل لك في كرم أو بستان أكّاراً (لسان العرب : ج ۴ ص ۱۵۶ «جور») .

4.ليس في الخرائج «إلى هنا» .

5.القاطولُ : اسم نهر كأنّه مقطوع من دجلة ، وهو نهر في موضع سامرّا قبل أن تُعمَّر (معجم البلدان : ج ۴ ص ۲۹۷) .

6.الحَيْرُ : الحظيرة والموضع الذي يتحيّر فيه الماء (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۴۷۸ «حير») .

7.الرِّزمَة : الكارةُ من الثياب ، ورَزَمَ الشي‏ءَ جَمَعَهُ في ثوب واحدٍ (لسان العرب : ج ۱۲ ص ۲۳۹ «رزم») .

8.في المصدر : «أنطَلِقَ» ، وما اُثبت من بحار الأنوار .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد چهارم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 8159
صفحه از 447
پرینت  ارسال به