شدند، به دنبال طرح ديانت خود بر آمد (۱۲۷ - ۱۴۲ ق). او مىگفت: وى - كه نامش صالح است - ، همان «صالح المؤمنين» است كه در قرآن (تحريم: آيه ۴) آمده است. وى حكومت را به پسرش الياس سپرد و به او گفت كه به حاكمان اندلس ، نزديك باشد. سپس به مشرق رفت و گفت كه در زمان هفتمين نسل از ملوك منتسب به خود ، باز خواهد گشت! وى چنين مىپنداشت كه او همان «المهدى الأكبر الذى يكون فى آخر الزمان لقتال الدجّال، و أنّ عيسى بن مريم يصلى خلفه، و أنّه يملأ الأرض عدلاً كما ملئت جوراً ؛ مهدى بزرگ كه در آخر الزمان خواه بود كشنده دجال است ، و عيسى بن مريم پشت سرش نماز مىخواند ، و زمين را پر از داد مىكند به همان سان كه از جور پر شده باشد .
در اين باره، مطلبى منسوب به موسى و سطيح كاهن و ابن عبّاس نقل مىكرد.۱
دقيقاً نمىدانيم آيا صالح بن طريف، از تعبير «مهدى» به چه صورت استفاده كرده است؛ امّا اگر مطالب اين منبع را بپذيريم، بايد اعتراف كنيم كه در نيمه اوّل قرن دوم هجرى ، در مغرب - كه بعدها يكى از سرزمينهاى مهد مهدويتگرايى گرديد - ، اين بحث مطرح بوده است.
اوجگيرى باورهاى مهدىگرايانه در آغاز عصر عبّاسى
ميراث گرايش به مهدى از اواخر دوره اموى به عصر عبّاسى رسيد و هر چه از آن دوره از افراطىهاى شيعه - اعم از علوى و عبّاسى - وجود داشت ، به صورت پختهتر به اين دوره منتقل شد.
يكى از رايجترين مؤلّفههاى باور مهدىگرايانه ، آن است كه وقتى ظلم ، همه جا را مىگيرد، مهدى براى رفع آن و بركشيدن پرچم عدل ، قيام مىكند. اگر دولت