87
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم

برايم ميسّر نشده است.
گفتم: چه مى‏خواستى بگويى؟ گفت: او به تو مى‏گويد - و از گوينده نامى نبرد - : با همراهانت و شريكانت دشمنى و كشمكش مكن ؛ كه آنها دشمن تو هستند و با آنها مدارا بكن. به او گفتم: چه كسى مى‏گويد؟ گفت: من مى‏گويم! و من از هيبتى كه از او به دلم افتاد، جرئت نكردم كه دوباره بپرسم. گفتم: مقصودت، كدام همراهان من هستند؟ من گمان مى‏كردم كه مقصود او همين حج‏گزاران همراهم هستند . گفت: شريكانت كه در شَهرت هستند و در خانه ، همراهت هستند، و ميان من و كسانى كه در خانه، با من بودند، ماجراى بدى به خاطر اختلاف دينى‏مان رخ داده بود و آنها سخن‏چينىِ مرا كرده بودند ، تا آن جا كه به خاطر آن ، گريخته و پنهان شده بودم و فهميدم كه مقصود او آنها هستند .
گفتم: تو با امام رضا عليه السلام چه نسبتى دارى؟ گفت: من خدمت‏گزار امام حسن عسكرى عليه السلام بودم . و من چون به آن يقين يافتم، [با خود] گفتم: از او در باره امام غايب مى‏پرسم . گفتم: تو را به خدا سوگند مى‏دهم ! آيا او را با چشمان خودت ديده‏اى؟ گفت: اى برادر من ! او را با چشمم نديده‏ام. من خواهرم باردار بود و بيرون آمده بودم؛ ولى امام عسكرى عليه السلام به من بشارت داد كه او را در آخر عمرم مى‏بينم، و به من فرمود: «تو براى او همان گونه خواهى بود كه براى من هستى» .
و من از فلان روز تا كنون در مصر هستم و اكنون نوشته و مالى آورده‏ام كه سى دينار است و به دست مردى از خراسان - كه عربى را خوب صحبت نمى‏كند - ، برايم فرستاده شده و به من فرمان داده است كه امسال حج بگزارم و من به اشتياق ديدن او ره‏سپار شدم و به دلم افتاده است كه او همان مردى است كه من [شب‏ها ]مى‏ديدم . پس ده درهم سالم به او دادم كه شش درهم آن ، درهم‏هاى رضوىِ ضرب شده در زمان امام رضا عليه السلام بود و آنها را نگاه داشته بودم تا در مقام ابراهيم [كه گرد آن مانند ضريح محصور شده است ]بيندازم ؛ چون نذر كرده بودم و نيّت آن را داشتم؛


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
86

چراغى را ديدم كه مانند نور مشعل بود و ديدم در باز شد ، بى آن كه ببينم كسى از اهل خانه ، در را باز كند، و مردى چهارشانه، گندمگون و متمايل به زرد، كه لاغر نمى‏نمود و اثر سجده در صورتش ديده مى‏شد و دو پيراهن به تن داشت و ملافه‏اى نازك را به سر كشيده بود و در پايش كفش راحتى داشت ، از غرفه در خانه ، بالا رفت؛ همان جا كه آن پيرزن سُكنا داشت - و او به ما گفته بود كه در غرفه ، دخترى است و نمى‏گذاشت كسى به آن بالا برود - و من آن نورى را كه در ايوان مشاهده كردم ، مى‏ديدم كه همراه با بالا رفتن آن مرد از پلكان براى رفتن به آن غرفه، بالا مى‏رود و سپس آن نور را در غرفه ديدم، بى آن كه خودِ مشعل و چراغ را ببينم و كسانى هم كه با من بودند، مانند آنچه را من مى‏ديدم، مى‏ديدند؛ امّا خيال مى‏كردند كه اين مرد ، با دختر آن پيرزن رفت و آمد دارد و با او ازدواج موقّت كرده است و مى‏گفتند: «اين علويان ، ازدواج موقّت را حلال مى‏دانند!»، و اين ، به خيال آنان نادرست و حرام بود. ما [همگى‏] مى‏ديديم كه او داخل مى‏آيد و بيرون مى‏رود و سراغ در مى‏آمديم ؛ ولى مى‏ديديم كه آن سنگ بزرگ، پشت در و به همان حالت كه ما نهاده بوديم، قرار دارد . ما از ترسِ [دزديده شدن‏] اثاثيه و كالاهايمان، در را مى‏بستيم و نمى‏ديديم كسى آن را بگشايد يا ببندد ؛ ولى آن مرد ، داخل مى‏آمد و بيرون مى‏رفت ، در حالى كه سنگ، پشت در بود تا آن هنگام كه ما آن را كنار مى‏زديم و بيرون مى‏رفتيم.
هنگامى كه اين امور را ديدم ، حيله‏اى به ذهنم آمد و به دلم افتاد . از اين رو ، با پيرزن ملاطفت كردم و دوست داشتم كه از كار آن مرد ، سر در بياورم . به او گفتم: اى فلان! من دوست دارم از تو چيزى بپرسم و بى آن كه از همراهانم كسى باشد، با تو گفتگو كنم؛ ولى نمى‏توانم و دوست دارم كه هر گاه مرا در خانه تنها ديدى ، نزد من آيى تا در باره مسئله‏اى از تو سؤال كنم. او نيز به شتاب به من گفت: من نيز مى‏خواستم رازى را به تو بگويم ؛ امّا به خاطر همين همراهانت

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9876
صفحه از 432
پرینت  ارسال به