مىفرمود: «مجموع مال ، اين قدر است و اين مقدار دينار، از آنِ فلانى و اين مقدار، از آنِ ديگرى است» و همين گونه همه نامها را مىگفت و حتّى نقش هر مُهرى را بيان مىفرمود.
جعفر گفت: دروغ مىگوييد! به برادرم چيزى مىبنديد كه آن را نمىكرد . اين علم غيب است و جز خداوند ، آن را نمىداند. هنگامى كه آن گروه، سخن جعفر را شنيدند، به يكديگر نگريستند و جعفر به آنها گفت: اين مال را براى من بياوريد. آنها گفتند: ما گروهى اجير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم و آن را جز با نشانههايى كه از سَرورمان امام عسكرى عليه السلام مىشناسيم، به كسى نمىدهيم. اگر تو امام هستى، برايمان برهان بياور ، وگر نه آنها را به صاحبانشان باز مىگردانيم تا خود ، هر چه مىخواهند، بكنند.
جعفر ، بر خليفه عبّاسى - كه در سامرّا بود - ، وارد شد و اقامه دعوا و شكايت كرد. هنگامى كه آن نمايندگان را احضار كردند، خليفه گفت: اين مال را براى جعفر بياوريد. گفتند: خداوند ، امير مؤمنان را به صلاح آورد! ما گروهى اجير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم و امانتِ سپرده شده ، از آنِ گروهى از مردم است كه به ما دستور دادهاند آنها را جز به نشان و دليلى كه رسم و عادت ميان ما و امام عسكرى بوده است، به كسى تحويل ندهيم. خليفه گفت: نشانى كه با حسن عسكرى بوده است، چيست؟
نمايندگان گفتند: براى ما مقدار و چگونگىِ دينارها و نيز صاحبان آنها و اموال را بيان مىكرد و چون چنين مىنمود، ما اموال را به او مىسپرديم و بارها بر او وارد شديم و اين ، نشان ميان ما و او و دليل ما بود . حال كه درگذشته است، اگر اين مرد، صاحب اين امر است، بايد همان دليلى را كه برادرش براى ما اقامه مىكرد ، براى ما اقامه كند، وگر نه آنها را به صاحبانشان باز مىگردانيم.
جعفر گفت: اى امير مؤمنان ! اينها گروهى دروغگويند و بر برادرم دروغ