69
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم

من نگريستم و بُقعه‏اى پاكيزه و سبز و خرّم ديدم. گفتم: سَرور من! بُقعه‏اى پاكيزه و سبز و خرّم مى‏بينم. به من گفت: «آيا در بالاى آن چيزى مى‏بينى؟».
نگريستم و توده ريگى بالاى خانه‏اى مويين ديدم كه مى‏درخشيد.
به من گفت: «آيا چيزى ديدى؟» .
گفتم: فلان چيز و فلان چيز را مى‏بينم.
به من گفت: «اى فرزند مهزيار! خوشا به حالت و چشمت روشن كه آن جا، آرزوى هر آرزومندى است!» .
سپس به من گفت : «با ما بيا»، و حركت كرد و من نيز رفتم تا به پايين قُلّه رسيد و سپس گفت: «فرود آى كه اين جا، هر دشوارى برايت آسان و هموار مى‏شود» و فرود آمد . من نيز فرود آمدم تا آن كه به من گفت: «اى فرزند مهزيار ! افسار مركب را رها كن».
گفتم: آن را به كه بسپارم؟ كسى اين جا نيست!
گفت: «اين جا حرم امنى است كه جز ولى [خدا] به آن وارد نمى‏شود و جز ولى [خدا] از آن خارج نمى‏شود» .
من مَركب را رها كردم و او حركت كرد و من نيز حركت كردم و چون به خيمه نزديك شد، جلوتر از من رفت و به من گفت: «همين جا بِايست تا به تو اجازه‏[ى ورود] داده شود»، و اندكى طول نكشيد كه به سوى من بيرون آمد، در حالى كه مى‏گفت: «خوشا به حال تو! به مرادت رسيدى».
من بر ايشان - كه درودهاى خدا بر او باد - وارد شدم. او بر نمدى كه رويش پوست چرم قرمزى انداخته بودند، نشسته و به بالشى چرمين تكيه داده بود. بر او سلام دادم و پاسخ سلامم را داد. به او نگريستم، چهره‏اش مانند پاره ماه بود . نادان و سبك‏سر نمى‏نمود و نه خيلى بلند بود و نه خيلى كوتاه . قامتش كشيده ، پيشانى‏اش تخت و بلند، ابروهايش باريك و كشيده، چشمانش سياه، بينى‏اش كشيده و ميانش


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
68

گفتم: محمّد و موسى.
آن گاه گفت: «با نشان ميان خود و ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام) چه كردى؟» .
گفتم: همراهم است.
گفت: «آن را برايم بيرون بياور».
انگشترى (مُهرى) نيكو را كه روى نگينش، محمّد و على نوشته بود ، برايش بيرون آوردم و هنگامى كه آن را ديد، فراوان گريست و ناله سر داد و براى مدّتى دراز اشك ريخت، در حالى كه مى‏گفت: «خداوند ، رحمتت كند ، اى ابو محمّد عليه السلام! امام عادل بودى . فرزند امامان و پدر امام بودى. خداوند ، تو را همراه پدرانت در بهشت برين جاى دهد!».
سپس گفت: «اى ابو الحسن! به اقامتگاهت برو و وسايل خود را به اندازه كفايتت آماده كن تا يك سوم شب برود و دو سوم شب بماند. آن گاه به ما ملحق شو كه به آرزويت مى‏رسى، إن شاء اللَّه».
من به سوى اقامتگاهم رفتم و در انديشه بودم تا اين كه وقت فرا رسيد . به اقامتگاهم رسيدم و وسايلم را مرتّب كردم و مَركبم را پيش آوردم و آنها را روى آن نهادم و بر پشتش سوار شدم تا به درّه رسيدم ، كه ديدم آن جوان آن جاست و مى‏گويد: «خوش آمدى، اى ابو الحسن! خوشا به حالت كه به تو اذن [ملاقات‏] داده شد» . او حركت كرد و من نيز همراهى‏اش كردم و مرا از عرفات و مِنا گذراند تا به پايين قلّه كوه طائف رسيدم. او به من گفت: «اى ابو الحسن! فرود آى و آماده نماز [شب‏] شو»، و خود پياده شد [و نماز خواند] و هر دو از نماز فارغ شديم.
سپس به من گفت: «نماز صبح را بخوان و كوتاه كن». من نماز را كوتاه خواندم و سلام دادم . او گونه به خاك ساييد و سپس سوار شد و مرا نيز به سوار شدن فرمان داد، و من سوار شدم. او حركت كرد و من نيز با او حركت كردم تا به قلّه رسيد و گفت: «ببين چيزى ديده مى‏شود؟».

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9959
صفحه از 432
پرینت  ارسال به