65
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم

گفتم: آن را به كه بسپارم؟ گفت: «[اين جا] حرم قائم عليه السلام است و جز مؤمن ، به آن وارد نمى‏شود و از آن جز مؤمن ، بيرون نمى‏آيد».
من افسار مَركبم را رها كردم و آن مرد حركت كرد و من نيز با او رفتم تا آن كه به درِ خيمه رسيد و پيش از من داخل شد و به من امر كرد كه بِايستم تا به سوى من بيايد. سپس به من گفت: «به سلامت و مباركى وارد شو». من داخل شدم. او نشسته بود. پارچه‏اى راه‏راه روى دوش خود انداخته و پارچه‏اى ديگر را به كمر بسته بود و پارچه‏اى مانند بابونه‏۱ و به رنگ ارغوانى - كه خيس و آزرده از هوا [غبار گرفته‏] - مى‏نمود. مانند شاخه بيدمشك يا شاخه ريحان، باگذشت، باسخاوت، باتقواى پاكيزه، نه خيلى دراز و نه خيلى كوتاه؛ بلكه چهارشانه . سرش گرد، پيشانى‏اش بلند، ابروهايش نازك و كشيده، بينى‏اش كشيده و ميانش خميده، گونه‏هايش نرم و صاف، و روى گونه راستش، خالى مانند خرده‏هاى مشك روى تكّه‏هاى عنبر است.
هنگامى كه او را ديدم، ابتدا سلام كردم و او بهتر از سلام من، جوابم را داد و با من گفتگو كرد و در باره عراقيان از من پرسيد. گفتم: اى سَرور من! جامه خوارى به تن كرده‏اند و ميان قوم [بنى عبّاس‏] ذليل اند.
به من فرمود: «اى پسر مهزيار! شما بر آن قوم ، چيره و حاكم خواهيد شد، همان گونه كه آنان بر شما حاكم شدند و آنان در روزگار حكومت شما، خوار خواهند بود».
گفتم: سَرور من! از وطنم دور و طلبم دراز گشته است.
فرمود: «اى پسر مهزيار! پدرم، حسن عسكرى عليه السلام با من عهد كرده كه مجاور گروهى نشوم كه خداوند بر آنان خشم گرفته و لعنتشان كرده است و رسواى دنيا و آخرت اند و عذابى دردناك دارند، و به من امر كرد كه جز در كوه‏هاى دشوارگذر و

1.بابونه، گياهى معروف است و گل آن بيشتر به رنگ زرد و گاه به رنگ ارغوانى يا سفيد است (م).


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
64

گريست تا آن جا كه لباس‏هايش تَر شد.
سپس گفت: «اى ابن مازيار! اكنون به تو اذن داده شد . به اقامتگاهت برو و آماده باش و چون شب، ردايش را بر همه پوشاند و تاريكى‏اش، مردم را فرا گرفت، به درّه بنى عامر برو كه مرا آن جا خواهى ديد».
من به خانه‏ام رفتم و چون احساس كردم وقتش رسيده است، اثاثيّه‏ام را مرتّب كردم و مَركبم را پيش آوردم و آن را روى او خوب بستم و حركتش دادم و بر پشتش سوار شدم و به شتاب آمدم تا وارد درّه شدم كه ديدم آن جوان ايستاده است و ندا مى‏دهد: «اى ابو الحسن! به سوى من بيا» . من پيوسته به سوى او رفتم و چون نزديكش شدم، پيش از من سلام كرد و به من گفت : «اى برادر! با ما بيا» و همواره با من سخن مى‏گفت و من با او سخن مى‏گفتم تا آن كه كوه‏هاى عرفات را پشت سر گذارديم و به كوه‏هاى مِنا رسيديم و سپيده كاذب و اوّل صبح دميده بود كه از كوه‏هاى طائف گذشتيم، و هنگامى كه به آن جا رسيديم، به من فرمان داد كه فرود آيم و به من گفت: «فرود آى و نماز شب بخوان»، و من خواندم، و به من فرمان داد كه نماز وتر بخوانم و من خواندم و اين ، بهره‏اى از او بود. سپس مرا به سجده و تعقيبات نماز فرمان داد و سپس نمازش را به پايان بُرد و سوار مَركبش شد و مرا نيز به سوار شدن فرمان داد و حركت كرد و من نيز با او حركت كردم ، تا آن كه به بلندىِ طائف رسيد و گفت: «آيا چيزى مى‏بينى؟».
گفتم: آرى. توده ريگى مى‏بينم كه چادرى مويين روى آن است و از خانه ، نور ، ساطع مى‏گردد. هنگامى كه آن را ديدم، دلم صاف شد و به من گفت: «به آرزويت رسيدى؛ مباركت باشد!» .
سپس گفت: «اى برادر! با من بيا» و من همراه او رفتم تا از بلندى ، سرازير شد و به پايين آن رسيد و گفت: «فرود بيا كه اين جا هر سركشى ، رام و هر جبّارى، فروتن مى‏شود» و گفت: «افسار شتر را رها كن».

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 10038
صفحه از 432
پرینت  ارسال به