۷۸۵.يكى از اهالى مدائن براى احمد بن راشد چنين نقل كرده است كه: با يكى از رفقايم به حج رفته بودم. به موقف [عرفات] كه رسيديم، جوانى را ديديم كه نشسته و پيراهن و ردايى بر تن و نعلين زردى به پا دارد. به نظرم پيراهن و ردايش ، صد و پنجاه دينارى ارزش داشت ؛ ولى آثار سفر در او نبود. گدايى نزد ما آمد. او را رد كرديم. نزد آن جوان رفت. چيزى از روى زمين برداشت و به او داد. گدا او را دعاى بسيار كرد. جوان برخاست و از نظر ما ناپديد شد. ما نزد آن گدا رفتيم و گفتيم: پدر جان ! او به تو چه داد؟ گدا يك ريگ طلاى دندانهدندانه به ما نشان داد كه بيست مثقالى وزن داشت. به رفيقم گفتم: سَرور ما كنار ماست و ما نمىدانيم! سپس در جستجوى ايشان رفتيم و تمام موقف را گشتيم؛ امّا پيدايش نكرديم. از مكّيان و مدنيانى كه پيرامونش بودند، سؤال كرديم . گفتند: او جوانى علوى است كه هر سال ، پياده به حج مىآيد.۱
۲ / ۸
احمد بن عبد اللَّه هاشمى
۷۸۶.احمد بن عبد اللَّه هاشمى ،۲ از فرزندان عبّاس گفته است: روزى كه امام عسكرى عليه السلام در سامرّا وفات كرد، من در خانهاش بودم. جنازهاش را آوردند و بيرون [در حياط ]نهادند. ما سى و نه مرد ، نشسته بوديم و انتظار مىكشيديم تا پسرى دهساله، پابرهنه - كه ردايش را به سر و صورتش كشيده بود - به سوى ما بيرون آمد. هنگامى كه [از درون اتاق] بيرون آمد، ما بى آن كه او را بشناسيم، از هيبت او برخاستيم . او جلو