سپس رو به محمّد بن قاسم كرد و فرمود : «اى محمّد! تو بر خير هستى ، إن شاء اللَّه! آيا مىدانيد كه زين العابدين عليه السلام پس از فراغت از نمازش، در سجده شُكر چه مىگفت؟» .
گفتيم: نه.
فرمود : «مىگفت: "اى بزرگوار! بينواى تو در حياط خانه توست . اى بزرگوار ! فقير تو به زيارتت آمده است. حقير تو، بر درگاهت است، اى بزرگوار!"».
سپس از نزد ما رفت و ما ايستاديم و با هم گفتگو كرديم و [چيزها و افرادى را] به ياد آورديم و انديشيديم و به جايى نرسيديم [كه او چه كسى بود] .
فرداى آن روز، او را دوباره در طواف ديديم و چشمانمان به سوى او كشيده شد و هنگامى كه از طوافش فارغ شد، به سوى ما آمد و نزد ما نشست و با ما مأنوس شد و سخن گفت و سپس فرمود: «آيا مىدانيد زين العابدين عليه السلام در دعاى پس از نمازش چه مىگفت؟» .
گفتيم: به ما مىآموزى؟
فرمود : «مىگفت: "خدايا ! به آن اسمت كه آسمان و زمين با آن برپاست، و به آن اسمت كه متفرّق را گِرد مىآورى و گِردآمده را متفرّق مىكنى و به آن اسمت كه ميان حق و باطل فرق مىنهى، و به آن اسمت كه حجم درياها و تعداد ريگها و وزن كوهها را با آن مىدانى، از تو مىخواهم كه برايم چنين و چنان كنى"».
و به من روى آورد تا به عرفات رفتيم و من دعايم را ادامه دادم و چون از آن كوچ كرديم و به سوى مزدلفه بيرون آمديم و در مزدلفه خوابيديم، پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله را در رؤيا ديدم. به من فرمود: «آيا به خواستهات رسيدى؟».
گفتم: چه خواستهاى، اى پيامبر خدا؟!
فرمود: «آن مرد، صاحب امر توست»، و در اين هنگام ، يقين كردم.۱