او گفت : تا اين زمان كه با ما سخن گفت ، اين مسئله را فراموش كرده بود.
شيخ صدوق مىگويد: اين حديث را عمّار بن حسين بن اسحاق اسروشنى - كه خدا از او خشنود باد - در كوهستان بوتك در سرزمين فرغانه۱ با سندى ديگر از ابو نعيم انصارى برايم نقل كرده است و نيز ابو بكر محمّد بن محمّد با سندش، مشابه همين حديث را از ابو جعفر محمّد بن على منقذى حسنى ، روايت كرده است.۲
۷۸۴.ابو على محمّد بن احمد محمودى۳ حكايت كرده است كه : من بيست و اندى حج گزاردم و در همه آنها به پرده كعبه مىآويختم و نزد حطيم و حجر الأسود و مقام ابراهيم مىايستادم و در اين جاها بر دعا مداومت مىورزيدم و در موقف [عرفات و مشعر] ، وقوف مىكردم و دعاى مهمّ من اين بود كه مولايم صاحب الزمان را - كه درودهاى خدا بر او باد - به من بنماياند.
در يكى از سالها، در مكّه توقّف كرده بودم تا چيزى را كه نياز داشتم، بخرم و غلامى همراهم بود كه در دستش آبخورىِ درخشانى بود. من پول را به غلام دادم و آبخورى را از دستش گرفتم و او سرگرم چانهزدن و خريد شد و من ايستاده و منتظر بودم كه كسى ردايم را كشيد . رويم را به او چرخاندم و مردى را ديدم كه چون به او نگريستم، از هيبتش به وحشت افتادم . به من فرمود : «آبخورى را مىفروشى؟» و من [از ترس ]نتوانستم پاسخ دهم و از جلوى چشمانم ناپديد شد و نتوانستم با ديدگانم او را دنبال كنم، و گمان بردم كه مولايم است. روزى از روزها در باب صفا در مكّه نماز مىخواندم. به سجده رفتم و آرنجم را در سينهام جاى دادم كه كسى مرا با پا تكان داد. سر كه برداشتم، به من فرمود : «شانههايت را از سينهات باز كن».
1.فرغانه، جايى نزديك سمرقند است و به آن ، «كاسان» نيز مىگفتهاند و شهرى بزرگ و آباد بوده است.
2.كمال الدين: ص ۴۷۰ ح ۲۴، الغيبة ، طوسى: ص ۲۵۹ ح ۲۲۷، دلائل الإمامة: ص ۵۴۲ ح ۵۲۳، فلاح السائل: ص ۳۲۲ ح ۲۱۶، نزهة الناظر: ص ۲۲۸ ح ۵۲۸، بحار الأنوار: ج ۵۲ ص ۶ ح ۵.
3.ر. ك : ص۴۰ ح ۷۸۳ پاورقى ۳ .