پس دست از من برداريد.
حاكم در پى مردى به نام حسين بن اِشكيب۱ فرستاد و او را احضار كرد و گفت: با اين مرد هندى ، مناظره كن. حسين به حاكم گفت: حاكم به سلامت باد! در اين مجلس ، فقيهان و دانشمندان حضور دارند و آنان در مناظره با او از دانش و بينش بيشترى برخوردارند. حاكم گفت: به تو مىگويم با او مناظره كن. با وى خلوت كن و ملاطفت در پيش گير. من با حسين بن اِشكيب به گفتگو پرداختم و او به من گفت: اين كسى كه تو در جستجويش هستى، همان پيامبرى است كه اينها گفتهاند ؛ امّا در باب جانشين او مطلب چنان نيست كه گفتهاند. اين پيامبر، محمّد بن عبد اللَّه بن عبد المطّلب و جانشينش ، على بن ابىطالب بن عبد المطّلب است . او شوهر فاطمه، دختر محمّد و پدر حسن و حسين نوههاى محمّد است.
گفتم: اللَّه اكبر! اين همان كسى است كه در جستجويش بودم. نزد داوود بن عبّاس برگشتم و به او گفتم: اى امير ! آنچه را مىجستم، يافتم. من گواهى مىدهم كه معبودى جز خدا نيست و محمّد ، فرستاده خداست. پس امير ، مرا بسيار نواخت و صله و پاداشم داد و به حسين گفت: هواى او را داشته باش. من با حسين رفتم و با او اُنس و رفاقت پيدا كردم و آنچه را بِدان نياز داشتم، مانند نماز و روزه و ديگر فرايض، به من آموخت.
به او گفتم: ما در كتابهاى خود مىخوانيم كه محمّد ، خاتم پيامبران است و