33
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم

يحيى بن خاقان ،۱ و شورش زنگيان در بصره ، آنها را غافلگير كرد و به آنها مشغول شدند و از آن زن (كنيز امام حسن عليه السلام و مادر امام زمان عليه السلام) غافل ماندند و او از دستشان بيرون آمد .۲

۲ / ۴

ابو سعيد

۷۷۹.ابو سعيد غانم‏۳ هندى‏ گفته است: من در شهر هند، معروف به كشمير داخلى ، با شمارى از دوستانم در سمت راست سلطان بر صندلى مى‏نشستيم. آنها چهل تن بودند و همگى كتاب‏هاى چهارگانه تورات و انجيل و زبور و صُحُف ابراهيم را مطالعه مى‏كردند. ما بين مردم ، قضاوت مى‏كرديم و [تعاليم و احكام ]دينشان را به آنها مى‏آموختيم و در باره حلال و حرامشان فتوا مى‏داديم. مردم به ما مراجعه مى‏كردند، از پادشاه گرفته تا ديگران . قدرى از پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سخن به ميان آورديم و گفتيم: اين پيامبرى كه در كتاب‏ها[ى آسمانى‏] از او ياد شده، حقيقتش بر ما پوشيده است. بايد در باره او جستجو و پيگيرى كنيم [ببينيم او كيست‏]. همگى توافق كرديم كه من بروم و برايشان تحقيق كنم. من هم پول بسيارى با خود برداشتم و از كشمير خارج شدم. دوازده ماه راه رفتم تا نزديك كابل رسيدم. عدّه‏اى از تُرك‏ها به من حمله كردند و راه را بر من بستند و پول‏هايم را گرفتند و به شدّت مجروح شدم. مرا به شهر كابل بردند. پادشاه آن جا ، چون از مأموريت من آگاه شد ، مرا به شهر بلخ - كه داوود بن عبّاس بن ابى اسود ، حاكم وقت آن بود - فرستاد. به او خبر دادند كه من از هند براى تحقيق آمده‏ام و زبان فارسى مى‏دانم و با فقيهان و متكلّمان ، بحث و

1.وزير متوكّل و معتمد عبّاسى تا هنگام مرگش در سال ۲۶۳ ق .

2.كمال الدين: ص ۴۷۵ ح ۲۵، الثاقب فى المناقب: ص ۶۰۷ ح ۵۵۴، الخرائج و الجرائح: ج ۳ ص ۱۱۰۱ ح ۲۳، بحار الأنوار: ج ۵۲ ص ۶۷ ح ۵۳ .

3.در الخرائج والجرائح «ابو سعيد غانم بن سعيد هندى» آمده است.


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
32

عقب بِايست كه من در نماز بر پدرم از تو سزاوارترم» .
جعفر در حالى كه رنگش دگرگون و زرد شده بود، عقب رفت و كودك جلو آمد و بر ايشان نماز خواند و سپس [امام عسكرى عليه السلام‏] در كنار قبر پدرش عليه السلامبه خاك سپرده شد.
آن گاه فرمود: «اى بصرى! جواب نامه‏هايى را كه همراه دارى بياور» و من آنها را به او دادم و با خود گفتم: اين ، دو نشانه و فقط اين هميان مانده است! سپس به سوى جعفر بن على [كذّاب‏] رفتم ، در حالى كه [از خشم‏] نفس نفس مى‏زد . حاجز وشّاء به او گفت: سَرور من! اين كودك كجاست تا بر او حجّت اقامه كنيم؟ او گفت: به خدا سوگند تاكنون او را نديده بودم و نمى‏شناسم!
ما نشسته بوديم كه چند تن از قم آمدند و جوياى امام عسكرى عليه السلام شدند و چون فهميدند در گذشته است، گفتند: به چه كسى تسليت بگوييم؟ مردم به جعفر بن على [كذّاب‏] اشاره كردند. آنها بر او سلام دادند و وفات امام عسكرى عليه السلامرا تسليت و جانشينى‏اش را تهنيت دادند و گفتند: نامه‏ها و مالى همراه ماست. مى‏گويى نامه‏ها از كيست و مال ، چه اندازه است؟
جعفر برخاست و در حالى كه لباس‏هايش را مى‏تكاند، گفت: از من مى‏خواهيد كه علم غيب بدانم؟ خادم بيرون آمد و گفت: با شما نامه‏هاى فلانى و فلانى و كيسه‏اى در بر دارنده هزار و ده دينار است كه برخى از آن دينارها طلا كارى شده‏اند.
آنها نامه‏ها و آن مال را به او دادند و گفتند: آن كه تو را براى گرفتن مال فرستاده است، امام است.
جعفر بن على [كذّاب‏] نزد معتمد [خليفه عبّاسى‏] رفت و موضوع را براى او آشكار كرد. معتمد ، خادمانش را روانه كرد و صيقل (مادر امام زمان عليه السلام) را گرفتند و كودك را از او طلبيدند و او نيز انكار كرد و مدّعى شد باردار است تا وضعيت كودك پنهان بماند. او را به قاضى ابن ابى شوارب سپردند كه مرگ ناگهانى عبيد اللَّه بن

تعداد بازدید : 10053
صفحه از 432
پرینت  ارسال به