ديدم او كه مدير است خيمه خود را گم كرده، چه رسد به من! ليكن نقطه اميد آن بود كه فهميدم خيمههاى ايرانىها در همين حدود است. مقدارى كه جلوتر آمديم و به خيمههاى ايرانىها رسيديم متوجّه شديم كه خيمهسوم خيمه كاروان ماست. وقتى من و حاجى ساوهاى وارد خيمه شديم، ديديم كه كاروان ما هم تازه از راه رسيده اند، و هنوز كامل مستقر نشده اند! شادى و شعف، وجودم را فرا گرفت و با تمام وجود از عنايتى كه آقا امام زمان عليه السلام كردند، خوشحال و سپاس گزار شدم.
۵ / ۱۵
امداد غيبى در عرفات
شخصى به نام آقاى على اصغر بلاغى گزارش كرد :
در سال ۱۳۵۶ شمسى، در مسير حركت به عرفات، در كاميونى، با يك مرد و يك راهنما با گروه خواهران، همراه بودم و مدير گروه، همراه ماشين مردها رفت. به دلايلى ميان ما و مدير گروه، جدايى افتاد. در كف ماشين فرشى پهن كرده بودند تا خواهران بنشينند. و من با آن مرد، در بالاى اتاق راننده روى باربند نشستيم. راهنما هم كه مردى از لبنان بود، در كنار راننده بود.
از ساعتى كه وارد عرفات شديم، در هر مرحله، با پليسى رو به رو مىشديم كه اعلام مىكرد جاده يك طرفه است و با عبارت «رُح اِلى مِنا» به سمت منا هدايتمان مىكرد. به هر حال براى ورود به عرفات، به منا رفتيم.
وقتى رسيديم، راهنما پياده شد تا چادرها را پيدا كند؛ امّا رفت و برنگشت. راننده هم هر چه از پليس راهنمايى مى خواست، جواب درستى نمىدادند. سرانجام پسر نوجوانى با عنوان «كشّاف» را همراهم كردند، ولى او هم نتوانست چادرهاى ما را پيدا كند و رفت و نيامد.
به نظرم رسيد كه بايد به امام زمان عليه السلام متوسل شوم. به خواهران كه همگى آماده توسل بودند و خود را مضطر مى ديدند، توصيه كردم با قرائت آيه كريمه (أَمَّن