279
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم

بعد گرسنه و تشنه سر به بيابان گذاشت، هر جا مى‏رسيد، نان خشكى پيدا مى‏كرد، مى‏خورد تا رسيد به تهران. خود او نقل مى‏كند كه وقتى به تهران رسيدم، همه غم‏هاى عالم به دلم هجوم آورد، با خود گفتم آن گذشته‏ام، اين هم آخرتم و اين دنيا! وقتى بيچاره شدم، ديدم يك نفر كنارم راه مى‏رود، نگاهى به من كرد و گفت: غصه نخور! ديدم ديگر هيچ غصه‏اى ندارم، بعد به من فرمود: مى‏روى فلان مدرسه (نشانى داد) به خادم مى‏گويى كه به تو اتاق بدهد، مى‏دهد! بعد مى‏روى پيش فلانى - كه اوّل فقيه شهر بود - مى‏گويى برايت شرايع تدريس كند، بعد مى‏روى پيش فلان حكيم - كه او هم اوّل حكيم شهر بود - مى‏گويى كه منطق برايت بگويد، هر وقت هم دلت گرفت من حاضرم.
وى نزد خادم مدرسه رفت، فورى حجره‏اى در اختيارش گذاشت. پيش فقيه و حكيم رفت و درس را نزد آن ها شروع كرد (گويا خود حاج شيخ محمّد حسين اصفهانى هم نزد آن حكيم، حكمت خوانده بود). روزى به استاد مى گويد شما همسر صيغه‏اى گرفته‏اى و او هم كتاب را در دولابچه گذاشته‏۱ و شما بى مطالعه براى من درس مى‏گويى.
استاد، بهت زده مى‏شود، كه اين شخص كيست كه اسرار زندگى مرا مى‏داند. از وى مى‏پرسد كه: شما كى هستيد؟ وى ماجراى خود را مى‏گويد، استاد دست وى را مى‏بوسد و براى وى خضوع مى‏كند، شاگرد، متحير مى‏شود كه اين يعنى چه؟!
استاد مى‏گويد: من از تو فقط يك درخواست دارم، فقط پنج دقيقه از آن آقا براى من وقت بگير كه من خدمتش برسم.
وى مى‏گويد: اين كه مشكل نيست، من هر وقت بخواهم او وقت مى‏دهد، هر چه بگويم گوش مى‏دهد.
استاد گريه مى‏كند و التماس مى‏كند كه براى من وقت بگير، ولى او متوجه اهميت

1.دوُلا بْچه: گنجه ى كوچك.


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
278

به دليل اهميت موضوع، خدمت آن مرجع عاليقدر رسيدم ،۱ و خبر منسوب به ايشان را نقل كردم. ايشان منكر مطلب به آن شكل شد و فرمود: آنچه من نقل كرده‏ام چيز ديگرى است كه شايد آنان اشتباه نقل كرده‏اند، سپس ايشان جريان ديگرى را نقل كردند كه خلاصه آن اين است:
اين قضيه را من بلاواسطه از آقاى خويى‏۲ نقل مى‏كنم و ايشان هم بى واسطه از آقاى شيخ محمّد حسين اصفهانى و ايشان هم از صاحب اصلى ماجرا.
قضيه چنين بوده كه يكى از دهات شاهرود ملّايى داشته كه فوت مى‏كند، پس از او پسرش آخوند آن محل مى‏شود. وى با اين كه بى سواد بوده، همه امور دينى آن محل را اداره مى‏كرد و تنها چيزى كه از پدر برايش مانده بود، اين بود كه روزهاى جمعه غسل جمعه مى‏كرد!
يك روز به آينه نگاه مى‏كند مى‏بيند موى سفيد در ريشش پيدا شده، متنبّه مى‏شود كه مردم در اين مدت هر مسئله‏اى از من پرسيدند، هر چه به نظرم آمد، گفتم، در هر امرى دخالت كردم، الآن وقت مرگ است، چه كنم؟! آنجا بيچاره مى‏شوم.
پس از اين ماجرا، براى جبران مافات، مردم محل را جمع مى‏كند و منبر مى‏رود و مى‏گويد: ايها الناس! داستان من چنين بوده. هر چه گفتم بى خود گفتم. هر مسئله‏اى كه پرسيديد و من جواب گفتم، اساسى نداشت. هر چه از شما گرفتم به ناحق بود! اين من و اين شما! هر كارى مى‏خواهيد بكنيد!
مردم به او هجوم بردند، آب دهن به او افكندند، زدند و مجلس به هم خورد.
او آمد به منزل، به زن و بچه‏اش گفت ديگر نمى‏توانم اينجا بمانم، من مى‏روم و شما را به خدا مى‏سپارم.

1.ايشان در حال حاضر يكى از مراجع تقليد در قم است .

2.مرحوم آية اللَّه سيّد ابوالقاسم خويى رحمه اللّه از مراجع تقليد گذشته.

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9717
صفحه از 432
پرینت  ارسال به