دو باره و سهباره با عبارتهاى ديگر تكرار كردم، باز سكوت كرد.
بار چهارم يا پنجم بود كه گفت: اذيّتم نكن ، حسينعلى! گفتم: قصد من اين بود كه چيزى فهميده باشم. گفت: من نمىتوانم به تو بفهمانم، خودت برو بفهم.۱
۴ / ۲۱
حاج شيخ عبد الكريم حائرى
۸۹۳.آية اللَّه سيّد محمّدرضا گلپايگانى۲ در سال ۱۳۹۷ق نقل فرمودند كه: مرحوم آقاى حاج شيخ عبد الكريم [حائرى ]ابتدا در اراك، حوزه تأسيس كردند و بعد به قصد زيارت، سفرى به قم نمودند. در همان سفر بنا شد كه در قم بمانند. همان وقت، نامهاى به من مرقوم فرمودند كه هنوز هم موجود است و در آن نامه، نوشته بودند: اگر مايليد ، به قم بياييد كه نان جُوى پيدا مىشود و با هم مىخوريم.
من در پى نامه ايشان حركت كردم و به قم آمدم. چندى گذشت و ماه مبارك رمضان فرا رسيد. وضع مادّى روحانيت و حوزه، بسيار بد بود؛ زيرا وجوه شرعى به قم نمىآمد. سيّدى از اهل علم براى تبليغ رفته بود و خانوادهاش دچار تنگدستى شده بودند. شخصى نزد من آمد و درخواست كرد كه از آقاى حاج شيخ عبد الكريم استدعا كنم كه شهريّه آن سيّد را بدهند.
من جريان را به آقاى حاج شيخ محمّدتقى بافقى - كه مقسّم شهريّه بودند - گفتم. ايشان گفتند: وجه كمى در دست است . اگر بخواهيم آن را تقسيم كنيم، نصيب و بهره هر يك از آقايان، چيز كمى مثلاً دو قِران خواهد شد.