آن كه چيزى به زبان بياورم، متوجّه شدم و در خاطرم اين معنا گذشت كه: خدايا! اين ، داعىِ حق است و اولاى مردم به اجابت كردن او ، حجّت است. من ميل دارم كه ايشان تشريففرما شود و به تشييع پدرم حاضر گردد. تا آن كه جنازه پدرم را بعد از غسل و كَفن، حمل نمودند تا لب قبرى كه در محلّ موجودِ الآن است. همين كه خواستند جنازه را وارد قبر نمايند، من خود جلو رفتم كه مباشرت اين كار نمايم. ممانعت كردند كه : تو حالا، حالت اين كار ندارى. بگذار به كس ديگر. پس آمدم و در كنارى خزيدم، و در پهلوى من بود جناب سالك عوالم باطنيه و صاحب مقامات شامخه ، آخوند حاجى ملّا زمان، كه از اوتاد زمان بود. ناگاه ديدم رعشه به اندام جناب آخوند افتاد و بى اختيار، خود را به من چسبانيد و هى مىگفت: آقا سيّد حسن! حضرت حجّت اين جاست! حضرت حجّت اين جاست! و به دست خود به سمت قبر اشاره مىنمود. پس به او گفتم: تو از كجا مىگويى؟ در جواب گفت: من از بويش مىشناسم.۱
۴ / ۱۹
سيّد عبد الحسين لارى ۲
۸۹۱.شيخ عبد الحميد مهاجرى،۳ از شخص مورد اعتمادى، از سلطان الواعظين آية اللَّه كرمانى ، نقل مىكند كه: من با سيّد عبد الحسين لارى در سفر مكّه همراه بودم و از بركات و فيوضاتش بهرهمند مىشدم. شبى از شبها با هم نشسته بوديم و صحبت مىكرديم. سيّد عبد الحسين لارى فرمود: مشكلى علمى براى من پيش آمده است؛
1.شرح احوال حضرت آية اللَّه العظمى اراكى، ص ۵۲۶ . نيز، ر.ك: العبقرى الحسان: ج ۲ ص ۱۶۲ ياقوت ۶۰.
2.حاج عبد الحسين موسوى لارى : متولّد سال ۱۲۶۴ ق (۱۲۶۶ ش) در نجف اشرف و متوفّاى سال ۱۳۴۲ ق، در جهرم است. وى از علماى بزرگ فارس بود و از اساتيدى مثل ميرزاى شيرازى و ملّا حسينقلى همدانى بهره گرفته. مرحوم ميرزاى شيرازى ايشان را مأمور به اقامت در لار نمود.
3.از ائمّه جماعت و اهل منبر شهرستان جهرم است.