ابرهايى سياه و پرباران ظاهر شد و تگرگهايى به اندازه گردو و نارنج كوچك بر سرمان مىخورد تا آن جا كه چارپايان هلاك شدند و ما نيز يقين كرديم كه مىميريم و برخى نيز از اصابت آن تگرگها مردند و هوا نيز به شدّت سرد شد و دست و پاهايمان مانند چوب خشكيده شد و ديگر نتوانستيم به حركت ادامه دهيم. به عمويم حاج عبد الحسين گفتم كه به مركز سليمانيّه برود و كمك بياورد؛ امّا او حتّى با بذل مبالغ زياد، نتوانست كمك بياورد و يا حتّى خود باز گردد.
مرگ، بالهاى خودش را بر ما گشوده بود كه به امام زمان عليه السلام، امام زنده دوازدهم، توسّل جستم كه در همان حال رگبار و تگرگ، سيّدى را روى قايقى ديدم كه گمان مىكردم از اهالى كربلاست. او مىفرمود: «اين، حاج شيخ على خودمان است». سپس به ما خوشامد گفت و به ما فرمان داد كه خانواده را به سوى [قايق] او منتقل كنيم و به سلامت رهيديم و به سليمانيّه رسيديم .
من پس از مدّتها و فريادرسى و كمك، آن لحظه را به ياد آوردم و متوجّه شدم كه او كه بوده است.۱
۴ / ۱۸
ملّا على طهرانى
۸۹۰.آية اللَّه اراكى مىگويد كه: در تاريخ پنجشنبه پانزدهم شعبان المعظّم هزار و سيصد و چهل در مسجد جناب شريعتمدار حاج شيخ ابو الحسن۲ - كه ايشان مجلس ندبه منعقد كرده بودند - ، جناب شريعتمآب زبدة الأخيار و الأبرار، آقا مشهدى اسماعيل تبريزى،۳ به منبر تشريف بردند و اين دو قضيّه را نقل نمودند: