جستجوى او به حرم رفتم. درهاى حرم بسته بود و گرد حرم را گشتم و سيّد را نيافتم. به صحن سرداب رفتم، باز بود. از پلّهها، بسيار آهسته و مخفيانه پايين رفتم . همهمه آهسته دو نفر را شنيدم؛ ولى نمىفهميدم چه مىگويند و با آن كه بى سر و صدا بودم، ناگهان سيّد ندا داد: سيّد مرتضى! چه مىكنى؟ چرا از منزل بيرون آمدهاى؟
مانند چوب، خشكم زد و تصميم گرفتم پاسخ نداده ، باز گردم كه با خود گفتم: حالم از چنين كسى كه در تاريكى و بىصدايى مرا مىشناسد، پنهان نمىماند. عذر پشيمانى آوردم و در اين ميان، خوب نگاه كردم. ديدم سيّد به تنهايى رو به قبله ايستاده است. فهميدم با غايب از ديدگان انسان - كه درود و سلام خدا بر او باد - صحبت مىكرده است.۱
۸۷۷.محدّث نورى از ملّا محمّد سعيد صدتومانى، شاگرد سيّد بحر العلوم رحمه اللَّه نقل كرده است كه : در مجلسى ، سيّد بحر العلوم ، قضاياى ديدن امام مهدى عليه السلامرا ياد مىكرد و گفت: روزى علاقه پيدا كردم در وقت خلوتى به مسجد سهله بروم و رفتم. مسجد را پر از مردم ديدم، در حالى كه به ياد ندارم در آن ساعت، كسى آن جا بوده باشد . داخل شدم و ديدم صفهاى نماز جماعت پر است. كنار ديوار روى پشتهاى از شن ايستادم تا جايى بيابم و يافتم و به آن جا رفتم.
ملّا محمّدسعيد مىگويد: در اين ميان، يكى از حاضران مجلس پرسيد: آيا مهدى عليه السلام را آن جا ديدى؟ كه سيّد ساكت شد . گويى كه از خواب بيدار شده باشد، و هر چه از او خواسته شد كه قضيّه را تا پايان بگويد، نگفت.۲
۸۷۸.محدّث نورى، از ملّا زين العابدين سلماسى نقل كرده است: در حرم عسكريّين عليهما السلام در