مىشديم تا به كمر يا به سينه فرو مىرفتيم و گاه مىافتاديم ، و بدتر از همه، آن بود كه رشته قنات آبى هم در آن جا بود كه برف و بوران، اثر چاههاى آن را مسدود كرده و خوف وقوع در آن چاهها هم بود و به علاوه آن كه راه، ناپيدا و برف هم غالباً از زانو متجاوز و كفش و لباس هم مناسب حضر و هواى تابستان. گاه بعض رفقا چنان فرو مىرفتند كه متمكّن از خروج نمىگرديدند ، تا آن كه ديگران اجتماع نمايند و او را از برف و گودال مستور زير برف، بيرون كشند و با وجود اين حالت، چون هوا آفتاب و روشن بود، مىرفتيم ، اگر چه در هر چند قدم مىافتاديم يا آن كه در برف فرو مىشديم.
اتّفاقاً ابرها به يكديگر پيوسته، هوا تاريك گرديد و برف و بوران، باريدن و وزيدن گرفت و سر تا پا را تر نمود و اعضاى ما از وزيدن بادهاى سرد و ريختن برف و بوران از كار بماند. لهذا همگى از زندگانى خود مأيوس شده، مظنّه به تلف و هلاكت كرديم و انابه و استغفار كرده با يكديگر شروع به وصيّت نموديم. پس از فراغ از وصيّت و آمادگى از براى مردن، حقير به ايشان گفتم كه: نبايد از فضل و كرم خداوند ، مأيوس شد و ما را بزرگ و ملجأ و ملاذى هست كه در هر حال و وقت، قدرت بر اعانت و اغاثه ما دارد. بهتر آن است كه به او استغاثه كنيم و دخيل شويم. گفتند: چه كس را گويى؟ گفتم: امام عصر و صاحب امر ، حضرت قائم عليه السلام را گويم. چون اين شنيدند، همگى به گريه در آمدند و ضجّه كشيدند و صداها را به «وا غوثاه! أغثنا و أدركنا صاحب الزمان!»، بلند نمودند. ناگاه باد، ساكن و ابرها متفرّق شد و آفتاب، ظاهر گرديد. چون اين را ديديم، به غايت شاد و مسرور گرديديم؛ لكن اطراف را به نظر درآورده، از چهار طرف به غير از تلال و جبال ، چيزى نديديم و طرف مقصود را ندانستيم و از ترس آن كه اگر برويم ، شايد جانب مقصود را خطا كرده، به كوهسار مبتلا شويم و طعمه سباع گرديم، متحيّر مانديم. ناگاه ديدم كه از طرف مقابل بر بالاى بلندى، شخصى پياده نمايان گرديد و به جانب ما مىآيد.