213
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم

بوسيدم و بر چشمم نهادم و از نزد او به سوى صاحب الأمر برگشتم. در اين هنگام، بيدار شدم ، در حالى كه آن كتاب همراهم نبود و شروع به گريه و زارى كردم تا آن كه صبح شد.
هنگامى كه از نماز و تعقيبات نماز فارغ شدم، فكر كردم كه مولايمان محمّد، همان شيخ [بهايى‏] است و علّت ناميده شدنش به تاج، شهرت [و سرآمد بودن‏] او ميان علماست. از اين رو، به مَدْرَس او كه كنار مسجد جامع بود ، رفتم. او را سرگرم مقابله صحيفه ديدم و كسى كه روخوانى مى‏كرد، سيّد صالح امير ذو الفقار گلپايگانى بود. لختى نشستم تا فارغ شد.
به نظرم او در [حال خواندن‏] سند صحيفه بود؛ امّا به سبب اندوه و غم و غصّه‏ام، نفهميدم چه مى‏گويند. با حالى گريان و نالان نزد شيخ رفتم و رؤيايم را گفتم و همچنان به خاطر از دست دادن كتاب مى‏گريستم.
شيخ گفت: بشارتت باد به علوم الهى و معارف يقينى و همه آنچه كه هميشه مى‏خواستى. بيشتر صحبت من با شيخ در باره تصوّف بود و او به آن تمايل داشت؛ ولى من دلم آرام نگرفت و گريان و انديشناك بيرون آمدم تا به دلم افتاد به همان سمتى بروم كه در خواب رفته بودم. هنگامى كه به دار البطيخ رسيدم، مردى صالح به نام آقا حسن را ديدم كه ملقّب به «تاج» بود. هنگامى كه به او رسيدم و سلام كردم، گفت: اى فلان! كتاب‏هاى وقفىِ مرا هر كدام از طلّاب كه مى‏گيرند، به شرطهاى وقفش عمل نمى‏كنند؛ ولى تو عمل مى‏كنى. بيا و به اين كتاب‏ها بنگر و هر كدام را كه نياز دارى ، بردار. من با او به كتاب‏خانه‏اش رفتم. اوّلين چيزى كه به من داد، همان كتابى بود كه در خواب ديده بودم.
شروع به گريه و ناله كردم و گفتم: مرا كفايت مى‏كند. به ياد ندارم كه خوابم را برايش گفتم يا نه و نزد شيخ [بهايى‏] آمدم و به مقابله با نسخه او - كه جدّ پدرى‏اش


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
212

صحيفه سجّاديه - مى‏گويد: من در اوايل بلوغ براى كسب خشنودى خداى متعال مى‏كوشيدم و همواره به ياد خدا بودم تا ميان خواب و بيدارى، امام زمان عليه السلام را ديدم كه در مسجد جامع قديم اصفهان، نزديك در «طنبى» - كه اكنون مَدْرَس من است - ايستاده است. بر او سلام كردم و خواستم پايش را ببوسم؛ امّا مرا گرفت و نگذاشت. از اين رو دستش را بوسيدم و از او مسئله‏هايى را كه برايم مشكل شده بود، پرسيدم.
يكى از آنها اين بود كه در نمازم وسواس داشتم و مى‏گفتم نمازم آن گونه نيست كه از من خواسته شده است و مشغول قضاى آنها بودم و نمى‏توانستم نماز شب بخوانم. از استادمان شيخ بهايى رحمه اللَّه نيز پرسيدم . گفت: يك نماز ظهر و عصر و مغرب را به قصد قضا نماز شب بخوان و من چنين مى‏كردم. از امام عصر پرسيدم: نماز شب بخوانم؟
فرمود: «بخوان و آن گونه كه [نيّت‏] مى‏كردى، نكن».
همچنين سؤال‏هايى پرسيدم كه اكنون در خاطرم نمانده است. سپس گفتم: اى مولاى من! برايم ميسّر نيست كه هر زمان به خدمتت برسم . نوشته‏اى به من بده تا هميشه مطابق آن عمل كنم.
فرمود: «به خاطر تو كتابى به مولايمان محمّد تاج - كه من او را در خواب مى‏شناختم - داده‏ام . برو و از او بگير».
من از درى كه رو به روى صورت امام عليه السلام بود، از مسجد خارج شدم و به سمت دار البطيخ (محلّه‏اى در اصفهان آن روزگار) رفتم. هنگامى كه به آن شخص رسيدم و او مرا ديد، به من گفت: صاحب الأمر، تو را نزد من فرستاده است؟ گفتم: آرى. او كتابى كهن از جيبش بيرون آورد. من آن را گشودم . ديدم كه كتاب دعاست. آن را

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 10021
صفحه از 432
پرینت  ارسال به