بر گرفت و در ميان دست علّامه گذاشت و فرمود: «چگونه صاحب الزمان عليه السلامرا نمىتوان ديد ، حال اين كه دست او در ميان دست توست؟».
علّامه، بى اختيار ، خود را از درازگوش به زير انداخت كه پاى ايشان را ببوسد كه غش كرد. چون به هوش آمد، كسى را نديد.
بعد از اين كه به خانه برگشت، به كتاب تهذيب مراجعه كرد و آن حديث را در همان صفحه و سطر - كه قائم عليه السلام نشانى داده بود - يافت. علّامه به خطّ خود در حاشيه كتاب تهذيب در آن صفحه نوشت: اين حديث، آن چيزى است كه صاحب الأمر عليه السلام به آن خبر داد و در صفحه و سطر اين كتاب، نشان داد.
آخوند ملّا صفر على مىگفت كه: استادم آقا سيّد محمّد، نقل مىكرد: من همان كتاب را ديدم و در حاشيه آن حديث، خطّ علّامه را خواندم كه به مضمون سابق بود.۱
۸۶۶.سيّد شهيد قاضى نور اللَّه شوشترى ، در ضمن احوالات آية اللَّه علّامه حلّى مىگويد: از جمله مراتب عالىاى كه سبب امتياز شيخ (علّامه حلّى) شد و در ميان اهل ايمان، شهرت يافته، آن است كه يكى از علماى اهل سنّت - كه در بعضى از فنون علمى، استاد جناب شيخ بود - كتابى در ردّ مذهب شيعه اماميّه نوشته بود و در مجالس، آن را براى مردم مىخواند و آنها را گمراه مىكرد و از بيم آن كه مبادا كسى از علماى شيعه ردّ آن كند، آن را به كسى نمىداد كه بنويسد. جناب شيخ، هميشه در صدد بود كه آن را به دست آورد تا بتواند آن را رد نمايد. علّامه ناگزير شد علاقه استاد و شاگردى را وسيله عاريت گرفتن كتابِ ياد شده نمايد. چون آن شخص نخواست كه يكباره دست رد بر سينه درخواست او نهد، گفت: سوگند ياد كردهام كه اين كتاب را بيش از يك شب پيش كسى نگذارم. جناب شيخ، آن قدر را نيز غنيمت دانسته،