19
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم

[پسر] گفت: «زيرا آن ، بهاى گندمى است كه صاحبش در تقسيم آن ، بر كشاورز خود ستم كرده است؛ چون سهم خود را با پيمانه‏اى تمام و پُر برداشته و سهم كشاورز را با پيمانه ناتمام داده است» .
مولايمان (امام عسكرى عليه السلام) فرمود: «درست گفتى، پسر جان!» .
سپس فرمود: «اى احمد بن اسحاق ! همه آن را ببَر و به صاحبانشان باز گردان و يا وصيّت كن كه باز گردانند ، كه ما هيچ نيازى به آنها نداريم . پارچه پيرزن را بياور» .
احمد گفت: و آن پارچه ، در جامه‏دانم بود و از يادش برده بودم... .
سپس مولايمان امام عسكرى عليه السلام و آن پسر برخاستند تا نماز بخوانند و من از نزد آنان به دنبال احمد بن اسحاق بيرون آمدم كه ديدم گريه‏كنان از رو به رو مى‏آيد . گفتم: چرا دير كردى و گريه مى‏كنى؟
گفت: آن پارچه‏اى را كه مولايم از من خواست بياورم، گم كرده‏ام.
گفتم: تقصيرى ندارى . به ايشان خبر بده. و او به شتاب رفت و خندان باز گشت ، در حالى كه بر محمّد صلى اللّه عليه و آله و خاندان محمّد درود مى‏فرستاد. گفتم: چه خبر؟
گفت: پارچه را ديدم كه زير پاهاى مولايم گسترده بود و بر آن نماز مى‏خواند.
ما خداى متعال را بر آن ستوديم و سپاس گفتيم و پس از آن روز ، به منزل مولايمان رفت و آمد مى‏كرديم ؛ امّا آن پسر را نزد او نمى‏ديديم... .۱

۱ / ۱۲

يعقوب بن منقوش‏

۷۶۹.يعقوب بن منقوش‏۲ گفته است كه : بر ابو محمّد، امام عسكرى عليه السلام كه بر سكّويى در

1.كمال الدين: ص ۴۵۴ ح ۲۱، دلائل الإمامة: ص ۵۰۶ ح ۴۹۲ (در سند دلائل الإمامة آمده است كه : عبد اللَّه بن محمّد الثعالبى در رجب سال ۳۷۰ ق براى عبدالباقى بن يزداد نقل كرده است) ، الثاقب فى المناقب: ص ۵۸۵ ح ۵۳۴، بحار الأنوار: ج ۵۲ ص ۷۸ ح ۱.

2.يعقوب بن منقوش ، از ياران امام هادى عليه السلام و امام عسكرى عليه السلام است (ر. ك: رجال الطوسى: ص ۳۹۳ ش ۵۸۰۰ و ص ۴۰۳ ش ۵۹۱۳).


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
18

دوستدارانت مُهر برگير» .
او گفت: مولاى من! آيا جايز است كه دستى پاك را به سوى هديه‏هايى ناپاك و اموالى پليد ، دراز كنم كه حلال و حرامش درهم آميخته است؟!
مولايم (امام عسكرى عليه السلام) فرمود: «اى ابن اسحاق! آنچه را در انبان است ، بيرون بياور تا او ميان حلال و حرامش تميز دهد» و وقتى احمد ، نخستين كيسه را بيرون كشيد، پسر گفت : «اين ، از آنِ فلانى پسر فلانى از فلان محلّه قم است و شصت و دو دينار در آن است كه چهل و پنج دينار آن، بهاى حجره‏اى است كه ارث پدرى‏اش بوده و آن را فروخته است و چهارده دينارش، بهاى نُه لباس و سه دينارش هم اجاره دكان‏هايش بوده است» .
مولايمان فرمود: «درست گفتى ، پسر جان ! به اين آقا (احمد) حرام‏هايش را نيز بگو» .
سپس فرمود : «دنبال سكّه طلايى بگرد كه در رى ضرب شده و تاريخ فلان سال را دارد و نقش نيمى از يك روى آن ، پاك شده است و نيز يك قطعه طلاى آملى به وزن يك چهارم دينار . علّت حرام بودنش آن است كه صاحب اين كيسه در فلان ماه از فلان سال، يك من و يك چهارمِ من نخ به بافنده‏اى در همسايگى‏اش داد تا آن را ببافد ؛ ولى مدّتى بعد ، دزدى ، آن نخ‏ها را ربود و آن بافنده به صاحب نخ‏ها خبر داد؛ امّا او نپذيرفت و به جاى آن نخ‏ها، يك من و نيم نخ نازك‏تر از آن نخ‏ها، از بافنده گرفت و لباسى از آنها درست كرد كه اين سكّه و آن قطعه طلا، بهاى آن است».
هنگامى كه احمد سر كيسه را باز كرد، به برگه‏اى در ميان دينارها برخورد كه نام صاحب آن سكّه و طلا و مقدار آنها همان گونه كه ايشان خبر داده بود ، در آن نوشته شده بود، و دينار و قطعه طلا را با همان نشان ، بيرون آورد. سپس كيسه‏اى ديگر بيرون كشيد و آن پسر گفت : «اين از آنِ فلانى پسر فلانى ، از فلان محلّه قم است و پنجاه دينار در آن است ؛ امّا دست زدن به آن براى ما روا نيست».
گفت: براى چه؟

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9517
صفحه از 432
پرینت  ارسال به