آقاى اراكى فرمودند كه: من به صدق و راستى اين دختر، قطع و يقين دارم و او اين داستان را براى كسى حتّى آقاى حاج آقا موسى زنجانى هم نگفته بود.۱
۳ / ۴۵
مردى آرايشگر به نقل از شيخ باقر نجفى
۸۵۸.محدّث نورى با سندش از شيخ باقر نجفى كاظمى۲ نقل مىكند كه: مردى راستگو به پيشه آرايشگرى مشغول بود و پدرى مسن داشت كه او در خدمت كردن به پدرش كوتاهى نمىكرد و تنها شبهاى چهارشنبه، از خدمت او مرخّص مىشد و به مسجد سهله مىرفت. سپس رفتن به مسجد را ترك كرد. از او علّت را پرسيدم. گفت: چهل شب چهارشنبه رفتم و آخرين شب تا نزديك مغرب نتوانستم بروم و چون شب شد، تنها راه افتادم. شبى مهتابى بود و يك سوم راه باقى مانده بود كه عربى اسبسوار را ديدم كه به قصد من مىآيد. با خود گفتم: اين، لباس [و پول] مرا به غارت خواهد بُرد و چون به من رسيد، با زبان اعراب صحرانشين، مقصدم را پرسيد. گفتم: به مسجد سهله مىروم.
فرمود: «چيزى خوردنى همراه دارى؟».
گفتم: نه.
فرمود: «دستت را به جيبت ببر».
گفتم: چيزى در آن نيست. او با شدّت بيشترى سخنش را تكرار كرد تا دست به جيبم بردم و مقدارى كشمش يافتم كه براى بچّهام خريده و از ياد برده بودم.
سپس مرد عرب، سه بار به من فرمود: «تو را به عَود، سفارش مىكنم»، و عَود در
1.شرح احوال حضرت آية اللَّه العظمى اراكى : ص ۵۹۸ ، گنجينه دانشمندان : ج ۲ ص ۶۴. اين ماجرا را آية اللَّه اراكى در ۲۶ ربيع الثانى ۱۳۹۳ق نقل نموده است.
2.شيخ باقر بن شيخ طالب بن شيخ حسن بن شيخ هادى نجفى كاظمى : فاضل، عالم و ثقه، اديب، شاعر و از بزرگان فضلاى عرب در نجف به شمار مىرفت (أعيان الشيعة: ج ۳ ص ۵۳۹ ، جنة المأوى (چاپ شده در : بحار الأنوار: ج ۵۳) : ص ۲۴۰ حكايت ۱۵).