فتح لام). عربهاى عوام، به مُلّا مىگويند؛ ولى نظر به اين كه صحبت ما فارسى بود، توضيح خواسته، پرسيدم: آقاى عالِم اند يا آقاى عالَم اند؟ تعجّب كردم و از اين حرف خوشم نيامد و در دل گفتم: چه قدر مبالغه مىكند! اين لقب، سزاوار ولىّ عصر است، نه كس ديگر - و ايشان هنگام نقل اين قصّه، زار زار گريه مىكردند - .
در اين اثنا، شخصِ نشسته فرمود: «براى شيخ محمّد ، آب بياوريد». ناگهان ديدم شخصى حاضر و آماده، جام آبى به دست داشت. من گفتم: تشنه نيستم و آب را رد كردم. پس از صرف افطار، به جاى خود برگشتم كه دوباره نماز بخوانم و مشغول اعمال شوم. ناگاه احساس كسالت كرده و سر خود را به ديوار تكيه دادم و خوابم برد. وقتى چشمم باز شد ، ديدم هوا بىاندازه روشن است ، كه من درز آجرهاى ديوار مقابل را به خوبى مىديدم يقين كردم صبح شده. بسيار افسوس خوردم كه آمده بودم شب را به عبادت احيا نمايم، [امّا ]خواب، مرا برده است.
در اين اثنا ديدم كه آن شخصِ خوابيده و جمعى از علما مشغول نماز جماعت و خودش امام آنها بود و نمازشان تمام شده و مشغول تعقيب هستند. گفتم: اينها نماز صبح را خواندهاند و مشغول تعقيب اند و شخص نشسته نيز جزء مأمومين بود. از امام سوال نمود كه: اين جوان را همراه خود ببريم؟ جواب داد: «نه! ايشان بايد سه امتحان بدهد» و براى هر امتحانى، وقتى معيّن كردند كه وقت آخرين امتحان، مصادف با سنّ شصت سالگى احقر مىشد؛ چون ديدم قريب است نماز صبح قضا شود، از جا بلند شده، رفتم وضو گرفتم و به مسجد برگشتم. ديدم هوا بىاندازه تاريك است و اثرى از آن اشخاص نيست. بىنهايت تعجّب كردم و معلوم شد كه هنوز اوّل شب است و خواب من ، چندان نبوده و دانستم كه آن آقا، ولىّ عصر عليه السلامبوده و نمازى كه مىخواندند، نماز عشا بوده. ۱