157
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم

اين گونه نقل كرده است: گفتند در قم، شخصى به نام آقاى اشكانى، خدمت حجّت - سلام اللَّه عليه - مى‏رسد. من يك روز عصر، ظاهراً با جانب آقاى حاج شيخ عبد الوهّاب روحى - كه رفيق پنجاه ساله من است - و جناب آقاى حاج آقا مهدى اخوى - سلّمهما اللَّه تعالى عن الآفات و البليّات - ، خدمت اين پيرمرد - كه منزل او در خيابان ايستگاه راه آهن‏۱ بود - رفتيم. مردى پير و نورانى بود و آثار حقيقت و درستى در چهره او روشن بود. دستگاه راديو او هم در همان اتاق پذيرايى بود. در آن زمان، داشتن راديو، خلاف روش مقدّسان بود، و اين، دليلى بود بر اين كه وى هيچ اهل تظاهر و دكاندارى نيست. ما داستان تشرّف را از او پرسيديم. گفت: من خويى‏۲ هستم و نظامى بودم و در مدرسه نظام كشور تركيّه نيز تحصيل كرده‏ام و مدّت‏ها در قشون بودم. يك وقت در تهران، پاى منبر بودم. ناطق، ذكر دستورى كرد براى كسى كه مى‏خواهد به خدمت حجّت عليه السلام برسد ومن دستور را عمل كردم و خدمتش رسيدم و نيازهاى خود را گفتم و دستور را براى ما گفت كه اجمال آن، خواندن آيه نور است در ماه مخصوص با عدد مخصوص كه منِ نگارنده، در اين دفتر نمى‏نويسم براى اين كه شايد هر كسى لايق حضور نباشد و بخواند و به مقصد نرسد، آن وقت باعث سستى عقيده گردد و من مسئول عند اللَّه باشم.
پس از آن كه آن مرد نورانى، دستور را بدون مضايقه و ترديد براى ما نقل كرد، از او دو سؤال پرسيدم: يكى آن كه آيا خدمت آقا به طور معاينه رسيدى؟ معلوم شد به طور مكاشفه مى‏رسد. مثلاً گفت: همين طورى كه مثلاً زير كرسى نشسته بودم،

1.در قم.

2.اهل شهر خوى.


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
156

گفتم: اى سَرور من! تو با من به روستا نمى‏آيى؟
فرمرمود: «نه . من بايد به فريادرسىِ هزار نفر ديگر در گوشه‏گوشه سرزمين‏ها بروم» و از ديدگان من غايب شد. اندكى بيشتر راه نرفته بودم كه به روستا رسيدم، با آن كه آن روستا خيلى دور بود و آن گروه از اهالى حلّه، يك روز پس از من رسيدند. در حلّه، نزد سيّد مهدى قزوينى، بزرگ فقيهان ، رفتم و قصّه را برايش گفتم. او معالم دين شيعه را به من آموخت، و از او خواستم كه عملى را به من ياد دهد كه با انجام دادن آن بتوانم دوباره مهدى عليه السلام را ببينم. او گفت: چهل شب جمعه، امام حسين عليه السلام را زيارت كن.
من شب‏هاى جمعه از حلّه به زيارت امام حسين عليه السلام مى‏رفتم تا يك جمعه مانده بود كه روز پنجشنبه از حلّه راه افتادم و چون به دروازه شهر [كربلا ]رسيدم، مأمور حكومت، از ما جواز ورود خواستند و من نداشتم. من متحيّر ماندم و چند بار خواستم ميان جمعيت مخفى شوم و بگذرم، نشد ، كه ناگهان صاحب الأمر عليه السلام همان همراه در صحرا را در لباس روحانيان ايرانى و با عمامه‏اى سفيد بر سر، درون شهر ديدم. چون او را ديدم، از او كمك خواستم و او آمد و [دست‏] مرا گرفت و با خود از دروازه عبور داد ، بى آن كه كسى مرا ببيند و چون داخل شهر شدم، او را نيافتم و از جدايى‏اش متحيّر شدم، و اكنون بخشى از خاطرات آن زمان از يادم رفته است.۱

۳ / ۳۹

اشكانى‏

۸۵۱.آية اللَّه شيخ مرتضى حائرى يزدى‏۲ از جمله قضاياى عجيبى را كه در زمان خود ديده،

1.جنّة المأوى (چاپ شده در بحار الأنوار: ج ۵۳) : ص ۲۹۲ ح ۴۷، نجم الثاقب : ص ۴۰۴ ح ۷۱ .

2.آية اللَّه حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى ، فرزند آية اللَّه حاج شيخ عبد الكريم حائرى، مؤسّس حوزه علميّه قم : او در سال ۱۳۳۴ ق در شهر اراك به دنيا آمد و در سال ۱۴۰۶ ق (۱۳۶۴ ش) در قم از دنيا رفت . وى در خاندان علم و فضيلت و تقوا رشد نمود و در تحصيل علم و دانش، بسيار كوشا بود. زهد و ساده‏زيستى را از پدر بزرگوارش به ارث برده بود.

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9864
صفحه از 432
پرینت  ارسال به