فرمود : «چون او شيخ ارزنى است».
نفهميدم چه مىگويد. ايستادم تا وضويش را به پايان برد و رفت و من وضو گرفتم و نماز خواندم و چون نماز تمام شد و مردم پخش شدند، ماجرا و هيبت و وقار آن مرد و نيز آنچه را از او ديده و شنيده بودم، براى شيخ گفتم. حالِ شيخ دگرگون شد و رنگش پريد و انديشناك و غمناك شد و گفت: تو حجّت عليه السلام را درك كردهاى؛ ولى او را نشناختهاى، و از چيزى خبر داده كه جز خداى متعال، آن را نمىداند. بدان كه من امسال در سمت غرب درياچه كوفه، ارزن كاشتهام كه در معرض آسيب ديدن از گذر اعراب آن ناحيه است. به نماز كه برخاستم و داخل آن شدم، فكرم به آن جا رفت و در باره آن و آفتهايش مىانديشيدم.۱
۳ / ۳۶
سيّد محمّد بن سيّد مال اللَّه بن سيّد معصوم قطيفى
۸۴۸.محدّث نورى از عالم فاضل ملّا محسن اصفهانى و او از عالم متّقى سيّد محمّد بن سيّد مال اللَّه بن سيّد معصوم قطيفى۲نقل كرد كه گفت: آن هنگام كه كسى از بيم راهزنان و دزدان، جز با عِدّه و عُدّه به مسجد كوفه نمىرفت، شبى تصميم گرفتم با يكى از طلبهها به آن جا بروم. هنگامى كه داخل مسجد شديم، جز يك تن نيافتيم كه مشغول اعمال