143
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم

به من گفته‏اند.۱

۳ / ۳۲

حاج على مكّى‏

۸۴۴.سيّد على خان مدنى شيرازى‏۲ با سندش از شيخ صالح پارسا حاج على مكّى نقل مى‏كند كه : من به تنگ‏دستى و سختى و درگيرى دشمنان دچار شدم تا آن جا كه بر جان خود ترسيدم ، كه دعايى نوشته شده در جيبم يافتم ، بى آن كه كسى آن را به من داده باشد. از اين امر متعجّب و متحيّر بودم كه خواب ديدم كسى در لباس صالحان و زاهدان مى‏فرمايد: «ما فلان دعا را به تو داديم . با آن، دعا كن تا از تنگ‏دستى و سختى نجات يابى». گوينده را نشناختم و تعجّبم افزون شد. بار ديگر ، حجّت عليه السلام را [در خواب ]ديدم. به من فرمود: «آن دعايى را كه به تو داده‏ام، بخوان، و به هر كه مى‏خواهى ، بياموز».
من آن را بارها تجربه كردم. خيلى زود در كارم گشايش شد و پس از آن، براى مدّتى آن دعا گم شد و من بر از دست دادنش تأسّف مى‏خوردم و از بدىِ عملم آمرزش مى‏طلبيدم كه شخصى نزدم آمد و گفت: اين دعا از دست شما در فلان جا افتاده است، و من به ياد ندارم كه به آن جا رفته باشم. دعا را گرفتم و براى خدا سجده شكر گزاردم و دعا اين است:
بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ رَبِّ أَسأَلُكَ مَدَداً رُوحانِيّاً تُقَوِّى بِهِ قواىَ الكُلِّيَّةِ وَ الجُزئِيَّةِ حَتّى‏ أَقهَرَ بمَبادِى نَفسى كُلَّ نَفسٍ قاهِرَةٍ فَتَنقَبِضَ لى إِشارَةُ رَقائِقِهَا انقِبَاضاً تَسقُطُ

1.بحار الأنوار: ج ۵۲ ص ۱۷۶، نجم الثاقب: ص ۳۶۶ ح ۴۸.

2.سيّد على خان مدنى كبير، ملقّب به صدر الدين، فرزند امير نظام الدين احمد بن محمّد معصوم حسينى شيرازى مدنى : او عالمى فاضل و ماهر و اديبى شاعر بود كه در سال ۱۰۵۲ق متولّد و در سال ۱۱۲۰ق درگذشت. او در مدينه متولّد و سپس مجاور مكّه شد و آن گاه به حيدرآباد هند سفر كرد و مدّتى طولانى در آن جا زيست. كتاب‏هاى شرح صحيفه سجّاديه، الحدائق النديّة فى شرح الصمدية در علم نحو و نيز كتاب الكلم الطيّب و الغيث الصيّب نوشته اوست (أعيان الشيعة: ج ۸ ص ۱۵۲).


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
142

امروز مرا با خود ببر و در جايى بگذار و هر جا خواستى ، برو. آن مرد صالح پذيرفت و مرا به مقام قائم - كه درودهاى خدا بر او باد - در خارج نجف بُرد و مرا در آن جا نشاند و پيراهنش را در حوض شست و روى درخت انداخت تا خشك شود و به صحرا در پى كار خود رفت. من غمگين و در انديشه عاقبت كار خود بودم كه جوانى خوش‏سيما و گندمگون وارد صحن شد و بر من سلام داد و به اتاق مقام [قائم ]رفت و چند ركعت نماز با خضوع و خشوع در محراب خواند ، به گونه‏اى كه تا كنون نديده بودم. هنگامى كه نمازش را به پايان برد، بيرون و به نزد من آمد و از حالم پرسيد. به او گفتم: به بلايى گرفتار شده‏ام كه مرا در تنگنا قرار داده است. خداوند ، نه شفايم مى‏دهد كه سالم شوم و نه مرا مى‏برد تا راحت شوم.
او فرمود: «غصّه نخور. خداوند ، هر دو را به تو خواهد داد» و رفت. هنگامى كه بيرون رفت، ديدم پيراهن، روى زمين افتاده است. برخاستم و پيراهن را برداشتم و آن را شستم و روى درخت انداختم. سپس به كارم انديشيدم و گفتم: من كه نمى‏توانستم برخيزم و حركت كنم . پس چگونه اين كار را كردم؟! به خودم نگريستم . از بيمارى‏ام چيزى نديدم. دانستم كه او قائم عليه السلام بوده است. بيرون آمدم و به صحرا نگريستم؛ امّا كسى را نديدم و سخت پشيمان شدم.
هنگامى كه آن مرد صالحِ صاحب حجره آمد، از حالم پرسيد و در كارم حيران ماند. ماجرا را به او خبر دادم. او نيز بر آنچه از دست او و من رفته است، حسرت خورد و با او به حجره رفتم.
مى‏گويند او سالم و بى‏مشكل بوده است تا اين كه حاجيان و همراهان او باز مى‏گردند. هنگامى كه آنان را مى‏بيند و كمى هم با آنان مى‏ماند، بيمار مى‏شود و مى‏ميرد و در صحن به خاكش مى‏سپارند، و صحّت خبرش نسبت به هر دو امر (بهبود يافتن و مردن و آسوده شدن) آشكار مى‏شود.
اين قصّه، نزد اهالى نجف، مشهور است و افراد صالح و مورد اعتماد آنها، آن را

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9848
صفحه از 432
پرینت  ارسال به