پس از گذشت يك چهارم آن، خانوادهاش را بيدار كرد و آنها بيدار شدند و ديدند كه خانه و بام چنان پُر از نور شده كه چشم را مىزند. پرسيدند: چه خبر است؟ گفت: امام عليه السلام نزد من آمد و فرمود: «اى حسين! برخيز». گفتم: اى سَرور من! آيا مىبينى كه مىتوانم برخيزم؟ و او دستم را گرفت و مرا ايستاند و بيمارىام از بين رفت و الآن صحيح و سالم جلوى شما هستم . او به من فرمود: «اين گذر، درِ ورودى من به مزار جدّم [امير مؤمنان عليه السلام] است. هر شب آن را ببند».۱گفتم: چشم، گوش به فرمانم!
آن مرد (حسين مدلّل) برخاست و به مزار امام على عليه السلام رفت و امام را زيارت كرد و خداى متعال را بر اين نعمت، سپاس نهاد و ستود و اين گذر، محلّى براى نذر در ضرورتها شده و نذر كننده، به بركت امام قائم عليه السلام، ناكام و دست خالى باز نمىگردد.۲
۳ / ۲۲
محمّد بن نجم اسود
۸۳۴.سيّد على بن عبد الكريم بن عبد الحميد نيلى، در باره زيارت كنندگان قائم عليه السلام مىگويد: شيخِ صالح عالم فاضل، شمس الدين محمّد بن قارون ، برايم نقل كرد كه مردى به نام محمّد بن نجم، ملقّب به اسود در روستاى دقوسا در ساحل رود بزرگ فرات زندگى مىكرد كه اهل خير و صلاح بود و همسرى صالح و شايسته به نام فاطمه و دو فرزند به نام على و زينب داشت. در سال ۷۱۲ق، اين مرد و همسرش نابينا شدند و مدّتى چنين ماندند و زندگىشان بسيار دشوار شد. در يكى از شبها، زن احساس مىكند كه دستى بر صورتش كشيده مىشود و كسى مىفرمايد : «خداوند، نابينايى را