فرمود: «نه، و شايد كه هدايت يابد! و نمىميرد تا مرا ببيند»، و اين سخن را دلنشين يافتيم.
زمانى طولانى گذشت و عمر بن حمزه در گذشت و شايع نشد كه امام را ديده است، و هنگامى كه اين را نزد شيخ زاهد، ابن ناديه ، گفتم و به زبانِ انكار پرسيدم: مگر تو نگفتى كه اين عمر نمىميرد تا صاحب الأمر را ببيند؟ او پاسخ داد: و تو از كجا مىدانى كه او را نديده است؟
سپس با ابو المناقب، فرزند عمر بن حمزه ، در جايى گرد آمديم و با هم از پدرش سخن گفتيم. او گفت: در پايان شبى نزد پدرم بودم و او در بستر بيمارىِ منجر به فوتش بود و توانايىاش از ميان رفته بود و بيم مرگش مىرفت. در همان حال كه درها هم بسته بود، شخصى بر ما وارد شد كه [چون] از او ترسيدم و ورودش را شگفت ديدم ، غفلت كرديم از او چيزى بپرسيم. او نزد پدرم نشست و مدّتى دراز با او سخن مىگفت و پدرم مىگريست. سپس برخاست و چون غايب شد، پدرم به زحمت گفت: مرا بنشانيد . او را نشانديم. چشمانش را گشود و گفت: آن كسى كه كنارم بود، كجاست؟ گفتيم: از همان جا كه آمده بود، رفت. پدرم گفت: او را بيابيد. ما هم در پى او رفتيم؛ امّا ديديم درها بسته است و اثرى از او نيست. به سوى پدرم باز گشتيم و خبر داديم. سپس از پدرم در باره او پرسيدم . گفت: اين ، صاحب الأمر است. سپس دوباره سنگين و بيهوش شد.۱
۳ / ۱۰
اسكندر دير بيش
۸۲۲.علّامه حلّى۲ به سند خود از سيّد فضل اللَّه راوندى نقل مى كند كه : اسكندر دير
1.تنبيه الخواطر: ج ۲ ص ۳۰۳، بحار الأنوار: ج ۵۲ ص ۵۵ ح ۳۹، نجم الثاقب: ص ۳۲۸ ح ۳۳.
2.ابو منصور جمال الدين، حسن بن يوسف بن مطهّر حلّى ، معروف به علّامه حلّى، از علماى شيعه (۶۴۸ - ۷۲۶ ق) ، در شهر حلّه به دنيا آمد. او مقدّمات ، ادبيّات عرب ، علوم فقه، اصول فقه، حديث و كلام را نزد پدرش شيخ يوسف سديد الدين و دايىاش محقّق حلّى آموخت و علوم منطق، فلسفه و هيئت را نزد اساتيد ديگرش بويژه خواجه نصير الدين طوسى فراگرفت و قبل از رسيدن به سنّ بلوغ به درجه اجتهاد نايل شد. تذكرة الفقها، إرشاد الأذهان فى أحكام الإيمان، منتهى المطلب فى تحقيق المذهب، كشف المراد و باب حادى عشر از آثار اوست (أمل الآمل : ج ۲ ص ۳۰۰، روضات الجنّات : ج ۱ ص ۲۹۴ و ج ۲ ص ۲۶۹ - ۲۸۶ ، ريحانه الأدب : ج ۴ ص ۱۶۷، تأسيس الشيعة لعلوم الإسلام : ص ۳۴ ج ۳۶) .