111
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم

پيش، خواهرزاده ابو بكر نخالى عطّار - كه صوفى و همدم صوفيان بود - نزد من آمد و به او گفتم: تو كيستى و كجايى؟ گفت: من هفده سال است كه مسافرم. به او گفتم: شگفت‏ترين چيزى كه ديده‏اى ، چه بوده است؟ گفت: در اسكندريّه (بندرى در مصر) در كاروان‏سرايى كه غريبان در آن جا منزل مى‏گرفتند، فرود آمدم. در وسط كاروان‏سرا، مسجدى بود كه مردم در آن نماز مى‏خواندند و امام جماعتى داشت و جوانى بود كه از اتاقش يا غرفه‏اى‏۱ بيرون مى‏آمد و پشت سر آن امام نماز مى‏خواند و بى درنگ به اتاقش باز مى‏گشت و با مردم نمى‏ماند.
چون اين كار به درازا كشيد و او را جوانى پاكيزه و عبا بر دوش ديدم، گفتم: به خدا سوگند، من دوست دارم تو را خدمت كنم و به حضور تو تشرّف يابم! او فرمود : «مختارى» و من پيوسته او را خدمت مى‏كردم تا كاملاً با من اُنس گرفت و روزى به او گفتم: تو كيستى؟ خداوند ، عزيزت بدارد!
فرمود : «من صاحب حقّم».
به او گفتم: اى سَرور من! كِى ظهور مى‏كنى؟
فرمود : «الآن، هنگام ظهور من نيست و هنوز مدّتى باقى مانده است» و من به خدمت او مشغول بودم و او به همان حال ، در نماز جماعت شركت مى‏كرد و از لغو و حرف‏هاى كم‏ارزش ، دورى مى‏نمود تا آن كه فرمود : «نيازمند به مسافرتم» .
به او گفتم: من همراهت هستم.
سپس به او گفتم: اى سَرور من! كِى امر تو آشكار مى‏شود؟
فرمود : «نشانه ظهور من، فراوانى هرج و مرج و فتنه‏هاست و به مكّه مى‏آيم و در مسجد الحرام مى‏مانم و مردم مى‏گويند: براى ما امامى تعيين كنيد . و سخن فراوان مى‏شود ، تا آن كه مردى از ميان مردم بر مى‏خيزد و به چهره من مى‏نگرد و سپس مى‏گويد: اى مردم! اين مهدى است. به او بنگريد! آنها دست مرا مى‏گيرند و مرا ميان

1.به بالاخانه و اتاق طبقه دوم ، غرفه گفته مى‏شود.


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
110

است ، بده . و آن را از او بگير».
من نزد ابو طاهر زرارى رفتم و برايش وصف و گفته آن جوان را گفتم. گفت: خدا را سپاس، و او را ديدم كه به درون خانه رفت و كيسه دينارها را برايم آورد و به من داد و من باز گشتم.
ابو عبد اللَّه محمّد بن زيد بن مروان - كه او نيز [مانند ابو سوره‏] يكى از بزرگان زيدى‏مذهب است - مى‏گويد: اين حديث را براى ابو الحسن محمّد بن عبيد اللَّه علوى، در حالى كه در سرزمين هُر۱ بوديم، گفتم . او گفت: اين ، حق است. مردى جوان كه در چهره‏اش چيزهايى خواندم، نزد من آمد و چون همه مردم رفتند، به او گفتم: تو كيستى؟ گفت: من فرستاده جانشين (امام عسكرى عليه السلام) به يكى از برادرانش در بغداد هستم. به او گفتم: آيا مَركبى دارى؟ فرمود : «آرى در سراى طلحى‏ها». به او گفتم: برخيز و آن را بياور . و غلامى با او روانه كردم.
او مركبش را حاضر كرد و آن روز را نزد من ماند و از غذاى من خورد و از اسرار و درون خود فراوان به من گفت. به او گفتم: از كدام راه مى‏روى؟ گفت: به اين نجف فرود مى‏آيم. سپس به وادى رمله مى‏آيم و آن گاه به فسطاط مى‏روم [و مركب را مى‏فروشم‏] و همراه جانشين، سوار مى‏شوم و به سوى مغرب مى‏روم.
ابو الحسن محمّد بن عبيد اللَّه مى‏گويد: فردا، او سوار بر مركبش شد و من نيز با او همراه شدم تا به پل سراى صالح رسيديم. او به تنهايى از خندق گذشت و من او را مى‏ديدم كه در نجف فرود آمد و از چشمانم غايب شد.
ابو عبد اللَّه محمّد بن زيد مى‏گويد: اين دو حديث را براى ابو بكر محمّد بن ابى دارم يمامى، يكى از بزرگان حشويّه‏۲ گفتم. گفت: اين ، حق است. همين چند سال

1.هُر (به ضمّ هاء و تشديد راء)، تلّى در سرزمين يمامه حجاز است . خود يمامه نيز شهرى بزرگ و داراى دهكده‏ها، قلعه‏ها، چشمه‏ها و نخيلات است (ر . ك : مراصد الاطّلاع).

2.حشويّه ، گروهى هستند كه به ظواهر آيات كلام الهى متمسّك شده و به تجسّم و غيره قائل گرديده‏اند و آنان يكى از فرقه‏هاى گم‏راه شده در شريعت اسلامى هستند (لغت‏نامه دهخدا ، ذيل «حشويّه») .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد پنجم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 11468
صفحه از 432
پرینت  ارسال به