و نماز پرداختم. در همين ميان ، صداى پايى را نزد مقبره مولايمان امام كاظم عليه السلام شنيدم. مردى زيارت مىكرد و بر آدم عليه السلام و پيامبران اولو العزم و سپس بر يكايك امامان عليهم السلام سلام داد تا به صاحب الزمان عليه السلام رسيد؛ ولى او را ذكر نكرد. من از اين كارش تعجّب كردم و به او گفتم: شايد او را از ياد برده يا نمىشناسد و يا عقيده اين مرد است. هنگامى كه از زيارتش فارغ شد، دو ركعت نماز خواند و به سوى من - كه نزد مقبره مولايمان امام جواد عليه السلام بودم - ، آمد و همان گونه زيارت كرد و سلام داد و دو ركعت نماز خواند . من چون او را نمىشناختم ، از او بيمناك بودم و او را جوان و مردى كامل ديدم كه لباس سپيدى به تن و عمامهاى به سر داشت و دنباله عمامه را دور گردنش پيچيده و عبايش را بر شانهاش انداخته بود.
او به من فرمود : «اى ابو الحسين فرزند ابو بغل! چرا دعاى فرج را نمىخوانى؟».
گفتم: آن چيست، اى سَرور من؟
فرمود : «دو ركعت نماز مىخوانى و مىگويى: "اى كه زيبايى را آشكار مىكنى و زشتى را مىپوشانى! اى كه به جرم، مؤاخذه نمىكنى و پرده نمىدرى! اى كه منّتت بزرگ، گذشتت كريمانه، بخششت نيكو و مغفرتت گسترده است! اى كه دستانت را به رحمت گشودهاى! اى نهايت هر نجوا و غايت هر شكايت! اى يار هر يارىخواه! اى آغازگر نعمت پيش از استحقاق آن! اى پروردگار! (ده بار) اى سَرور! (ده بار) اى مولا! (ده بار) اى غايت [هستى]! (ده بار) اى نهايىترين غايت هر رغبت! (ده بار) از تو به حقّ اين نامها و به حقّ محمّد و خاندان پاكش مىخواهم كه رنجم را برطرف و خاطرم را آسوده كنى و غصّهام را بگشايى و كارم را سامان دهى" و پس از آن ، هر دعايى خواستى مىكنى و حاجتت را مىخواهى.
سپس گونه راستت را بر زمين مىنهى و صد بار در سجدهات مىگويى: "اى محمّد! اى على! اى على! اى محمّد! مرا كفايت كنيد ، كه شما كفايت كننده من هستيد و مرا يارى دهيد ، كه شما يارى دهنده من هستيد".