۱۰ / ۳
دعاى ابو الوفا
۱۱۱۳. بحار الأنوار- به نقل از قبس المصباح - : شيخ راستگو ابوالحسن احمد بن على بن احمد نجاشى صيرفى، مشهور به «ابن كوفى» كه شيخى مورد اعتماد و راستگو در نزد موافقان و مخالفان بود - و خداوند از وى راضى باد و او را راضى كند - در پايان ماه ربيع الأوّل سال ۴۴۲ق در بغداد به ما خبر داد كه : حسن بن محمّد بن جعفر تميمى - كه خبر بر او قرائت شده بود - به من خبر داد و گفت : دوستم ابوالوفاى شيرازى برايم نقل كرد : ابو على الياس متولّى كرمان مرا دستگير كرد و به غل و زنجير كشيد . مأمورانى كه بر من گمارده شده بودند ، به من گفتند كه الياس، قصد سوئى به تو دارد ، و من از اين جهت، نگران شدم ، و با توسّل به ائمّه عليهم السلام ، شروع كردم با خداوند راز و نياز كردن . شب جمعه فرا رسيد ، و من در آن شب پس از نماز خوابيدم . پيامبر صلى اللّه عليه و آله را خواب ديدم كه مىفرمود : «براى خواستههاى دنيوى به من و فرزندانم حسن و حسين متوسّل مشو ؛ مگر در كارهايى كه در پى طاعت خداى متعال و خشنودى او باشد ؛ امّا برادرم ابوالحسن [على ]انتقامت را از كسى كه به تو ستم كرده مىگيرد» .
گفتم : اى پيامبر خدا! چه طور ايشان از كسانى كه به من ظلم كردهاند ، حقّم را مىگيرد ، در حالى كه دستان خودش با ريسمانى بسته شد و انتقام نگرفت ، و حقّش غصب شد ، ولى حرفى نزد ؟
پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله نگاهى متعجّبانه به من كرد و فرمود : «آن پيمانى بود كه من با او بسته بودم و قرارى بود كه من به او دستور داده بودم ، و بر او جز اقدام به آن، كار ديگرى روا نبود ، و او هم حقّ آن را ادا كرد ؛ امّا واى بر كسى كه متعرّض دوستان او شود ! امّا على بن الحسين براى نجات از حاكمان و وسوسه شيطانهاست . محمّد بن على و جعفر بن محمّد براى آخرت و هر چه در طلب اطاعت خداى عزّ و جلّ هستى ، هستند .
با توسّل به موسى بن جعفر، از خداوند عزّ و جلّ عافيت بخواه . و با على بن موسى، سلامت در بيابانها و درياها را طلب كن . با محمّد بن على، نزول روزى از سوى خداوند متعال را درخواست كن . على بن محمّد براى انجام دادن نافلهها و نيكى كردن به برادران و رفتن دنبال اطاعت خداى عزّ و جلّ است . حسن بن على براى آخرت است .
امّا صاحب الزمان ، براى وقتى است كه شمشير به بريدن [سر] تو برسد (و دستش را بر گلويش گذاشت)، از او كمك بخواه كه تو را كمك مىكند ».
من در خواب فرياد زدم : اى مولا! اى صاحب الزمان! مرا درياب كه طاقتم طاق شده است .
ابوالوفا گفت : از خواب بيدار شدم در حالى كه مأموران ، بندهاى دست و پايم را باز مىكردند .۱