۱۱۲۸. الكافى - با سندش به نقل از فضل كاتب - : نزد امام صادق عليه السلام بودم كه نامه ابو مسلم آمد. امام عليه السلام فرمود: «نامه تو پاسخى ندارد. از نزد ما بيرون برو».
ما با هم پنهانى شروع به گفتگو كرديم كه امام فرمود: «اى فضل! چه چيزى مخفيانه مىگوييد؟ خداوندِ والاياد، به خاطر عجله بندگانش، عجله نمىكند و جا به جا كردن يك كوه، از نابودى حكومتى كه اجلش نرسيده، آسانتر است».
سپس فرمود: «بى گمان، فلان كس فرزند فلان كس» تا به هفتمين فرزند فلان كس رسيد .
گفتم: فدايت شوم! نشانه ميان ما و شما چيست؟
فرمود: «اى فضل! از جايت تكان نخور تا سُفيانى خروج كند و چون سفيانى خروج كرد، ما را لبيّك بگوييد» و سه بار اين را فرمود [و افزود :] «كه خروج او، از نشانههاى حتمى است».۱
۱۱۲۹. الغيبة ، نعمانى - با سندش به نقل از على بن ابى حمزه - : ميان مكّه و مدينه، همسفر امام كاظم عليه السلام بودم. روزى به من فرمود: «اى على! اگر اهل آسمانها و زمين بر بنىعبّاس بشورند، [كشته مىشوند و] زمين از خونشان آبيارى مىشود تا آن كه سفيانى بشورد».
به ايشان گفتم: سَرور من! آيا كار او، حتمى است؟
فرمود: «آرى». سپس اندكى سر به زير انداخت و سپس سرش را بالا آورد و فرمود: «فرمانروايى عبّاسيان ، سراسر فريب و نيرنگ است. گاه چنان ناتوان مىنمايد كه گفته مىشود: چيزى از آن نمانده است و سپس چنان تجديد قوا مىكند كه مىگويند: چيزى بر آن نگذشته [و ناتوان نشده] است».۲