۱۴۰۹. الإقبال - با سندش به نقل از ابو الفرج ابان بن محمّد سندى - : امام صادق عليه السلام در سالى كه حج گزارد، در زير ميزاب [در حجر اسماعيل] مشغول دعا بود و سمت راستش، عبد اللَّه بن حسن، سمت چپش، حسن بن حسن و پشت سرش، جعفر بن حسن بود كه عَبّاد بن كثير بصرى نزد ايشان آمد و به ايشان گفت: اى ابو عبد اللَّه! امام عليه السلام پاسخى نداد، تا اين كه سه مرتبه تكرار كرد و سپس گفت: اى جعفر!
امام جعفر صادق عليه السلام به او فرمود: «هر چه مىخواهى، بگو، اى ابو كثير!».
او گفت: در يكى از كتابهايم، نشانه اين بناى (مكّه) را مردى يافتم كه آن را آجر به آجر خُرد مىكند .
امام عليه السلام به او فرمود: «كتابت بر خطاست - اى ابو كثير - ؛ امّا من به خدا سوگند، مردى را با پاهاى زرد، ساقهاى نازك، شكم فربه، گردن باريك و سر بزرگ مىبينم كه بر اين ركن (با دستش به ركن يمانى اشاره نمود) ايستاده و مردم را از طواف منع مىكند تا آن كه از او بترسند . سپس خداوند، مردى را از نسل من (و با دستش به سينهاش اشاره نمود) بر مىانگيزد كه او را مانند [قوم] عاد و ثمود و نيز فرعونِ به ميخ كشنده مخالفان، مىكشد».
اين هنگام، عبد اللَّه بن حسن به او گفت: به خدا سوگند، ابو عبد اللَّه عليه السلام راست مىگويد. و سپس يكيك آنان، امام عليه السلام را تصديق كردند.۱