۱۲۸۹. الكافى - با سندش به نقل از مفضّل بن عمر - : نزد امام صادق عليه السلام بودم و گروهى در خانه نزد ايشان بودند. امام عليه السلام سخنى گفتند كه گمان بردم قصدش غير از من بود. فرمود: «هان! به خدا سوگند، صاحب اين امر (قيام و ولايت) از ديدههاى شما غايب و يادش فراموش مىشود، تا آن جا كه گفته مىشود: مرده، هلاك شده و معلوم نيست به كجا رفته است! و واژگون مىشويد، همان گونه كه كشتى در موجهاى دريا واژگون مىشود، كسى نجات نمىيابد جز كسى كه خداوند، از او پيمان گرفته و ايمان را در دلش نگاشته و با روح خود، استوارش داشته باشد و دوازده پرچم ناشناخته و شبيه حقيقى برافراشته مىشوند كه از يكديگر بازشناخته نمىشوند». گريستم.
فرمود: «اى ابو عبد اللَّه! چرا مىگريى؟».
گفتم: فدايت شوم! چگونه نگريم، در حالى كه مىفرمايى : دوازده پرچم شبيه حقيقى كه از هم بازشناخته نمىشوند!
در مجلس امام عليه السلام، روزنهاى بود كه نور خورشيد به آن راه مىيافت. امام عليه السلام فرمود: «آيا اين نور، روشن است؟». گفتم: آرى.
فرمود: «امر ما از اين نور، روشنتر است».۱
۲ / ۳
از ميان رفتن اسلام حقيقى
۱۲۹۰. الكافى - با سندش به نقل از سكونى، از امام صادق عليه السلام، از امير مؤمنان عليه السلام - : پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: «زمانى بر مردم مىآيد كه از قرآن، جز نشانى نمىماند و از اسلام، جز اسمى نمىماند. خود را مسلمان مىنامند، در حالى كه دورترين آدميان از آن هستند. مسجدهايشان آباد، در حالى كه از هدايت، [تهى و ]ويران است. فقيهان آن زمان، بدترين فقيهان زير سايه آسمان هستند و فتنه از آنان مىآيد و به همانها هم باز مىگردد».۲