۱۲۲۲. كمال الدين - با سندش به نقل از محمّد بن مسلم ثقفى - : شنيدم كه امام باقر عليه السلام مىفرمايد: «هنگامى كه مردان، خود را به زنان و زنان، خود را به مردان شبيه كنند... و جوانى از خاندان محمّد صلى اللّه عليه و آله ميان ركن [حجر الأسود] و مقام [ابراهيم ]- كه نامش محمّد بن حسن، نفْس زكيّه است - ، كشته شود و بانگى از آسمان آيد كه حق نزد او و شيعه اوست، اين، هنگام خروج قائم ماست».۱
۱۲۲۳. بحار الأنوار - با سندش به نقل از ابوبصير در حديثى طولانى - : امام باقر عليه السلام فرمود : «قائم به يارانش مىفرمايد: "اى مردم! مكّيان، مرا نمىخواهند! امّا من كسى را به سوى ايشان مىفرستم تا همچنان كه شايسته مانند من است، بر آنان احتجاج كنم". آن گاه مردى از يارانش را فرا مىخواند و به او مىگويد: "به سوى مكّيان برو و بگو: اى اهل مكّه! من فرستاده فلانى به سوى شما هستم و او به شما مىگويد: ما خاندان رحمت، معدن رسالت و خلافت و فرزندان محمّد و از نسل پيامبران هستيم و پس از وفات پيامبرمان تا امروز به ما ستم شده و بر ما فشار آورده شده و چيرگى گشته و حقمان ربوده شده، و اكنون از شما يارى مىخواهيم. يارىمان دهيد". هنگامى كه اين جوان، اين سخن را مىگويد، به سويش مىآيند و او را ميان ركن [حجرالأسود ]و مقام [ابراهيم] سر مىبرند و او همان نفْس زكيّه است. چون خبر او به امام مىرسد، به يارانش مىفرمايد: "آيا به شما نگفتم كه مكّيان، ما را نمىخواهند؟!" و يارانش، او را وا نمىنهند تا خروج كند و با سيصد و سيزده مرد به شمار جنگاوران بدر، از گردنه طُوى [در ورودى مكّه] سرازير شود و به مسجد الحرام وارد شود. او چهار ركعت نماز نزد مقام ابراهيم مىخواند و پشتش را به حجر الأسود تكيه مىدهد و پس از حمد و ثناى الهى و يادكرد پيامبر صلى اللّه عليه و آله و درود فرستادن بر او، سخنى مىگويد كه هيچ يك از مردمان آن را نگفته است».۲