۱ / ۱ - ۱۰
گزارشهاى پراكنده
۱۱۹۴. الفتن ، ابن حمّاد - به نقل از ابن عيّاش - : برخى از اهل علم، به نقل از محمّد بن جعفر، به من خبر دادند كه على بن ابىطالب عليه السلام فرمود: «مردى از نسل حسين كه همنام پيامبرتان است، خروج مىكند و اهل آسمان و زمين از خروجش شاد مىشوند».
مردى به ايشان گفت: اى امير مؤمنان! پس نام سفيانى چيست؟
فرمود: «او از نسل خالد بن يزيد بن ابى سفيان است؛ مردى با سر بزرگ ، آبلهرو، و لكّه سفيدى در چشمش. در همان زمانِ مهدى عليه السلام خروج مىكند و ميان آن دو، حكومتى نيست و خلافت را به سمت مهدى عليه السلام مىراند. از شام، از سرزمين دمشق، از جايى به نام بيابان خشك و در يك گروه هفتنفرى - كه براى يكى از آنها پرچمى بستهاند - ، خروج مىكند كه پرچمش را همواره پيروز مىبينند و او همواره سى ميل جلوتر از آنها حركت مىكند و كسى آهنگ پرچم او را نمىكند، جز اين كه شكست مىخورد.
او به دمشق مىآيد و بر منبر [مسجد] آن مىنشيند و فقيهان و قاريان را مقرّب مىكند و تاجران و سرمايهداران را مىكشد و قاريان را همراه خود مىكند و از آنها در كارهايشان كمك مىگيرد و هر يك از ايشان را كه خوددارى كند، مىكشد و سپاه را تجهيز مىكند و لشكرى را به مشرق و لشكر ديگرى را به مغرب و يك لشكر را هم به سوى يمن روانه مىكند و بر لشكر عراق، مردى تنومند از بنى حارثه را به نام قمر بن عَبّاد مىگمارد كه دو گيسوى بافته شده مانند زنان دارد و كوتاهقد، چهارشانه و موهاى جلوى سرش ريخته است و فرمانده طلايهدارانش ، مردى از قوم اوست و هر كس از اهل مشرق كه در شام است، با او مىجنگد و با آن كه لشكر بزرگى دارند و اهالى حمص در جنگ ، ياور اهل مشرق هستند، وى با آنها ميان دمشق و جايى به نام بنيه مىجنگد و [سردار] سفيانى همه آنها را شكست مىدهد .
سپس هر كس در دمشق و حمص است، به سفيانى مىپيوندد و با اهل مشرق در جايى از سرزمين حمص ، به نام بدين در كنار سَلَميّه رويارو مىشوند و شصت هزار و اندى از مردم ، در اين نبرد كشته مىشوند كه سه چهارم آنها از اهل مشرق هستند و شكست مىخورند و لشكرى كه سفيانى به مشرق روانه كرده بود ، حركت مىكند تا در كوفه فرود مىآيد و جنگى شديد ميان آنها و كوفيان در مىگيرد كه كشتههاى فراوانى دارد و سرانجام، كوفيان شكست مىخورند و چه بسيار خونها ريخته و شكمها دريده و كودكها كشته و دارايىها غارت و ناموسها هتك مىشود و مردم به مكّه مىگريزند .
و سفيانى به فرمانده آن لشكر مىنويسد: به سوى حجاز حركت كن و او پس از آن كه كوفه را با خاك يكسان مىكند، در مدينه فرود مىآيد و شمشير در ميان قريش مىنهد و از آنان و از انصار، چهارصد نفر را مىكشد و شكمها را مىدرد و كودكان را مىكشد و دو برادر و خواهر را از قريش از بنىهاشم مىكشد و آن دو را بر در مسجد به دار مىكشد؛ مردى به نام محمّد كه نام خواهرش فاطمه است، و مردم از دست او به مكّه مىگريزند. او با لشكرش براى تصرّف مكّه به سوى آن حركت مىكند و در بيداء فرود مىآيد و خداوند متعال به جبرئيل فرمان مىدهد كه با صداى بلند بگويد: "اى بيداء! آنان را هلاك كن" و آنها تا نفر آخرشان هلاك مىشوند و دو مرد از آنها مىمانند كه جبرئيل آنها را مىبيند و سر و صورتشان را وارونه مىكند و گويى آنها را مىبينم كه عقبعقب مىروند و آنچه را ديدهاند، به مردم خبر مىدهند».۱