۴۷۱. الغيبة، طوسى- به نقل از على بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى، در يادكرد داستان ديدارش با امام عليه السلام - : داخل شدم. ديدم نشسته است و ردايى بر دوش دارد و پارچهاى هم از كمر به پايين بسته و دنباله ردايش را بر گردنش انداخته است. ردايى ارغوانى مانند گل بابونه كه شبنم بر آن نشسته و نسيم بر آن وزيده باشد. او خود، مانند شاخه درخت بان و يا شاخه گلى خوشبو بود، بزرگوار و بخشنده و با پروا و پاكيزه. نه خيلى دراز و نه خيلى كوتاه؛ بلكه رعنا و چهارشانه بود. سرش كروى، پيشانىاش فراخ، ابروانش نازك، بينىاش كشيده، گونههايش، صاف و پهن و بر گونه راستش خالى بود كه به پارههاى مشك بر تكّههاى عنبر مىماند.
هنگامى كه او را ديدم، به او سلام كردم و او با عبارتى نيكوتر پاسخ سلامم را داد و با من سخن گفت و از احوال عراقيان پرسيد.۱