۳۴۹. مجموعة نفيسة (ألقاب الرسول و عترته)- به نقل از حكيمه - : ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام) به من فرمود: «امشب نزد ما بخواب؛ چرا كه خداوند، جانشين مرا امشب پديدار مىكند».
گفتم: از چه كسى؟
فرمود: «از مليكه».
گفتم: من او را باردار نمىبينم.
فرمود: «اى عمّه! او مانند مادر موسى [داراى باردارى پنهان] است».
هنگامى كه شب از نيمه گذشت و نماز شب را خواندم، با خود گفتم: سپيده نزديك است و آنچه ابو محمّد گفت، هنوز پديدار نشده است ، كه ابو محمّد عليه السلام ندا داد: «عجله نكن» كه مليكه لرزيد. او را به سينهام چسباندم و سورههاى توحيد و قدر و نيز آية الكرسى را خواندم و جنين جانشين ولىّ خدا، در دل او با من همراهى كرد و او هم آنها را قرائت كرد.
نور، سر تا پاى خانه را فرا گرفت و جانشين ولىّ خدا را ديدم كه زير مادرش، رو به قبله به حالت سجده است. او را بر گرفتم. ابو محمّد عليه السلام صدايم كرد: «اى عمّه! پسرم را زود بياور». او را كه آوردم، زبانش را در كامش نهاد و سپس او را بر پايش نشاند و فرمود: «پسركم! به اذن خدا سخن بگو».
گفت: «از شيطان رانده شده به خداى شنواى دانا پناه مىبرم. به نام خداوند بخشنده مهربان. «ما مىخواهيم كه بر مستضعفان زمين، منّت نهيم و آنها را امامان و وارثان قرار دهيم . و آنان را بر زمين چيره سازيم و به فرعون و هامان و سپاهيانشان ، آنچه را از آن بيم داشتند، نشان دهيم» . خدا بر محمّد مصطفى، على مرتضى، فاطمه زهرا، حسن و حسين، على بن حسين، محمّد بن على، جعفر بن محمّد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمّد بن على، على بن محمّد و پدرم، حسن بن على، درود فرستد !».
در اين هنگام، پرندگانى سبزرنگ، ما را در بر گرفتند. ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام) به يكى از آنها نگريست و به او فرمود: «او را بگير و حفظ كن تا خدا در باره او به تو اجازه دهد، كه خدا كارش را به انجام مىرساند».
من به ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام) گفتم: اين پرنده چيست ؟ و اين پرندگان چيستند؟
فرمود: «اين جبرئيل است و اينها هم فرشتگان رحمت اند» و سپس فرمود: «اى عمّه! او را به مادرش باز گردان «تا چشمش روشن شود و اندوهگين نشود و بداند كه وعده الهى حق است؛ امّا بيشتر مردم نمىدانند»». من نيز او را به مادرش باز گرداندم.
او نوزادى مطيع بود و همه كارهايش به انجام رسيده و بر ساعد راستش نوشته بود: «حق آمد و باطل رفت. بى گمان، باطل، رفتنى است».
چهل روز پس از ولادت صاحب الأمر عليه السلام بر ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام) وارد شدم. مولايمان، صاحب امر، در خانه راه مىرفت و شيواسخنتر از او نديدم. ابو محمّد عليه السلام لبخند زد و فرمود: «ما امامان، در يك روز، مانند يك سال ديگران رشد مىكنيم».
پس از اين، احوال او را از ابو محمّد عليه السلام جويا شدم. فرمود: «او را به كسى سپرديم كه مادرى، كودكش را سپرد»۱ .۲