223
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد دوم

۲ / ۳

ماجراى ولادت امام‏ عليه السّلام

۳۴۲. الغيبة، طوسى‏- به نقل از حكيمه، دختر امام جواد عليه السلام - : ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام) نيمه شعبان سال ۲۵۵ در پى من فرستاد و فرمود: «اى عمّه! امشب، افطارت را نزد من باش كه خداى عزّ و جل تو را با [تولّد ]ولى و حجّتش بر خلقش خوش‏حال مى‏كند. او جانشينم پس از من است».
از اين خبر، خوش‏حالى فراوانى به من دست داد. بلافاصله لباس به تن كردم و همان لحظه بيرون آمدم و خود را به ابو محمّد (امام عسكرى) رساندم. او در حياط خانه‏اش نشسته بود و كنيزانش گرد او بودند. گفتم: فدايت شوم، سَرور من! جانشين تو از كدام يك از اين كنيزان متولّد مى‏شود؟
فرمود: «از سوسن».
ميان آنها چشم چرخاندم و جز سوسن، كنيز ديگرى كه اثر باردارى بر او باشد، نديدم.
پس از نماز مغرب و عشا، سفره گستردم و با سوسن غذا خوردم و با هم در يك اتاق خوابيديم. من به خوابى كوتاه فرو رفتم و سپس بيدار شدم و همواره در انديشه وعده ابو محمّد (امام عسكرى) در باره تولّد ولىّ خدا بودم. از اين رو، پيش از وقتى كه هر شب براى نماز شب بر مى‏خاستم، بلند شدم و نماز شب را خواندم تا به نماز وتر رسيدم كه سوسن ناگهان با بى‏تابى برخاست و بيرون رفت و وضويى كامل گرفت و چون باز گشت، نماز شب را خواند و به نماز وتر كه رسيد، به دلم افتاد كه سپيده در رسيده است. برخاستم و نگريستم. ديدم فجر اوّل بر آمده است و به دلم شك افتاد كه وعده ابو محمّد (امام عسكرى) چه شد، كه از اتاقش، به من ندا داد: «شك مكن، كه همين الآن تولّد ولىّ خدا را مى‏بينى، إن شاء اللَّه تعالى».
من از ابو محمّد عليه السلام و از آنچه بر دلم گذشت، خجالت كشيدم و خجلت زده به اتاق باز گشتم. ناگهان ديدم كه او (سوسن) نماز را قطع كرده و بى‏تابانه بيرون زده است. او را بر درگاه اتاق ديدم و به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد! آيا چيزى احساس مى‏كنى؟
گفت: آرى، اى عمّه! من درد شديدى احساس مى‏كنم.
گفتم: نترس كه چيزى نيست، إن شاء اللَّه تعالى .
پشتى‏اى برداشتم و آن را ميان اتاق نهادم و او را بر آن نشاندم و همان جا و همان گونه كه قابله به هنگام زايمانِ بچّه مى‏نشيند، در برابر او نشستم. او كف دستم را گرفت و به شدت فشرد و آن گاه ناله‏اى كرد و من حاضر و ناظر بودم كه از پايين او ولىّ خدا - كه درودهاى خدا بر او باد - با سجده‏گاه‏هايش به زمين آمد و من هم شانه‏هايش را گرفتم و او را در دامانم نشاندم. پاكيزه بود و همه كارهايش به انجام رسيده بود.
ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام) مرا صدا زد و فرمود: «اى عمّه! بشتاب و پسرم را برايم بياور». او را نزد ايشان بردم. وى را گرفت و زبانش را بيرون آورد و بر دو چشمان او ماليد و او چشمانش را گشود. سپس زبانش را در دهانش كرد و كام او را برداشت و همين گونه به گوش‏هايش كرد و آن گاه او را روى كف دست چپش نشاند و ولىّ خدا صاف نشست. آن گاه دست بر سرش كشيد و به او فرمود: «پسر عزيزم! به قدرت خدا سخن بگو».
ولىّ خدا «اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم» گفت و چنين آغاز كرد: «به نام خداوند بخشنده مهربان. «ما مى‏خواهيم كه بر مستضعفان زمين، منّت نهيم و آنان را امامان و وارثان قرار دهيم و آنان را بر زمين، چيره سازيم و به فرعون و هامان و سپاهيانشان، آنچه را از آن بيم داشتند، نشان دهيم» » و بر پيامبر خدا درود فرستاد و نيز بر امير مؤمنان عليه السلام و يكايك امامان تا پدرش. آن گاه ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام) او را به من داد و فرمود: «اى عمّه! او را به مادرش باز گردان تا «چشمش [به او] روشن شود و اندوهگين نشود و بداند كه وعده خدا حق است؛ امّا بيشتر مردم نمى‏دانند» ».
من او را به مادرش باز گرداندم. فجر صادق دميده بود. نماز واجب صبح را گزاردم و تا طلوع خورشيد به تعقيبات نماز مشغول بودم. سپس با ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام) وداع كردم و به منزلم باز گشتم.
سه روز كه گذشت، به ديدن ولىّ خدا مشتاق شدم و به سوى آنان رفتم و ابتدا به اتاقى كه سوسن در آن بود، سر زدم. هيچ اثر و صدايى از آنها نبود. خوش نداشتم بپرسم. از اين رو بر ابو محمّد (امام عسكرى عليه السلام) وارد شدم و خجالت كشيدم كه ابتدا من از ايشان بپرسم؛ امّا ايشان آغاز كرد و فرمود: «اى عمّه! او در سايه و پناه خدا و در پس پرده و غيبت اوست تا آن گاه كه اجازه ظهورش را بدهد. هنگامى كه خداوند، مرا پنهان كرد و جانم را گرفت و ديدى كه پيروانم دچار اختلاف شده‏اند، معتمدان آنان را آگاه كن؛ امّا [اين خبر ]بايد نزد تو و ايشان پوشيده باشد كه خداوند، ولىّ خود را از خلقش پنهان و او را از ديد بندگان ناپيدا مى‏نمايد و كسى او را نخواهد ديد تا آن كه جبرئيل عليه السلام اسبش را [براى قيام و ظهور ]پيش رويش آورد «تا خداوند، كارى را حتماً مى‏شود، به انجام رسانَد» .۱

1.الغيبة، طوسى: ص ۲۳۴ ح ۲۰۴ ، بحار الأنوار : ج ۵۱ ص ۱۷ ح ۲۵ .


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد دوم
222

۲ / ۳

قِصَّةُ وِلادَتِهِ‏

۳۴۲.الغيبة للطوسي : أخبَرَنِي ابنُ أبي جَيِّدٍ ، عَن مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ الوَليدِ ، عَنِ الصَّفّارِ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ القُمِّيِّ ، عَن أبي عَبدِ اللَّهِ المُطَهَّرِيِّ ، عَن حَكيمَةَ بِنتِ مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ الرِّضا ، قالَت : بَعَثَ إلَيَّ أبو مُحَمَّدٍ عليه السلام سَنَةَ خَمسٍ وخَمسينَ ومِئَتَينِ فِي النِّصفِ مِن شَعبانَ ، وقالَ :
يا عَمَّةُ ، اجعَلِي اللَّيلَةَ إفطارِكِ عِندي ، فَإِنَّ اللَّهَ عزّ وجلّ سَيَسُرُّكِ بِوَلِيِّهِ وحُجَّتِهِ عَلى‏ خَلقِهِ خَليفَتي مِن بَعدي .
قالَت حَكيمَةُ : فَتَداخَلَني لِذلِكَ سُرورٌ شَديدٌ ، وأَخَذتُ ثِيابي عَلَيَّ ، وخَرَجتُ مِن ساعَتي حَتَّى انتَهَيتُ إلى‏ أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، وهُوَ جالِسٌ في صَحنِ دارِهِ ، وجَواريهِ حَولَهُ ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ يا سَيِّدي ! الخَلَفُ مِمَّن هُوَ ؟ قالَ : مِن سوسَنَ ، فَأَدَرتُ طَرفي فيهِنَّ فَلَم أرَ جارِيَةً عَلَيها أثَرٌ غَيرَ سوسَنَ .
قالَت حَكيمَةُ : فَلَمّا أن صَلَّيتُ المَغرِبَ وَالعِشاءَ الآخِرَةَ ، أتَيتُ بِالمائِدَةِ ، فَأَفطَرتُ أنَا وسوسَنُ وبايَتُّها۱ في بَيتٍ واحِدٍ ، فَغَفَوتُ غَفوَةً ثُمَّ استَيقَظتُ ، فَلَم أزَلَ مُفَكِّرَةً فيما وَعَدَني أبو مُحَمَّدٍ عليه السلام مِن أمرِ وَلِيِّ اللَّهِ عليه السلام ، فَقُمتُ قَبلَ الوَقتِ الَّذي كُنتُ أقومُ في كُلِّ لَيلَةٍ لِلصَّلاةِ ، فَصَلَّيتُ صَلاةَ اللَّيلِ حَتّى‏ بَلَغتُ إلَى الوِترِ ، فَوَثَبَت سوسَنُ فَزِعَةً ، وخَرَجَت ، وأَسبَغَتِ الوُضوءَ ، ثُمَّ عادَت فَصَلَّت صَلاةَ اللَّيلِ وبَلَغَت إلَى الوَترِ ، فَوَقَعَ في قَلبي أنَّ الفَجرَ (قَد) قَرُبَ ، فَقُمتُ لِأَنظُرَ ، فَإِذا بِالفَجرِ الأَوَّلِ قَد طَلَعَ ، فَتَداخَلَ قَلبِيَ الشَّكُّ مِن وَعدِ أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، فَناداني مِن حُجرَتِهِ : لا تَشُكّي ، وكَأَنَّكَ بِالأَمرِ السّاعَةَ قَد رَأَيتِهِ إن شاءَ اللَّهُ تَعالى‏ .
قالَت حَكيمَةُ : فَاستَحيَيتُ مِن أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام ، ومِمّا وَقَعَ في قَلبي ، ورَجَعتُ إلَى البَيتِ وأَنَا خَجِلَةٌ ، فَإِذا هِيَ قَد قَطَعَتِ الصَّلاةَ وخَرَجَت فَزِعَةً ، فَلَقيتُها عَلى‏ بابِ البَيتِ فَقُلتُ : بِأَبي أنتِ (وأُمّي) هَل تُحِسّينَ شَيئاً ؟ قالَت : نَعَم يا عَمَّةُ ! إنّي لَأَجِدُ أمراً شَديداً ، قُلتُ : لا خَوفَ عَلَيكِ إن شاءَ اللَّهُ تَعالى‏ ، وأَخَذتُ وِسادَةً فَأَلقَيتُها في وَسَطِ البَيتِ ، وأَجلَستُها عَلَيها وجَلَستُ مِنها حَيثُ تَقعُدُ المَرأَةُ مِنَ المَرأَةِ لِلوِلادَةِ ، فَقَبَضَت عَلى‏ كَفّي وغَمَزَت ۲ غَمزَةً شَديدَةً ، ثُمَّ أنَّت أنَّةً ، وتَشَهَّدتُ ونَظَرتُ تَحتَها ، فَإِذا أنَا بِوَلِيِّ اللَّهِ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ مُتَلَقِّياً الأَرضَ بِمَساجِدِهِ‏۳ . فَأَخَذتُ بِكَتِفَيهِ فَأَجلَستُهُ في حِجري ، فَإِذا هُوَ نَظيفٌ مَفروغٌ مِنهُ .
فَناداني أبو مُحَمَّدٍ عليه السلام : يا عَمَّةُ هَلُمّي فَأتيني بِابني ، فَأَتَيتُهُ بِهِ ، فَتَناوَلَهُ ، وأَخرَجَ لِسانَهُ فَمَسَحَهُ عَلى‏ عَينَيهِ فَفَتَحَها ، ثُمَّ أدخَلَهُ في فيهِ فَحَنَّكَهُ ، ثُمَّ (أدخَلَهُ) في اُذُنَيهِ وأَجلَسَهُ في راحَتِهِ اليُسرى‏ ، فَاستَوى‏ وَلِيُّ اللَّهِ جالِساً ، فَمَسَحَ يَدَهُ عَلى‏ رَأسِهِ وقالَ لَهُ : يا بُنَيَّ انطِق بِقُدرَةِ اللَّهِ ، فَاستَعاذَ وَلِيُّ اللَّهِ عليه السلام مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيمِ وَاستَفتَحَ :
بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ : «وَ نُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِى الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَلِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِينَ * وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِى الْأَرْضِ وَ نُرِىَ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا كَانُواْ يَحْذَرُونَ» وصَلّى‏ عَلى‏ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه وآله ، وعَلى‏ أميرِ المُؤمِنينَ وَالأَئِمَّةِ عليهم السلام واحِداً واحِداً ، حَتَّى انتَهى‏ إلى‏ أبيهِ ، فَناوَلَنيهِ أبو مُحَمَّدٍ عليه السلام ، وقالَ : «يا عَمَّةُ ، رُدّيهِ إلى‏ اُمِّهِ حتّى «تَقَرَّ عَيْنُهَا وَ لَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ»۴ » فَرَدَدتُهُ إلى‏ اُمِّهِ وقَدِ انفَجَرَ الفَجرُ الثّاني ، فَصَلَّيتُ الفَريضَةَ وعَقَّبتُ‏۵ إلى‏ أن طَلَعَتِ الشَّمسُ ، ثُمَّ وَدَّعتُ أبا مُحَمَّدٍ عليه السلام وَانصَرَفتُ إلى‏ مَنزِلي .
فَلَمّا كانَ بَعدَ ثَلاثٍ اشتَقتُ إلى‏ وَلِيِّ اللَّهِ ، فَصِرتُ إلَيهِم فَبَدَأتُ بِالحُجرَةِ الَّتي كانَت سوسَنُ فيها ، فَلَم أرَ أثَراً ولا سَمِعتُ ذِكراً فَكَرِهتُ أن أسأَلَ ، فَدَخَلتُ عَلى‏ أبي مُحَمَّدٍ عليه السلام فَاستَحيَيتُ أن أبدَأَهُ بِالسُّؤالِ ، فَبَدَأَني فَقالَ :
هُوَ يا عَمَّةُ في كَنَفِ‏۶ اللَّهِ وحِرزِهِ ، وسِترِهِ وغَيبِهِ ، حَتّى‏ يَأذَنَ اللَّهُ لَهُ ، فَإِذا غَيَّبَ اللَّهُ شَخصي وتَوَفّاني ، ورَأَيتِ شيعَتي قَدِ اختَلَفوا ، فَأَخبِرِي الثِّقاتِ مِنهُم ، وَليَكُن عِندَكِ وعِندَهُم مَكتوماً ، فَإِنَّ وَلِيَّ اللَّهِ يُغَيِّبُهُ اللَّهُ عَن خَلقِهِ ، ويَحجُبُهُ عَن عِبادِهِ ، فَلا يَراهُ أحَدٌ حَتّى‏ يُقَدِّمَ لَهُ جَبرَئيلُ عليه السلام فَرَسَهُ «لِّيَقْضِىَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا»۷ .

1.يَبيتُنَّ : يَنامُنَّ ( مجمع البحرين : ج ۱ ص ۲۰۶ « بيت » ) .

2.الغَمْرُ : العَصْرُ والكَبسُ باليد ( النهاية : ج ۳ ص ۳۸۵ «غمز») .

3.المَساجِدُ : هي مواضع السجود من الإنسان : الجبهة والأنف والركبتان واليدان والرجلان ( مجمع البحرين : ج ۲ ص ۸۱۷ « سجد » ) .

4.القصص : ۱۳ .

5.عَقَّبَ : أي أقام في مصلّاه بعد ما يفرغ من الصلاة ( النهاية : ج ۳ ص ۲۶۷ « عقب » ) .

6.يضع عليه كَنَفَهُ : أي يَستُره ، وقيل : يرحَمُه ويلطُفُ به ( النهاية : ج ۴ ص ۲۰۵ « كنف » ) .

7.الأنفال : ۴۲ .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد دوم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 9010
صفحه از 403
پرینت  ارسال به