337
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد هشتم

۱۶۱۱. دلائل الإمامة- با سندش به نقل از سماعة بن مهران - : ابو بصير از امام صادق عليه السلام در باره تعداد ياران قائم عليه السلام پرسيد. امام عليه السلام از تعداد و جاهاى آنان خبر داد. سال بعد كه رسيد، نزد امام عليه السلام بازگشتم . بر ايشان وارد شدم و پرسيدم : داستان مرزدار جهانگرد چيست؟
فرمود : «او مردى از اصفهان از فرزندان كدخدايان آن جاست و گرزى به وزن هفتاد من دارد كه كسى جز خودش نمى‏تواند آن را بلند كند. از شهرش و در پى حق بيرون مى‏آيد و در زمين مى‏چرخد و با مخالفى تنها نمى‏ماند، جز آن كه [مردم را] از او آسوده مى‏كند و سپس به طاربند - كه حاكم ميان مسلمان‏ها و تركان است - ، مى‏رسد و در آن جا مردى از دشمنان اهل بيت عليهم السلام را كه به امير مؤمنان عليه السلام تعرّض مى‏كند، به سزاى عملش مى‏رساند و در آن جا مى‏ماند تا شبانه او را حركت دهند .
امّا آن كه در پى حق به هر سو مى‏رود، مردى از اهل يَخشِب است . او كاتب حديث است و متوجّه اختلاف [دينى ]ميان مردم هست و پيوسته در شهرها در پى دانش مى‏چرخد تا صاحب حق را بشناسد و همواره چنين است تا امر [قيام‏] به او برسد و وى از موصل به سوى رُها حركت مى‏كند و از آن مى‏گذرد تا به مكّه مى‏رسد .
و آن كه از خاندانش در بلخ مى‏گريزد، مردى از اهل معرفت است كه همواره امرش را آشكار مى‏كند و مردم و قوم و خاندانش را به آن دعوت مى‏كند و پيوسته چنين است تا از آنان به اهواز مى‏گريزد و در برخى آبادى‏هاى آن اقامت مى‏كند تا آن كه امر خداوند به او مى‏رسد و از آنان هم مى‏گريزد.
و احتجاج كننده به كتاب خدا در برابر دشمن اهل بيت در سرخس، مردى عارف است كه خداوند، معرفت قرآن را به او الهام كرده است و هيچ يك از مخالفان را ديدار نمى‏كند، جز آن كه با او مباحثه مى‏كند و امر (ولايت) ما را از كتاب خدا اثبات مى‏كند.
و گوشه‏نشين صِقليّه، مردى از آبادى‏اى به نام يَسلم است كه از روم بر مى‏خيزد و همواره به شهرهاى اسلام مى‏آيد و در سرزمين‏هاى آن مى‏چرخد و از آبادى‏اى به آبادى ديگر مى‏رود و از عقيده‏اى به عقيده‏اى ديگر مى‏رسد تا خداوند بر او منّت مى‏نهد و به همين عقيده‏اى كه شما داريد، مى‏رسد و چون آن را شناخت و به آن يقين يافت، همراهانش يقين مى‏يابند. او به صقليّه وارد مى‏شود و به عبادت خدا مى‏پردازد تا آن كه ندا[ى قيام قائم ]را بشنود و پاسخ گويد.
و دو گريزنده از شِعب به سَردانيّه، يكى از اهالى مدائن در عراق و ديگرى از جَبانا۱ است كه به سوى مكّه بيرون مى‏آيند و پيوسته در آن، تجارت و زندگى مى‏كنند تا كار تجارتشان به آبادى‏اى به نام شعب، پيوند مى‏خورد و هر دو به آن جا مى‏روند و روزگارى در آن جا مى‏مانند. هنگامى كه اهل شعب، آن دو را مى‏شناسند، آزارشان مى‏دهند و بسيارى از كارشان را تباه مى‏كنند. پس، يكى از آن دو به ديگرى مى‏گويد: اى برادر من! ما در شهرمان اذيّت شديم، تا آن جا كه از مكّيان جدا شديم و سپس به شعب آمديم و حال مى‏بينيم كه اهل اين جا ما را بيشتر از مكّيان مى‏آزارند و مى‏بينى كه كار ما را به كجا رسانده‏اند. كاش در شهرها بچرخيم تا امر خداوند - عدالت و پيروزى باشد يا مرگى آسوده كننده - برسد! پس آماده مى‏شوند و به سوى بَرقه مى‏روند و دوباره آماده مى‏شوند و به سوى سردانيّه مى‏روند و پيوسته در آن جا مى‏مانند، تا شبى كه امر قيام قائم ما روى دهد.
و امّا دو تاجرى كه از عانه به سوى انطاكيه بيرون مى‏آيند، دو مرد به نام‏هاى مسلم و سليم هستند كه غلامى عجمى به نام سلمونه دارند كه همگى در كاروانى از تاجران بيرون مى‏آيند و به قصد انطاكيه، پيوسته حركت مى‏كنند تا به چند ميلى انطاكيه مى‏رسند. آوايى مى‏شنوند و به آن توجّه مى‏كنند ؛ امّا چيزى نمى‏فهمند، جز همان امرى كه به سوى آن فرا خوانده شده‏اند و از تجارتشان باز مى‏مانند. همسفران ايشان به انطاكيه آمده، آنان را نمى‏يابند و پيوسته در پى آنان مى‏روند و مى‏آيند و آنان را مى‏جويند؛ ولى اثرى از آنان نيافته، خبرى به دست نمى‏آورند و به همديگر مى‏گويند: آيا جايشان را مى‏دانيد ؟ برخى جواب مثبت مى‏دهند.
پس كالاهاى تجارى آن گم‏شدگان را فروخته و [بهاى‏] آنها را به خانواده‏هايشان رسانده، ارث آنان را قسمت مى‏نمايند ؛ امّا شش ماه نمى‏گذرد كه ميان پيش‏قراولان قائم عليه السلام آمده به خانواده‏هايشان مى‏رسند، گويى كه از آنان جدا نشده بودند.
امّا مسلمانان پناهنده به روم، كسانى اند كه از همسايگان، اهل شهر و حاكمشان، آزار شديدى مى‏بينند و همواره اين گونه اند، تا اين كه نزد پادشاه روم مى‏آيند و داستان خود را باز مى‏گويند و آزار قوم همكيش خود را به او خبر مى‏دهند و او به آنان امان مى‏دهد و زمينى از سرزمين قسطنطنيّه را به آنان مى‏بخشد و پيوسته در آن هستند تا همان شبى كه آنان را [به مكّه‏] حركت مى‏دهند و همسايگان و اهالى سرزمينى كه در آن بوده‏اند، بامدادان، آنان را نمى‏يابند و از اهالى شهر، آنان را مى‏جويند و اثر و خبرى نمى‏يابند. اين هنگام، ماجراى آنان و گم شدنشان را به پادشاه روم، خبر مى‏دهند و او در پى آنان مى‏فرستد و آثار و اخبارشان را پى مى‏جويد؛ امّا هيچ كس خبرى از آنان نمى‏آورد. از اين رو طاغوت روم، به اندوه سختى گرفتار مى‏آيد و همسايگان آنان را به اين خاطر، بازداشت مى‏كند و آنان را وادار به حاضر كردن آن افراد مى‏كند و مى‏گويد: با قومى كه من امانشان داده و نعمت در اختيارشان نهاده بودم، چه كرديد؟ و تهديد مى‏كند كه اگر خودِ آنها يا خبرى از آنها را نياورند و يا اين كه به كجا رفته‏اند، آنان را مى‏كشد. پس اهل كشورش همواره در آزار و بازخواست و يا در كيفر و بازداشت و پيگرد هستند تا راهبى كتاب خوانده ، خبر آنان را مى‏شنود و به يكى از كسانى كه خبر آورده ، مى‏گويد: در زمين، كسى نمانده كه از احوال اين افراد اطّلاعى داشته باشد، جز من و مردى از يهوديان بابِل. از او احوال آن افراد را مى‏پرسند؛ امّا به هيچ كس چيزى نمى‏گويد تا خبرش به آن طاغوت مى‏رسد. او را با كاروانى نزد او مى‏برند و چون نزد او حاضر مى‏شود، پادشاه به او مى‏گويد: آنچه گفته‏اى، به من رسيده است و حال مرا مى‏بينى! اگر قضيّه مشكوك است، مرا تصديق كن تا قاتلشان را بكشم و بقيّه از اين اتّهام آزاد شوند.
راهب مى‏گويد: اى پادشاه ! عجله نكن و غصّه آن افراد را مخور كه آنان نه كشته مى‏شوند و نه مى‏ميرند و نه پيشامدى كه پادشاه را خوش نمى‏آيد، برايشان رخ مى‏دهد و نه از كسانى اند كه كارشان مشكوك است و در نهان كشته شده باشند؛ بلكه ايشان گروهى اند كه از سرزمين پادشاه به سرزمين مكّه، به سوى پادشاه امّت‏ها برده شده‏اند؛ همان بزرگى كه پيامبران همواره به او بشارت مى‏دادند و از او سخن گفته، وعده ظهور و عدالت و نيكوكارى‏اش را داده‏اند.
پادشاه به او مى‏گويد: اينها را از كجا مى‏گويى؟ راهب مى‏گويد: من جز حقيقت نمى‏گويم. كتابى با قدمت بيش از پانصد سال نزد من است كه عالمان، آن را يكى از پس ديگرى ارث برده‏اند .
پادشاه به او مى‏گويد: اگر آنچه مى‏گويى، حق است و راست مى‏گويى، كتاب را حاضر كن. آن گاه او را روانه مى‏كند تا كتاب را بياورد و چند تن از افراد مورد اعتمادش را همراه او روانه مى‏نمايد و طولى نمى‏كشد كه كتاب را مى‏آورد و آن را مى‏خواند. صفت، نام و نام پدر قائم عليه السلام و تعداد همراهان و خروج آنان و اين كه بر سرزمين‏هاى پادشاه چيره مى‏شوند، در آن نوشته شده است.
پادشاه به او مى‏گويد: واى بر تو! تا حال كجا بودى و چرا تا كنون اين خبر را به من نرسانده‏اى؟
راهب مى‏گويد: اگر نمى‏ترسيدم كه پادشاه با كشتن افرادى بى‏گناه، به گناه بيفتد، اين آگاهى را به او نمى‏دادم تا به چشم خود ببيند و مشاهده كند. پادشاه مى‏گويد: آيا مى‏پندارى كه او را مى‏بينم؟ مى‏گويد : آرى ، سال نمى‏گذرد كه سوارانش مركز سرزمين‏هايت را لگدمال مى‏كنند و اين افراد [گم شده‏] مذهب شما را به آنها خبر مى‏دهند. پادشاه به او مى‏گويد: آيا كسى را دنبال آنها نفرستم تا خبرى از آنها برايم بياورد و نامه‏اى برايشان بنويسيم؟ راهب به او مى‏گويد: تو كسى هستى كه تسليم او مى‏شوى و از او پيروى مى‏كنى و مى‏ميرى و يكى از يارانش بر تو نماز مى‏خواند.
و آنان كه در سرانديب و سمندر فرود مى‏آيند، چهار تن از تاجران فارس هستند كه از كار خود بيرون مى‏آيند و در سرانديب و سمندر مستقر مى‏شوند تا صدا[ى قيام‏] را بشنوند و به سوى آن ره‏سپار شوند.
و آن كه از كشتى‏اش در آب‏هاى شلاهط مفقود مى‏شود، مردى از يهوديان اصفهان است كه ميان كاروانى از شلاهط بيرون مى‏آيد و هنگامى كه شبانه در دريا حركت مى‏كند، ندايى مى‏شنود و از كشتى بيرون و بر زمينى استوارتر از آهن و نرم‏تر از حرير فرود مى‏آيد و ناخدا به سوى او مى‏رود و مى‏نگرد و فرياد بر مى‏آورد: همراهتان را دريابيد كه غرق شد! و آن مرد ندا مى‏دهد: مشكلى ندارم. من روى زمين صافم . و ميان او و آنها جدايى مى‏افتد و زمين زير پايش، در هم مى‏پيچد و اين زمان، همه افراد گروه به مكّه مى‏رسند و هيچ كس از آنان جا نمى‏ماند».۲

1.جَبانا، جايى ميان انبار و بغداد است.

2.دلائل الإمامة : ص ۵۶۲ ح ۵۲۷ .


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد هشتم
336

۱۶۱۱. دلائل الإمامة : أبو حَسّانَ سَعيدُ بنُ جَناحٍ ، حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ مَروانَ الكَرخِيُّ قالَ : حَدَّثَنا عَبدُ اللَّهِ بنُ داوودَ الكوفِيُّ ، عَن سَماعَةَ بنِ مِهرانَ ، قالَ : سَأَلَ أبو بَصيرٍ الصّادِقَ عليه السلام عَن عِدَّةِ أصحابِ القائِمِ عليه السلام ، فَأَخبَرَهُ بِعِدَّتِهِم ومَواضِعِهِم ، فَلَمّا كانَ العامُ القابِلُ قالَ : عُدتُ إلَيهِ فَدَخَلتُ عَلَيهِ ، فَقُلتُ : ما قِصَّةُ المُرابِطِ السّائِحِ ؟
قالَ : هُوَ رَجُلٌ مِن أصبَهانَ ، مِن أبناءِ دَهاقينِها۱ ، لَهُ عَمودٌ فيهِ سَبعونَ مَنّاً لا يُقِلُّهُ‏۲ غَيرُهُ ، يَخرُجُ مِن بَلَدِهِ سَيّاحاً فِي الأَرضِ وطَلَبِ الحَقِّ ، فَلا يَخلو بِمُخالِفٍ إلّا أراحَ مِنهُ ، ثُمَّ إنَّهُ يَنتَهي إلى‏ طارَ بَندَ ، وهُوَ الحاكِمُ بَينَ أهلِ الإِسلامِ وَالتُّركِ ، فَيُصيبُ بِها رَجُلاً مِنَ النُّصّابِ يَتَناوَلُ أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام ، ويُقيمُ بِها حَتّى‏ يُسرى‏ بِهِ .
وأَمَّا الطَّوّافُ لِطَلَبِ الحَقِّ ، فَهُوَ رَجُلٌ مِن أهلِ يَخشِبَ ، قَد كَتَبَ الحَديثَ ، وعَرَفَ الاِختِلافَ بَينَ النّاسِ ، فلاَ يَزالُ يَطوفُ فِي البِلادِ يَطلُبُ العِلمَ حَتّى‏ يَعرِفَ صاحِبَ الحَقِّ ، فَلا يَزالُ كَذلِكَ حَتّى‏ يَأتِيَهُ الأَمرُ ، وهُوَ يَسيرُ مِنَ المَوصِلِ إلَى الرُّها ، فَيَمضي حَتّى‏ يُوافِيَ مَكَّةَ .
وأَمَّا الهارِبُ مِن عَشيرَتِهِ بِبَلخَ ، فَرَجُلٌ مِن أهلِ المَعرِفَةِ ، لا يَزالُ يُعلِنُ أمرَهُ . ويَدعُو النّاسَ إلَيهِ وقَومَهُ وعَشيرَتَهُ . فَلا يَزالُ كَذلِكَ حَتّى‏ يَهرُبَ مِنهُم إلَى الأَهوازِ ، فَيُقيمُ في بَعضِ قُراها حَتّى‏ يَأتِيَهُ أمرُ اللَّهِ فَيَهرُبُ مِنهُم .
وأَمَّا المُحتَجُّ بِكِتابِ اللَّهِ عَلَى النّاصِبِ مِن سَرخَسَ ، فَرَجُلٌ عارِفٌ ، يُلهِمُهُ اللَّهُ مَعرِفَةَ القُرآنِ ، فَلا يَلقى‏ أحَداً مِنَ المُخالِفينَ إلّا حاجَّهُ ، فَيُثبِتُ أمرَنا في كِتابِ اللَّهِ .
وأَمَّا المُتَخَلّي بِصِقِلِّيَّةَ ، فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِن أبناءِ الرّومِ ، مِن قَريَةٍ يُقالُ لَها قَريَةُ يَسلمَ ، فَيَنبو۳ مِنَ الرّومِ ، ولا يَزالُ يَخرُجُ إلى‏ بَلَدِ الإِسلامِ ، يَجولُ بُلدانَها ، ويَنتَقِلُ مِن قَريَةٍ إلى‏ قَريَةٍ ، ومِن مَقالَةٍ إلى‏ مَقالَةٍ حَتّى‏ يَمُنَّ اللَّهُ عَلَيهِ بِمَعرِفَةِ الأَمرِ الَّذي أنتُم عَلَيهِ ، فَإِذا عَرَفَ ذلِكَ وأَيقَنَهُ أيقَنَ أصحابُهُ ، فَدَخَلَ صِقِلِّيَّةَ وعَبَدَ اللَّهَ حَتّى‏ يَسمَعَ الصَّوتَ فَيُجيبَ .
وأَمَّا الهارِبانِ إلَى السَّردانِيَةِ مِنَ الشِّعبِ رَجُلانِ : أحَدُهُما مِن أهلِ مَدائِنِ العِراقِ ، وَالآخَرُ مِن جَبانا۴ ، يَخرُجانِ إلى‏ مَكَّةَ ، فَلا يَزالانِ يَتَّجِرانِ فيها ويَعيشانِ حَتّى‏ يَتَّصِلَ مَتجَرُهُما بِقَريَةٍ يُقالُ لَها : الشِّعبُ ، فَيَصيرانِ إلَيها ، ويُقيمانِ بِها حيناً مِنَ الدَّهرِ ، فَإِذا عَرَفَهُما أهلُ الشِّعبِ آذَوهُما وأَفسَدوا كَثيراً مِن أمرِهِما ، فَيَقولُ أحَدُهُما لِصاحِبِهِ : يا أخي ، إنّا قَد اُوذينا في بِلادِنا حَتّى‏ فارَقَنا أهلُ مَكَّةَ ، ثُمَّ خَرَجنا إلَى الشِّعبِ ، ونَحنُ نَرى‏ أنَّ أهلَها ثائِرَةٌ عَلَينا مِن أهلِ مَكَّةَ ، وقَد بَلَغوا بِنا ما تَرى‏ ، فَلَو سِرنا فِي البِلادِ حَتّى‏ يَأتِيَ أمرُ اللَّهِ مِن عَدلٍ أو فَتحٍ أو مَوتٍ يُريحُ . فَيَتَجَهَّزانِ ويَخرُجانِ إلى‏ بَرقَةَ ، ثُمَّ يَتَجَهَّزانِ ويَخرُجانِ إلى‏ سَردانِيَةَ ، ولا يَزالانِ بِها إلَى اللَّيلَةِ الَّتي يَكونُ فيها أمرُ قائِمِنا عليه السلام .
وأَمَّا التّاجِرانِ الخارِجانِ مِن عانَةَ إلى‏ أنطاكِيَةَ ، فَهُما رَجُلانِ : يُقالُ لِأَحَدِهِما مُسلِمٌ ، ولِلآخَرِ سُلَيمٌ ، ولَهُما غُلامٌ أعجَمِيٌّ يُقالُ لَهُ: سلمونَةَ ، يَخرُجونَ جَميعاً في رِفقَةٍ مِنَ التُّجّارِ ، يُريدونَ أنطاكِيَةَ ، فَلا يَزالونَ يَسيرونَ في طَريقِهِم حَتّى‏ إذا كانَ بَينَهُم وبَينَ أنطاكِيَةَ أميالٌ ، يَسمَعونَ الصَّوتَ فَيُنصِتونَ نَحوَهُ ، كَأَنَّهُم لَم يَعرِفوا شَيئاً غَيرَ ما صاروا إلَيهِ مِن أمرِهِم ذلِكَ الَّذي دُعوا إلَيهِ ، ويَذهَلونَ عَن تِجاراتِهِم ، ويُصبِحُ القَومُ الَّذينَ كانوا مَعَهُم مِن رِفاقِهِم ، وقَد دَخَلوا أنطاكِيَةَ ، فَيَفقِدونَهُم ، فَلا يَزالونَ يَطلُبونَهُم ، فَيَرجِعونَ ويَسأَلونَ عَنهُم مَن يَلقَونَ مِنَ النّاسِ فَلا يَقَعونَ لَهُم عَلى‏ أثَرٍ ، ولا يَعلَمونَ لَهُم خَبَراً ، فَيَقولُ القَومُ بَعضُهُم لِبَعضٍ : هَل تَعرِفونَ مَنازِلَهُم ؟ فَيَقولُ بَعضُهُم : نَعَم . ثُمَّ يَبيعونَ ما كانَ مَعَهُم مِنَ التِّجارَةِ ويَحمِلونَها إلى‏ أهاليهِم . ويَقتَسِمونَ مَواريثَهُم ، فَلا يَلبَثونَ بَعدَ ذلِكَ إلّا سِتَّةَ أشهُرٍ ، حتَّى‏ يُوافونَ إلى‏ أهاليهِم عَلى‏ مُقَدِّمَةِ القائِمِ عليه السلام ، فَكَأَنَّهُم لَم يُفارِقوهُم .
وأَمَّا المُستَأمِنَةُ مِنَ المُسلِمينَ إلَى الرّومِ ، فَهُم قَومٌ يَنالُهُم أذىً شَديدٌ مِن جيرانِهِم وأَهاليهِم ومِنَ السُّلطانِ ، فَلا يَزالُ ذلِكَ بِهِم حَتّى‏ أتَوا مَلِكَ الرّومِ فَيَقُصّونَ عَلَيهِ قِصَّتَهُم ، ويُخبِرونَهُ بِما هُم فيهِ مِن أذى‏ قَومِهِم وأَهلِ مِلَّتِهِم ، فَيُؤمِنُهُم ويُعطيهِم أرضاً مِن أرضِ قُسطَنطينِيَّةَ ، فَلا يَزالونَ بِها حَتّى‏ إذا كانَتِ اللَّيلَةُ الَّتي يُسرى‏ بِهِم فيها ، يُصبِحُ جيرانُهُم وأَهلُ الأَرضِ الَّتي كانوا بِها قَد فَقَدوهُم ، فَيَسأَلونَ عَنهُم أهلَ البِلادِ فَلا يُحِسّونَ لَهُم أثَراً ، ولا يَسمَعونَ لَهُم خَبَراً ، وحينَئِذٍ يُخبِرونَ مَلِكَ الرّومِ بِأَمرِهِم وأَنَّهم قَد فُقِدوا . فَيُوَجِّهُ في طَلَبِهِم ، ويَستَقصي آثارَهُم وأَخبارَهُم ، فَلا يَعودُ مُخبِرٌ لَهُم بِخَبَرٍ ، فَيَغتَمُّ طاغِيَةُ الرّومِ لِذلِكَ غَمّاً شَديداً ، ويُطالِبُ جيرانَهُم بِهِم ، ويَحبِسُهُم ويُلزِمُهُم إحضارَهُم .
ويَقولُ : ما قَدَّمتُم عَلى‏ قَومٍ آمَنتُهُم وأَولَيتُهُم جَميلاً ؟ ويوعِدُهُمُ القَتلَ إن لَم يَأتوا بِهِم وبِخَبَرِهِم ، وإلى‏ أينَ صاروا ، فَلا يَزالُ أهلُ مَملَكَتِهِ في أذِيَّةٍ ومُطالَبَةٍ ، ما بَينَ مُعاقَبٍ ومَحبوسٍ ومَطلوبٍ ، حَتّى‏ يَسمَعَ بِما هُم فيهِ راهِبٌ قَد قَرَأَ الكُتُبَ ، فَيَقولُ لِبَعضِ مَن يُحَدِّثُهُ حَديثَهُم : إنَّهُ ما بَقِيَ فِي الأَرضِ أحَدٌ يَعلَمُ عِلمَ هؤُلاءِ القَومِ غَيري وغَيرُ رَجُلٍ مِن يَهودِ بابِلَ . فَيَسأَلونَهُ عَن أحوالِهِم فَلا يُخبِرُ أحَداً مِنَ النّاسِ ، حَتّى‏ يَبلُغَ ذلِكَ الطّاغِيَةَ ، فَيُوَجِّهُ في حَمَلَةٍ إلَيهِ ، فَإِذا حَضَرَهُ قالَ لَهُ المَلِكُ : قَد بَلَغَني ما قُلتَ ، وقَد تَرى‏ ما أنَا فيهِ ، فَاصدُقني إن كانوا مُرتابينَ قَتَلتُ بِهِم مَن قَتَلَهُم . ويَخلُصُ مَن سِواهُم مِنَ التُّهَمَةِ .
قالَ الرّاهِبُ : لا تَعجَل - أيُّهَا المَلِكُ - ولا تَحزَن عَلَى القَومِ ، فَإِنَّهُم لَن يُقتَلوا ولَن يَموتوا ، ولا حَدَثَ بِهِم حَدَثٌ يَكرَهُهُ المَلِكُ ، ولا هُم مِمَّن يُرتابُ بِأَمرِهِم ونالَتُهم غيلَةٌ۵ ، ولكِن هؤُلاءِ قَومٌ حُمِلوا مِن أرضِ المَلِكِ إلى‏ أرضِ مَكَّةَ إلى‏ مَلِكِ الاُمَمِ ، وهُوَ الأَعظَمُ الَّذي لَم تَزَلِ الأَنبِياءُ تُبَشِّرُ بِهِ ، وتُحَدِّثُ عَنهُ وتَعِدُ بِظُهورِهِ وعَدلِهِ وإحسانِهِ .
قالَ لَهُ المَلِكُ: ومِن أينَ لَكَ هذا ؟ قالَ : ما كُنتُ لِأَقولَ إلّا حَقّاً ، فَإِنَّهُ عِندي في كِتابٍ قَد أتى‏ عَلَيهِ أكثَرُ مِن خَمسِمِئَةِ سَنَةٍ ، يَتَوارَثُهُ العُلَماءُ آخِرٌ عَن أوَّلٍ .
فَيَقولُ لَهُ المَلِكُ : فَإِن كانَ ما تَقولُ حَقّاً ، وكُنتَ فيهِ صادِقاً فَأَحضِرِ الكِتابَ ، فَيَمضي في إحضارِهِ . ويُوَجِّهُ المَلِكُ مَعَهُ نَفَراً مِن ثِقاتِهِ ، فَلا يَلبَثُ حَتّى‏ يَأتِيَهُ بِالكِتابِ فَيَقرَأَهُ ، فَإِذا فيهِ صِفَةُ القائِمِ عليه السلام وَاسمُهُ وَاسمُ أبيهِ ، وعِدَّةُ أصحابِهِ وخُروجُهم . وأَنَّهُم سَيَظهَرونَ عَلى‏ بِلادِهِ .
فَقالَ لَهُ المَلِكُ : وَيحَكَ ، أينَ كُنتَ عَن إخباري بِهذا إلَى اليَومِ ؟
قالَ : لَو لا ما تَخَوَّفتُ أنَّهُ يَدخُلُ عَلَى المَلَكِ مِنَ الإِثمِ في قَتلِ قَومٍ أبرِياءَ ما أخبَرتُهُ بِهذَا العِلمِ ، حَتّى‏ يَراهُ بِعَينِهِ ويُشاهِدَهُ بِنَفسِهِ . قالَ : أوَ تَراني أراهُ ؟ قالَ : نَعَم ، لا يَحولُ الحَولُ حَتّى‏ تَطَأَ خَيلُهُ أواسِطَ بِلادِكَ ، ويَكونَ هؤُلاءِ القَومُ أدِلّاءَ عَلى‏ مَذهَبِكُم . فَيَقولُ لَهُ المَلِكُ : أفَلا اُوَجِّهُ إلَيهِم مَن يَأتيني بِخَبَرٍ مِنهُم ، وأَكتُبُ إلَيهِم كِتاباً ؟ قالَ لَهُ الرّاهِبُ : أنتَ صاحِبُهُ الَّذي تُسَلِّمُ إلَيهِ ، وسَتَتبِعُهُ وتَموتُ فَيُصَلّي عَلَيكَ رَجُلٌ مِن أصحابِهِ .
وَالنّازِلونَ بِسَرَنديبَ وسَمَندَرَ أربَعَةُ رِجالٍ مِن تُجّارِ أهلِ فارِسَ ، يَخرُجونَ عَن تِجاراتِهِم فَيَستَوطِنونَ سَرَنديبَ وسَمَندَرَ حَتّى‏ يَسمَعُوا الصَّوتَ ويَمضونَ إلَيهِ . وَالمَفقودُ مِن مَركَبِهِ بِشَلاهِطَ رَجُلٌ مِن يَهودِ أصبَهانَ ، تَخرُجُ مِن شَلاهِطَ قافِلَةً ، فيها هُوَ ، فَبَينَما تَسيرُ فِي البَحرِ في جَوفِ اللَّيلِ إذ نودِيَ ، فَيَخرُجُ مِنَ المَركَبِ عَلى‏ أرضٍ أصلَبَ مِنَ الحَديدِ ، وأَوطَأَ مِن الحَريرِ ، فَيَمضِي الرُّبّانُ إلَيهِ ويَنظُرُ ، فَيُنادي : أدرِكوا صاحِبَكُم فَقَد غَرِقَ . فَيُناديهِ الرَّجُلُ : لا بَأسَ عَلَيَّ إنّي عَلى‏ جَدَدٍ۶ . فَيُحالُ بَينَهُم وبَينَهُ ، وتُطوى‏ لَهُ الأَرضُ ، فَيُوافِي القَومُ حَينئِذٍ مَكَّةَ لا يَتَخَلَّفُ مِنهُم أحَدٌ .

1.الدُِهقان : بكسر الدال وضمّها ، رئيس القرية ومقدّم أصحاب الزراعة (مجمع البحرين : ج ۱ ص ۶۱۶ «دهقن») .

2.أقلّ الشي‏ء: إذا رَفَعَهُ وحَمَلَهُ (لسان العرب: ج ۱۱ ص ۵۶۵ «قلل»).

3.نبا الشي‏ء عنّي يَنبو: أي تجافى‏ وتباعَدَ (الصحاح: ج ۶ ص ۲۵۰۰ «نبا»).

4.جَبانا ناحية بالسواد بين الأنبار وبغداد (معجم البلدان : ج ۲ ص ۹۹) .

5.قُتِلَ غِيلَةً : أي في خُفيَةٍ ، واغتيال : هو أن يُخدَعَ ويُقتَلَ في موضع لا يراه فيه أحد (النهاية : ج ۳ ص ۴۰۳ «غيل») .

6.الجَدَدُ : أي المستوي من الأرض (النهاية : ج ۱ ص ۲۴۵ «جدد») .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد هشتم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 16394
صفحه از 400
پرینت  ارسال به