321
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد هشتم

۱۶۱۰. دلائل الإمامة- با سندش به نقل از ابو بصير - : به امام صادق گفتم: فدايت شوم! آيا امير مؤمنان همان گونه كه تعداد ياران قائم را مى‏دانست ، [نام و نشان‏] آنها را نيز مى‏دانست؟
امام صادق عليه السلام فرمود : «پدرم نقل كرد كه: به خدا سوگند، نام يكايك آنها را و نام پدران و قبيله‏هايشان، جاى خانه‏هايشان و جايگاه‏هايشان را مى‏داند و هر چه را امير مؤمنان عليه السلام بداند، حسن عليه السلام مى‏داند و هر چه را حسن عليه السلام بداند، حسين عليه السلام مى‏داند و هرچه را حسين عليه السلام بداند، على بن حسين (زين العابدين) عليه السلام مى‏داند و هر چه را على بن حسين عليه السلام بداند، محمّد بن على (باقر) عليه السلام مى‏داند و هر چه را محمّد بن على عليه السلام بداند، صاحبتان [كه منم‏] مى‏داند و مى‏شناسد».
گفتم: نوشته شده است؟
فرمود: «در كتاب دل آنها نوشته شده است و در حافظه، نقش بسته و از ياد نمى‏رود».
گفتم: فدايت شوم! تعداد و سرزمين‏ها و جاهايشان را به من بگو و اين اقتضا مى‏كند كه نام‏هايشان را نيز بدانم . فرمود: «روز جمعه پس از نماز نزد من بيا».
روز جمعه كه شد، نزد ايشان رفتم. فرمود: «اى ابو بصير! آمده‏اى تا پاسخ آنچه را از ما پرسيدى، بگيرى؟». گفتم، آرى، فدايت شوم! فرمود: «به يادت نمى‏ماند. آن همراهت كه برايت مى‏نوشت، كجاست؟».
گفتم: گمان مى‏كنم چيزى او را مشغول ساخته است و خوش نداشتم كه از وقت معيّن شده براى كارم ديرتر بيايم.
امام عليه السلام به مردى كه در مجلس بود، فرمود: «برايش بنويس: اين، چيزى است كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله بر امير مؤمنان عليه السلام املا كرده و نام همراهان مهدى عليه السلام را نزد او نهاده است و نيز تعداد كسانى كه از خانه و كاشانه‏شان جدا شده ، شب و روز مى‏روند تا در مكّه خود را به او مى‏رسانند و اين پس از شنيدن ندا در سالى است كه امر الهى [به قيام‏] در آن، پديدار مى‏شود.
اين افراد، نجيبان، قاضيان و حاكمان بر مردم هستند: از طاربند۱ شرقى، يك تن كه مرزدار و جهانگرد است،۲ از صامغان‏۳ دو تن، از اهل فَرغانه‏۴ يك تن، از اهل تَرمُد۵دوتن، از ديلم‏۶چهار تن، از مَروَ الرود۷ دو تن، از مرو دوازده مرد، از بيروت نُه تن، از طوس پنج مرد، از فارياب‏۸دو تن، از سيستان سه تن، از طالقان بيست و چهار تن، از كوه‏هاى غور۹هشت تن، از نيشابور هجده تن، از هرات دوازده تن، از بوسنج‏۱۰ چهار مرد، از رى هفت تن، از طبرستان‏۱۱ نُه تن، از قم هجده تن، از قومِس (سمنان) دو تن، از گرگان دوازده مرد، از رقّه سه تن، از رافقه‏۱۲دو مرد، از حلب سه مرد ، از سَلَميّه پنج تن.۱۳
از دمشق دو تن، از فلسطين يك تن، از بعلبك يك تن، از طبريّه‏۱۴ يك تن، از يافا . ۱۵يك تن، از قبرس يك تن، از بِلبيس‏۱۶ يك تن، از دِمياط يك تن، از اسوان‏۱۷ يك تن، از فُسطاط چهار تن، از قيروان دو تن، از نواحى كرمان سه تن، از قزوين دو تن، از همدان چهار تن، از مغان يك تن ، از بَدو يك تن ، از خِلاط۱۸يك تن ، از جابرَوان‏۱۹ سه تن ، از نوا يك تن ، از سِنجار۲۰يك تن ، از قالى‏قلا يك تن، از سُمَيساط۲۱يك تن، از نصيبين يك تن، از موصل‏۲۲يك تن، از تلّ موزن‏۲۳دو تن، از رُها۲۴يك تن، از حرّان دو تن، از باغه‏۲۵ يك تن، از قابس‏۲۶ يك تن، از صنعا دو تن، از مازن‏۲۷يك تن، از طرابلس دو تن، از قُلزُم‏۲۸دو تن، از قُبّه‏۲۹يك تن، از وادى القرى‏۳۰ يك تن، از خيبر۳۱يك تن، از بدا۳۲يك تن ، از جار ۳۳يك تن، از كوفه چهارده تن، از مدينه دو تن، از ربذه‏۳۴ يك تن، از خيوان‏۳۵يك تن، از كوثى‏ ربّا۳۶يك تن، از طِهنه‏۳۷يك تن، از تيرِم‏۳۸يك تن، از اهواز دو تن، از اسطخر۳۹دو تن، از مولتان‏۴۰دو تن، از دَيبُل‏۴۱يك تن، از صيدائيل‏۴۲ يك تن، از مدائن هشت تن، از عُكبرا يك تن، از حُلوان‏۴۳دو تن، از بصره سه تن.
و اصحاب كهف كه هفت تن بودند و دو تاجر كه از عانه به سوى انطاكيه بيرون آمده‏اند و به همراه غلامشان سه تن مى‏شوند و يازده مسلمانى كه به روم پناهنده شده‏اند و دو مردى كه در سرانديب (سرى‏لانكا) فرود آمده‏اند، و از سمندر،۴۴چهار تن.
و كسى كه از كشتى است و در آب‏هاى شَلاهط۴۵ مفقود مى‏شود و از شيراز يا فرمود: «سيراف» (ترديد از مسعده، روايتگر حديث از ابو بصير است) «يك تن، دو فرارى از "شِعب"۴۶ به سوى جزيره سردانيّه‏۴۷ ، ۴۸گوشه‏نشين صِقِليّه،۴۹يك تن، جستجوگر حق از يَخشِب‏۵۰ كه همه جا مى‏چرخد، يك تن، گريزان از خانواده‏اش، يك تن و نيز احتجاج كننده به قرآن در برابر ناصبى از سرخس، يك تن.
و اينها سيصد و سيزده مرد به تعداد جنگاوران بدر هستند. خداوند، آنها را در يك شب جمعه در مكّه گرد هم مى‏آورد و آنان خود را صبح جمعه همان روز به مسجد الحرام مى‏رسانند و يك تن هم از آنان جا نمى‏ماند و در كوچه‏هاى مكّه پخش مى‏شوند و در پى جايى هستند كه در آن سكونت كنند؛ امّا مكّيان، آنها را نمى‏شناسند؛ زيرا كاروانى نديده‏اند كه از جايى براى حج و عمره و يا تجارت به مكّه آمده باشد. از اين رو به يكديگر مى‏گويند: امروز، ما گروهى را ديديم كه پيش‏تر نديده بوديم. از يك شهر و يا صحرانشين نيستند و شتر و مَركبى هم به همراه ندارند!
در ميان اين شك و ترديد ، مردى از بنى مخزوم مى‏آيد و از ميان مردم [مكّه‏] مى‏گذرد و خود را به رئيسشان مى‏رساند و مى‏گويد: امشب رؤياى شگفتى ديدم كه از آن هراسانم و دلم از آن لرزان است. به او مى‏گويد: رؤيايت را تعريف كن. او مى‏گويد: آتش انبوهى ديدم كه از بلنداى آسمان، سرازير شد و پيوسته پايين آمد تا بر كعبه فرو افتاد و گرد آن چرخيد و ناگهان ملخ‏هايى با بال‏هايى سبز ديدم كه از فروانى مانند ملافه، مى‏نمودند به اندازه‏اى كه خدا خواست، به گرد كعبه چرخيدند و سپس به شرق و غرب پرواز كردند و از سرزمينى نگذشتند، جز آن كه آن جا را سوزاندند و بر قلعه‏اى عبور نكردند، جز آن كه ويرانش نمودند، و از ترس بيدار شدم، در حالى كه دلم مى‏لرزيد .
و اهل مكّه مى‏گويند: اينان را ديده‏اى؟ با ما بيا تا نزد اقيرع (معبّرى از قبيله ثقيف) برويم. او آن خواب را برايش تعريف مى‏كند و اقيرع مى‏گويد: خواب عجيبى ديده‏اى و در اين شب، لشكرى از لشكريان خدا بر شما وارد مى‏شوند كه نيروى رويارويى با آنها را نداريد. مكّيان هم مى‏گويند: ما نيز امروز، چيزهاى شگفتى ديده‏ايم! از افرادى كه ديده‏اند، خبر مى‏دهند.
سپس از نزد او بر مى‏خيزند و قصدشان يورش به آنهاست ؛ امّا خداوند، دل‏هايشان را از ترس و هراس آنان پر كرده است. پس با يكديگر مشورت مى‏كنند و به همديگر مى‏گويند: اى مردم! در باره اين افراد، عجله نكنيد، كه هنوز كار زشت و خلاف آشكارى نكرده‏اند و شايد فردى از آنان در قبيله‏اى از قبايل شما باشد. اگر بدى‏اى از آنان ديديد ، خود مى‏دانيد با آنها چه كنيد؛ ولى ما آنها را پايبند دين مى‏بينيم و نيكويى را در سيمايشان مشاهده مى‏كنيم و در حرم امن الهى نيز هستند و ريختن خونشان مباح نيست، تا آن گاه كه كارى ناشايسته كنند؛ ولى اين افراد هنوز كارى نكرده‏اند كه جنگ با آنان را روا كند.
مخزومى - كه رئيس و سركرده مكّيان است - مى‏گويد: ما از اين ايمن نيستيم [و شايد] اينان در پشت سرشان، ياورانى داشته باشند، كه چون به ايشان بپيوندند، كارشان آشكار مى‏شود و بالا مى‏گيرد. پس آنان را تا هنگامى كه اندك و در شهر غريب هستند و پيش از آن كه يارانشان برسند، در هم بكوبيد كه اين افراد به مكّه نيامده‏اند، جز براى هدفى ، و تأويل رؤياى دوستتان را درست مى‏بينم، كه شهرتان را براى آنان وا مى‏گذاريد. پس درست بينديشيد كه اينك كار [ رويارويى با آنان ] ممكن است .
يكى از آنان مى‏گويد: اگر كسانى كه مى‏آيند، مانند اينان باشند، ترسى از آنها نداشته باشيد؛ زيرا اينان نه سلاح و اسبى دارند و نه قلعه و پناهى؛ بلكه غريبانى دست يافتنى اند كه اگر لشكرى به كمك ايشان آمد، ابتدا به ايشان مى‏پردازيد و مانند آب نوشيدن تشنه، كارشان را بى درنگ مى‏سازيد.
در اين سخنان و شور و مشورت هستند كه شب، ميان مردم فاصله مى‏اندازد و خداوند، خواب را بر گوش و چشمشان مسلّط مى‏كند و پس از جدايى از هم، ديگر گرد نمى‏آيند تا قائم عليه السلام قيام كند و ياران قائم عليه السلام يكديگر را مانند برادران تنى، ديدار مى‏كنند و اگر شب از هم جدا شوند، صبح، يكديگر را ملاقات مى‏كنند و آن، تأويل اين آيه است: «به نيكى‏ها بشتابيد، هر جا هستيد. خداوند، همه شما را فراهم مى‏آورد»
».
ابو بصير - راوى حديث - مى‏گويد: گفتم: فدايت شوم! آن زمان، مؤمنى غير از آنان، روى زمين نيست؟
امام فرمود: «چرا؛ امّا اين افرادى كه خداوند، قائم عليه السلام را در جمع آنان ، ظاهر مى‏سازد، نجيبان، حاكمان و فقيهان در دين اند و قائم عليه السلام دستى بر سينه و پشت آنان كشيده و در حكمى، به اشتباه نمى‏افتند».۵۱

1.ظاهراً شهرى در منطقه ماوراء النهر است .

2.حديث بعدى به توصيف اين شخص و نيز برخى افراد ديگر پرداخته است.(م)

3.صامغان، منطقه‏اى از مناطق جبل در مرزهاى طبرستان و نامش به فارسى بميان است.

4.فرغانه، ولايتى در مملكت ماوراء النهر در سرحدّ ولايت ترك است.

5.ترمد، جايگاهى از سرزمين بنى اسد است.

6.ديلم، نام چند موضع است . نيز نام آبى است از آنِ بنى عبس در بلاد ديلم در زمين عراق عجم است نزديك قزوين.

7.مرو الرود، در نزديكى هرات است.

8.از شهرهاى خراسان قديم است.

9.غور، ولايتى در ميانه هرات و غزنه است.

10.بوسنج ، دهى در ترمذ است .

11.طبرستان، ولايتى در ميانه عراق و خراسان، در كنار درياى خزر است .

12.رافقه ، شهرى است كه ساختمان‏هايش پيوسته به رقّه است و هر دو در كرانه فرات هستند .

13.سَلَميّه، شهركى در ناحيه بيابانى و از بخش‏هاى حماة و فاصله‏اش تا آن، دو روز راه است و جزء بخش‏هاى حمص به شمار مى‏آمده است.

14.طبريّه، شهرى نزديك به دمشق است. بين اين دو شهر، سه روز راه است و به دريايى مشرف است كه به درياى طبريّه معروف است و كوه طور، مشرف به اين شهر است. درياچه طبريّه، درياچه‏اى در فلسطين است كه خشك شدن آب آن، نشانه خروج دجّال است. كوه‏هاى جولان، شرق اين درياچه قرار گرفته‏اند. شهر طبريّه در كنار درياچه است (المعالم الأثيرة).

15.Page/gt; يافا شهركى كوچك است كه بازارهاى آباد دارد. چون به فلسطين مى‏روند، كشتى در آن جا فرود مى‏آيد و تا رمله يك منزل است.

16.بلبيس، نام شهرى در ده فرسنگى فسطاط مصر به راه شام است.

17.اُسوان، شهرى بزرگ پايان صعيد مصر و آغاز كشور نوبه بر كنار خاور نيل در اقليم دوم كه بر جانب جنوب اين شهر، كوهى بود كه رود نيل از دهن اين كوه بيرون مى‏آمد.

18.خلاط، شهرى است بزرگ و مشهور و قصبه بلاد ارمينيه است.

19.جابروان، شهرى در آذربايجان و نزديك تبريز است.

20.سنجار، شهرى است مشهور از ولايت جزيره، نزديك موصل و نصيبين.

21.سميساط، شهرى در كنار فرات در بخش شهرهاى روم است.

22.موصل، شهرى بزرگ و مشهور در كنار دجله در طرف غربى است.

23.تَلّ موزن، شهرى است كهن ميان «رأس عين» و «سروج».

24.رها، در كنار راه موصل به سوى شام و روم است.

25.باغه، شهرى در اندلس است.

26.قابس، شهرى ميان طرابلس و سفاقس در ساحل دريا كه در آن، نخلستان و باغ است و در مغرب طرابلس غربى قرار دارد .

27.مازن، آبى معروف است.

28.قُلزُم، شهركى كوچك بر ساحل درياى يمن از جانب مصر است و اين دريا به اين موضع، مشهور است.

29.قُبّه، فضاى باز و عمومى كنار كوفه را گويند.

30.وادى القرى، سرزمينى بين مدينه و شام، از توابع مدينه و داراى روستاهاى بسيار است.

31.خيبر، قلاعى در نزديكى مدينه، به طرف شام است.

32.بَدا، دهى در كنار دريا و متّصل به شام است.

33.جار، بندرى قديمى در ساحل درياى سرخ بوده و امروزه به جاى آن، مكانى است كه به نام «رايس» معروف است و در غرب شهر بدر قرار دارد و آب شيرين آن از بدر تأمين مى‏شود. برخى محقّقان معتقدند كه بندر جار در محلّ بندر «البريكه»، واقع در بين رايس و ينبع، جاى داشته است.

34.ربذه از روستاهاى مدينه به فاصله سه روز و محلّ تبعيد و قبر ابو ذر غفارى است .

35.خيوان، دهكده‏اى است كه در زمان جاهليت، تيره‏اى از قبيله همدان در آن سكونت داشتند . اين دهكده در راه مكّه به صنعا قرار داشت و از آن جا تا صنعا دو شب راه بود. امروزه اثرى از آن نيست (المعالم الأثيرة: ص ۱۵۶ ) .

36.كوثى ربا: موضعى در سواد عراق، در سرزمين بابل كه قبر ابراهيم خليل عليه السلام در آن جا قرار دارد.

37.طهنه، نام روستايى در صعيد مصر است.

38.تيرم، محلى در بيابان است كه گويا در سرزمين نمر پسر قاسط باشد .

39.استخر ، از شهرهاى بزرگ فارس پيش از اسلام و نيز پس از آن بوده است . استخر در هفتاد كيلومترى شيراز واقع است .

40.مولتان ، شهرى به جانب غزنه از هند (پاكستان امروز) در ناحيه پنجاب (سفرنامه ناصر خسرو: ص ۲۸۸).

41.دَيبُل، شهرى معروف در كرانه درياى هند است.

42.به اين نام دست نيافتيم.

43.حلوان نام چند مكان، از جمله عراق است.

44.سمندر، شهرى در سرزمين خزر است كه انوشيروان آن را ساخت.

45.شلاهط، دريايى عظيم كه در آن جزيره سيلان قرار دارد.

46.شعب، كوهى در ولايت يمن است.

47.سردانيّه، جزيره‏اى در جانب مغرب است.

48.حديث بعدى، درباره اين فرد و افراد بعدى و نيز آبادى «شعب» توضيح داده است.

49.صقلّيه، جزيره‏اى است عظيم از جزاير اهل مغرب و مقابل است به افريقيه.

50.به نام «يخشب» دست نيافتيم .

51.دلائل الإمامة : ص ۵۵۴ ح ۵۲۶ .


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد هشتم
320

۱۶۱۰. دلائل الإمامة : حَدَّثَني أبُو الحُسَينِ مُحَمَّدُ بنُ هارونَ ، قالَ : حَدَّثَنا أبي ؛ هارونُ بنُ موسَى بنِ أحمَدَ رضي اللّه عنه ، قالَ : حَدَّثَنا أبو عَلِيٍّ الحَسَنُ بنُ مُحَمَّدٍ النَّهاوَندِيُّ ، قالَ : حَدَّثَنا أبو جَعفَرٍ مُحَمَّدُ بنُ إبراهيمَ بنِ عُبَيدِ اللَّهِ القُمِّيُّ القَطّانُ المَعروفُ بِابنِ الخَزّازِ ، قالَ : حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ زِيادٍ ، عَن أبي عَبدِ اللَّهِ الخُراسانِيِّ ، قالَ : حَدَّثَنا أبُو الحُسَينِ عَبدُ اللَّهِ بنُ الحَسَنِ الزُّهرِيُّ ، قالَ : حَدَّثَنا أبو حَسّانَ سَعيدُ بنُ جَناحٍ ، عَن مَسعَدَةَ بنِ صَدَقَةَ ، عَن أبي بَصيرٍ ، عَن أبي عَبدِ اللَّهِ عليه السلام ، قالَ : قُلتُ لَهُ : جُعِلتُ فِداكَ ، هَل كانَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام يَعلَمُ أصحابَ القائِمِ عليه السلام كَما كانَ يَعلَمُ عِدَّتَهُم ؟
قالَ أبو عَبدِ اللَّهِ عليه السلام : حَدَّثَني أبي عليه السلام قالَ : وَاللَّهِ لَقَد كانَ يَعرِفُهُم بِأَسمائِهِم وأَسماءِ آبائِهِم وقَبائِلِهِم رَجُلاً فَرَجُلاً ، ومَواضِعَ مَنازِلِهِم ومَراتِبِهِم ، وكُلُّ ما عَرَفَهُ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام فَقَد عَرَفَهُ الحَسَنُ عليه السلام ، وكُلُّ ما عَرَفَهُ الحَسَنُ عليه السلام فَقَد عَرَفَهُ الحُسَينُ عليه السلام ، وكُلُّ ما عَرَفَهُ الحُسَينُ عليه السلام فَقَد عَرَفَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام وكُلُّ ما عَلِمَهُ عَلِيُّ بنُ الحُسَينِ عليه السلام فَقَد عَلِمَهُ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام ، وكُلُّ ما عَلِمُهُ مُحَمَّدُ بنُ عَلِيٍّ عليه السلام فَقَد عَلِمَهُ وعَرَفَهُ صاحِبُكُم (يَعني نَفسَهُ عليه السلام ) .
قالَ أبو بَصيرٍ : قُلتُ : مَكتوبٌ ؟ قالَ : فَقالَ أبو عَبدِ اللَّهِ عليه السلام : مَكتوبٌ في كِتابٍ مَحفوظٍ فِي القَلبِ ، مُثبَتٌ فِي الذَّكرِ لا يُنسى‏ . قالَ : قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ ، أخبِرني بِعَدَدِهِم وبُلدانِهِم ومَواضِعِهِم ، فَذاكَ يَقتَضى مِن أسمائِهِم .
قالَ : فَقالَ عليه السلام : إذ كانَ يَومُ الجُمُعَةِ بَعدَ الصَّلاةِ فَائتِني . قالَ : فَلَمّا كانَ يَومُ الجُمُعَةِ أتَيتُهُ ، فَقالَ :
يا أبا بَصيرٍ ، أتَيتَنا لِما سَأَلتَنا عَنهُ ؟ قُلتُ : نَعَم ، جُعلِتُ فِداكَ . قالَ: إنَّكَ لا تَحفَظُ ، فَأَينَ صاحِبُكَ الَّذي يَكتُبُ لَكَ ؟ قُلتُ : أظُنُّ شَغَلَهُ شاغِلٌ ، وكَرِهتُ أن أتَأَخَّرَ عَن وَقتِ حاجَتي ، فَقالَ لِرَجُلٍ في مَجلِسِهِ : اُكتُب لَهُ :
هذا ما أملاهُ رَسولُ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله عَلى‏ أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام وأَودَعَهُ إيّاهُ مِن تَسمِيَةِ أصحابِ المَهدِيِّ عليه السلام ، وعِدَّةِ مَن يُوافيهِ مِنَ المَفقودينَ عَن فُرُشِهِم وقَبائِلِهِم ، السّائِرينَ في لَيلِهِم ونَهارِهِم إلى‏ مَكَّةَ ، وذلِكَ عَنِ استِماعِ الصَّوتِ فِي السَّنَةِ الَّتي يَظهَرُ فيها أمرُ اللَّهِ عزّ و جلّ ، وهُمُ النُّجَباءُ وَالقُضاةُ وَالحُكّامُ عَلَى النّاسِ :
مِن طارَ بَندَ۱ الشَّرقِيِّ رَجُلٌ ، وهُوَ المُرابِطُ السَّيّاحُ ، ومِن الصّامَغانِ‏۲رَجُلانِ ، ومِن أهلِ فَرغانَةَ۳رَجُلٌ ، ومِن أهلِ التَّرمُدِ۴رَجُلانِ ، ومِنَ الدَّيلَمِ‏۵أربَعَةُ رِجالٍ ، ومِن مَروَالرّوذَ۶ رجَلاُنِ، ومِن مَروَ اثنا عَشَرَ رَجُلاً ، ومِن بَيروتَ تِسعَةُ رِجالٍ ، ومِن طوسَ خَمسَةُ رِجالٍ ، ومِنَ الفارِيابِ‏۷رَجُلانِ ، ومِن سِجِستانَ ثَلاثَةُ رِجالٍ ، ومِنَ الطّالَقانِ أربَعَةٌ وعِشرونَ رَجُلاً ، ومِن جِبالِ الغُورِ۸ ثَمانِيَةُ رِجالٍ ، ومِن نَيسابورَ ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ومِن هَراةَ اثنا عَشَرَ رَجُلاً ، ومِن بوسَنجَ‏۹أربَعَةُ رِجالٍ ، ومِنَ الرَّيِّ سَبعَةُ رِجالٍ ، ومِن طَبَرِستانَ ۱۰تِسعَةُ رِجالٍ ، ومِن قُمَّ ثَمانِيَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ومِن قومِسَ‏۱۱رَجُلانِ ، ومِن جُرجانَ اثنا عَشَرَ رَجُلاً ، ومِنَ الرَّقَّةِ ثَلاثةُ رِجالٍ، ومِنَ الرّافِقَةِ۱۲رَجُلانِ ، ومِن حَلَبَ ثَلاثَةُ رِجالٍ ، ومِن سَلَمِيَّةَ۱۳خَمسَةُ رِجالٍ .
ومِن دِمشَقَ رَجُلانِ ، ومِن فِلَسطينَ رَجُلٌ ، ومِن بَعلَبَكَّ رَجُلٌ ، ومِن طَبَرِيَّةَ۱۴رَجُلٌ ، ومِن يافا۱۵ رَجُلٌ ، ومِن قُبرُسَ رَجُلٌ ، ومِن بِلبيسَ‏۱۶ رَجُلٌ ، ومِن دِمياطَ رَجُلٌ ، ومِن اُسوانَ‏۱۷ رَجُلٌ ، ومِنَ الفُسطاطِ أربَعَةُ رِجالٍ ، ومِنَ القَيرَوانِ رَجُلانِ ، ومِن كُوَرِ كِرمانَ ثَلاثَةُ رِجالٍ ، ومِن قَزوينَ رَجُلانِ ، ومِن هَمَدانَ أربَعَةُ رِجالٍ ، ومِن موقانَ‏۱۸رَجُلٌ ، ومِنَ البَدوِ رَجُلٌ ، مِن خِلاطَ۱۹رَجُلٌ ، ومِن جابرَوانَ‏۲۰ثَلاثَةُ رِجالٍ ، ومِنَ النَّوا۲۱رَجُلٌ ، ومِن سِنجارَ۲۲ أربَعَةُ رِجالٍ ، ومِن قالِيقلا رَجُلٌ ، ومِن سُمَيساطَ۲۳ رَجُلٌ ، ومِن نَصيبينَ رَجُلٌ ، ومِنَ المَوصِلِ‏۲۴رَجُلٌ ، ومِن تَلَّ مَوزَنَ‏۲۵رَجُلانِ ، ومِنَ الرُّها۲۶رَجُلٌ ، ومِن حَرّانَ رَجُلانِ ، ومِن باغَةَ۲۷رَجُلٌ ، ومِن قابِسَ‏۲۸رَجُلٌ ، ومِن صَنعاءَ رَجُلانِ ، ومِن مازِنَ رَجُلٌ ، ومِن طَرابُلُسَ رَجُلانِ ، ومِنَ القُلزُمِ‏۲۹رَجُلانِ ، ومِن القُبَّةِ۳۰رَجُلٌ ، ومِن وادِي القُرى‏۳۱رَجُلٌ ، ومِن خَيبَرَ۳۲رَجُلٌ ، ومِن بداً۳۳رَجُلٌ ، ومِنَ الجارِ۳۴رَجُلٌ .
ومِن الكوفَةِ أربَعَةَ عَشَرَ رَجُلاً ، ومِنَ المَدينَةِ رَجُلانِ ، ومِنَ الرَّبَذَةِ۳۵ رَجُلٌ ، ومِن خَيوانَ‏۳۶ رَجُلٌ ، ومِن كوثى‏ رَبّا۳۷ رَجُلٌ ، ومِن طِهنَةَ۳۸رَجُلٌ ، ومن تَيرِمَ‏۳۹رَجُلٌ ، ومِنَ الأَهوازِ رَجُلانِ ، ومِن إصطَخرَ۴۰رَجُلانِ ، ومِن المُولتانِ‏۴۱رَجُلانِ ، ومِنَ الدَّيبُلِ‏۴۲ رَجُلٌ ، ومِن صيدائيلَ‏۴۳ رَجُلٌ ، ومِنَ المَدائِنِ ثَمانِيَةُ رِجالٍ ، ومِن عُكبَرا رَجُلٌ ، ومِن حُلوانَ‏۴۴ رَجُلانِ ، ومِنَ البَصرَةِ ثَلاثَةُ رِجالٍ .
وأَصحابُ الكَهفِ وهُم سَبعَةُ رِجالٍ ، وَالتّاجِرانِ الخارِجانِ مِن عانَةَ إلى‏ أنطاكِيَةَ وغُلامُهُما وهُم ثَلاثَةُ نَفَرٍ ، وَالمُستَأمِنونَ إلَى الرّومِ مِنَ المُسلِمينَ وهُم أحَدَ عَشَرَ رَجُلاً ، وَالنّازِلانِ بِسَرَنديبَ‏۴۵ رَجُلانِ ، ومِن سَمَندَرَ۴۶ أربَعَةُ رِجالٍ ، وَالمَفقودُ مِن مَركَبِهِ بِشَلاهِطَ۴۷ رَجُلٌ ، ومِن شِيرازَ - أو قالَ: سِيرافَ ، الشَّكُّ مِن مَسعَدَةَ - رَجُلٌ ، وَالهارِبانِ إلى‏ سَردانِيَةَ۴۸ مِنَ الشِّعبِ‏۴۹ رَجُلانِ ، وَالمُتَخَلّي بِصِقِلِّيَّةَ۵۰رَجُلٌ ، وَالطَّوّافُ الطّالِبُ الحَقَّ مِن يَخشِبَ‏۵۱ رَجُلٌ ، وَالهارِبُ مِن عَشيرَتِهِ رَجُلٌ ، وَالمُحتَجُّ بِالكِتابِ عَلَى النّاصِبِ مِن سَرخَسَ رَجُلٌ .
فَذلِكَ ثَلاثُمِئَةٍ وثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً بِعَدَدِ أهلِ بَدرٍ ، يَجمَعُهُمُ اللَّهُ إلى‏ مَكَّةَ في لَيلَةٍ واحِدَةٍ ، وهِيَ لَيلَةُ الجُمُعَةِ ، فَيَتَوافَونَ في صَبيحَتِها إلَى المَسجِدِ الحَرامِ ، لا يَتَخَلَّفُ مِنهُم رَجُلٌ واحِدٌ ، ويَنتَشِرونَ بِمَكَّةَ في أزِقَّتِها ، يَلتَمِسونَ مَنازِلَ يَسكُنونَها ، فَيُنكِرُهُم أهلُ مَكَّةَ ، وذلِكَ أنَّهُم لَم يَعلَموا بِرِفقَةٍ دَخَلَت مِن بَلَدٍ مِنَ البُلدانِ لِحَجٍّ أو عُمرَةٍ ولا لِتِجارَةٍ ، فَيَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ : إنّا لَنَرى‏ في يَومِنا هذا قَوماً لَم نَكُن رَأَيناهُم قَبلَ يَومِنا هذا ، لَيسوا مِن بَلَدٍ واحِدٍ ولا أهلَ بَدوٍ ، ولا مَعَهُم إبلٌ ولا دَوابٌّ !
فَبَينا هُم كَذلِكَ وقَدِ ارتابوا بِهِم ، إذ يُقبِلُ رَجُلٌ مِن بني مَخزومٍ يَتَخَطّى‏ رِقابَ النّاسِ ، حَتّى يَأتِيَ رَئيسَهُم فَيَقولَ : لَقَد رَأيتُ لَيلَتي هذِهِ رُؤيا عَجيبَةً ، وإنّي مِنها خائِفٌ ، وقَلبي مِنها وَجِلٌ . فَيَقولُ لَهُ : اُقصُص رُؤياكَ .
فَيَقولُ : رَأَيتُ كُبَّةَ۵۲ نارٍ انقَضَّت‏۵۳ مِن عَنانِ السَّماءِ ، فَلَم تَزَل تَهوي حَتَّى انحَطَّت عَلَى الكَعبَةِ ، فَدارَت فيها ، فَإِذا هِيَ جَرادٌ ذَواتُ أجنِحَةٍ خُضرٍ كَالمَلاحِفِ ، فَأَطافَت بِالكَعبَةِ ما شاءَ اللَّهُ ، ثُمَّ تَطايَرَت شَرقاً وغَرباً ، لا تَمُرُّ بِبَلَدٍ إلّا أحرَقَتهُ ، ولا بِحِصنٍ إلّا حَطَمَتهُ ، فَاستَيقَظتُ وأَنَا مَذعورُ القَلبِ وَجِلٌ .
فَيَقولونَ: لَقَد رَأَيتَ هؤُلاءِ ، فَانطَلِق بِنا إلَى الاُقَيرِعِ لِيُعَبِّرَها ، وهُوَ رَجُلٌ مِن ثَقيفٍ ، فَيَقُصُّ عَلَيهِ الرُّؤيا ، فَيَقولُ الاُقَيرِعُ : لَقَد رَأَيتَ عَجَباً ، ولَقَد طَرَقَكُم في لَيلَتِكُم جُندٌ مِن جُنودِ اللَّهِ ، لا قُوَّةَ لَكُم بِهِم . فَيَقولونَ : لَقَد رَأَينا في يَومِنا هذا عَجَبا . ويُحَدِّثونَهُ بِأَمرِ القَومِ .
ثُمَّ يَنهَضونَ مِن عِندِهِ ويَهُمّونَ بِالوُثوبِ عَلَيهِم ، وقَد مَلَأَ اللَّهُ قُلوبَهُم مِنهُم رُعباً وخَوفاً ، فَيَقولُ بَعضُهُم لِبَعضٍ ، وهُم يَتَآمَرونَ بِذلِكَ : يا قَومِ لا تَعجَلوا عَلَى القَومِ ، إنَّهُم لَم يَأتوكُم بَعدُ بِمُنكَرٍ ، ولا أظهَروا خِلافاً ، ولَعَلَّ الرَّجُلَ مِنهُم يَكونُ فِي القَبيلَةِ مِن قَبائِلِكُم ، فَإِن بَدا لَكُم مِنهُم شَرٌّ فَأَنتُم حينَئِذٍ وهُم ، وأَمَّا القَومُ فَإِنّا نَراهُم مُتَنَسِّكينَ وسيماهُم حَسَنَةٌ ، وهُم في حَرَمِ اللَّهِ (تَعالَى) الَّذي لا يُباحُ مَن دَخَلَهُ ، حَتّى‏ يُحدِثَ بِهِ حَدَثاً ، ولَم يُحدِثِ القَومُ حَدَثاً يوجِبُ مُحارَبَتَهُم .
فَيَقولُ المَخزومِيُّ ، وهُوَ رَئيسُ القَومِ وعَميدُهُم : إنّا لا نَأمَنُ أن يَكونَ وَراءَهُم مادَّةٌ لَهُم ، فَإِذَا التَأَمَت إلَيهِم كُشِفَ أمرُهُم وعَظُمَ شَأنُهُم ، فَتَهضِموهُم وهُم في قِلَّةٍ مِنَ العَدَدِ وغُربَةٍ فِي البَلَدِ ، قَبلَ أن تَأتِيَهُمُ المادَّةُ ، فَإِنَّ هؤُلاءِ لَم يَأتوكُم مَكَّةَ إلّا وسَيَكونُ لَهُم شَأنٌ ، وما أحسَبُ تَأويلَ رُؤيا صاحِبِكُم إلّا حَقّاً ، فَخَلّوا لَهُم بَلَدَكُم وأَجيلُوا الرَّأيَ ، وَالأَمرُ مُمكِنٌ .
فَيَقولُ قائِلُهُم : إن كانَ مَن يَأتيهِم أمثالُهُم فَلا خَوفَ عَلَيكُم مِنهُم ، فَإِنَّهُ لا سِلاحَ لِلقَومِ ولا كُراعَ‏۵۴ولا حِصنَ يَلجَؤونَ إلَيهِ ، وهُم غُرَباءُ مُحتَوونَ ، فَإِن أتى‏ جَيشٌ لَهُم نَهَضتُم إلى‏ هؤُلاءِ أوَّلاً ، وكانوا كَشَربَةِ الظَّمآنِ . فَلا يَزالونَ في هذَا الكَلامِ ونَحوِهِ حَتّى‏ يَحجُزَ اللَّيلُ بَينَ النّاسِ ، ثُمَّ يَضرِبُ اللَّهُ عَلى‏ آذانِهِم وعُيونِهِم بِالنَّومِ ، فَلا يَجتَمِعونَ بَعدَ فِراقِهِم إلى‏ أن يَقومَ القائِمُ عليه السلام ، وإنَّ أصحابَ القائِمِ عليه السلام يَلقى‏ بَعضُهُم بَعضاً كَأَنَّهُم بَنو أبً واُمٍّ ، وإنِ افتَرَقوا عِشاءً التَقَوا غُدوَةً ، وذلِكَ تَأويلُ هذِهِ الآيَةِ : «فَاسْتَبِقُواْ الْخَيْرَ تِ أَيْنَ مَا تَكُونُواْ يَأْتِ بِكُمُ اللَّهُ جَمِيعًا»۵۵ .
قالَ أبو بَصيرٍ : قُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ، لَيسَ عَلَى الأَرضِ يَومَئِذٍ مُؤمِنٌ غَيرُهُم ؟
قالَ : بَلى‏ ، ولكِنَّ هذِهِ (العِدَّةَ) الَّتي يُخرِجُ اللَّهُ فيهَا القائِمَ عليه السلام ، هُمُ النُّجَباءُ وَالقُضاةُ وَالحُكّامُ وَالفُقَهاءُ فِي الدّينِ ، يَمسَحُ بُطونَهُم وظُهورَهُم فَلا يَشتَبِهُ عَلَيهِم حُكمٌ .

1.الظاهر مدينة بما وراء النهر .

2.الصامَغان : كورة من كور الجبل في حدود طبرستان (معجم البلدان : ج ۳ ص ۳۹۰) .

3.فَرغانة : مدينة وكورة واسعة بماوراء النهر متاخمة لبلاد تركستان (معجم البلدان : ج ۴ ص ۲۵۳) .

4.تَرمُد : موضع في بلاد بني أسد (معجم البلدان : ج ۲ ص ۲۶) .

5.الدّيلم: فى مواضع: جيل سمّوا بأرضهم، و هم فى جبال قرب جيلان . و الدّيلم: ماء لبنى عبس و قيل: بأرض اليمامة (مراصد الاطلاع: ج ۲ ص ۵۸۱).

6.مرو الروذَ : وهي مدينة قريبة من مرو الشاهجان ، وهي على نهر عظيم (معجم البلدان : ج ۵ ص ۱۱۲) .

7.فارياب : مدينة مشهورة بخراسان (معجم البلدان : ج ۴ ص ۲۲۸) .

8.جبال الغور : جبال وولاية بين هراة وغزنة (معجم البلدان : ج ۴ ص ۲۱۸) .

9.بوسَنج : من قرى ترمذ (معجم البلدان : ج ۱ ص ۵۰۸) .

10.طبرستان في البلاد المعروفة بمازندران. (معجم البلدان: ج ۴ ص ۱۳).

11.قومس : كورة كبيرة تشتمل على مدن ومزارع في ذيل جبال طبرستان (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۱۴) .

12.الرافقة : بلد متصل البناء بالرقة وهما على ضفة الفرات (معجم البلدان : ج ۳ ص ۱۵) .

13.سَلَمْيَةُ: قيل: سلمية قرب المؤتفكة، و في طريقها إلى حمص قبر النعمان بن بشير: و هي بليدة في ناحية البرّيّة من أعمال حماة بينهما مسيرة يومين، و كانت تعدّ من أعمال حمص. (معجم البلدان: ج ۳ ص ۲۴۰).

14.طَبَرِيَّة : وهي من أعمال الاُردن ، بُليدة مُطِلَّة على البجيرة المعروفة بِبُحيرة طَبَرِيّة (معجم البلدان : ج ۴ ص ۱۷) .

15.يافا: بالفاء، و القصر: مدينة على ساحل بحر الشام من أعمال فلسطين بين قيسارية و عكّا في الإقليم الثالث. (معجم البلدان: ج ۵ ص ۴۲۶)

16.بِلبيس : مدينة بينها وبين فسطاط مصر عشرة فراسخ (معجم البلدان : ج ۱ ص ۴۷۹) .

17.أُسْوَانُ: وجدته سوان بغير الهمزة: و هي مدينة كبيرة و كورة في آخر صعيد مصر و أول بلاد النوبة على النيل في شرقيه. (معجم البلدان: ج ۱ ص ۱۹۱).

18.موقان : وهي مدينة بأذربيجان (معجم البلدان : ج ۵ ص ۲۲۵) .

19.خلاط : البلدة العامرةالمشهورة ، وهي قصبة أرمينية الوسطى (معجم البلدان : ج ۲ ص ۳۸۰) .

20.جابروان : مدينة بأذربيجان قرب تبريز (معجم البلدان : ج ۲ ص ۹۰) .

21.نوا بليدة من أعمال حوران.و قيل هى قصبتها .و هى منزل أيوب عليه السلام، و بها قبر سام بن نوح.

22.سنجار : مدينة مشهورة من نواحي الجزيرة بينها وبين الموصل ثلاثة أيّام (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۶۲) .

23.سُمَيساط : مدينة على شاطئ الفرات في طرف بلاد الروم (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۵۸) .

24.المَوْصِلُ: المدينة المشهورة العظيمة إحدى قواعد بلاد الإسلام قليلة النظير كبرا و عظما و كثرة خلق و سعة رقعة فهي محطّ رحال الركبان و منها يقصد إلى جميع البلدان فهي باب العراق. (معجم البلدان: ج ۵ ص ۲۲۳).

25.تلّ موزن : بلد في العراق بين رأس عين وسروج (معجم البلدان : ج ۲ ص ۴۵) .

26.الرها : مدينة بالجزيرة بين الموصل والشام (معجم البلدان : ج ۳ ص ۱۰۶) .

27.باغة : مدينة بالأندلس (معجم البلدان : ج ۱ ص ۳۲۶) .

28.قابِس : مدينة بين طرابلس وسفاقس على ساحل بحر المغرب (معجم البلدان : ج ۴ ص ۲۸۹) .

29.القُلزُمُ : بلدة على ساحل بحر اليمن (معجم البلدان : ج ۴ ص ۳۸۷) .

30.القُبِّةُ : قُبّةُ الكوفة وهي الرحبة بها (معجم البلدان : ج ۴ ص ۳۰۸) .

31.وادي القُرى : وهو واد بين المدينة والشام من أعمال المدينة كثير القرى (معجم البلدان : ج ۵ ص ۳۴۵) .

32.خَيبرُ: الموضع المذكور في غزاة النبي صلى اللّه عليه و آله ، و هي ناحية على ثمانية برد من المدينة لمن يريد الشام. (معجم البلدان: ج ۲ ص ۴۰۹).

33.بدا: بفتح أوله، مقصور، على مثال قفا و عصا: موضع بين طريق مصر و الشام. (معجم ما استعجم من اسماء البلاد و المواضع: ج ۱ ص ۲۳۰).

34.الجارُ : مدينة على ساحل بحر القلزم ، بينها وبين المدينة يوم وليلة (معجم البلدان : ج ۲ ص ۹۲) .

35.الرَبَذَة : من قرى المدينة على ثلاثة أيّام (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۴) .

36.خيوان : مدينة باليمن (معجم البلدان : ج ۲ ص ۴۱۵) .

37.كوثي رَبّا : في العراق وبها مشهد إبراهيم الخليل عليه السلام (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۸۷) .

38.طِهنة : اسم لقرية بالصعيد في مصر (معجم البلدان : ج ۴ ص ۵۲) .

39.تَيرم : موضع بالبادية (معجم البلدان : ج ۲ ص ۶۶) .

40.إصطخر : هي من أكبرمدن فارس في زمن ما قبل الإسلام وما بعده . وبين اصطخر وشيراز اثنا عشر فرسخاً - موالي ۷۰ كيلومتراً - (انظر : معجم البلدان : ج ۱ ص ۲۱۱ و فرهنگ معين «بالفارسية» : ج ۵ ص ۱۳۵) .

41.مولتان : بلد في بلاد الهند (معجم البلدان : ج ۵ ص ۲۲۷) .

42.الدَّيبُلُ : مدينة مشهورة على ساحل بحر الهند (معجم البلدان : ج ۲ ص ۴۹۵) .

43.لم نعثر على هذا الاسم في معاجم الاعلام .

44.حُلوان : في عدّة مواضع : حلوان العراق وهي في آخر حدود السواد ، وحلوان قرية من أعمال مصر بينها وبين الفسطاط نحو فرسخين ، وحلوان بُليدة بقوهستان نيسابور (معجم البلدان : ج ۲ ص ۲۹۴) .

45.سَرَنديب : هي جزيرة عظيمة بأقصى بلاد الهند (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۱۶) .

46.سَمَندَر : مدينة بأرض الخزر بناهاأنوشروان (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۵۳) .

47.شَلاهِط : بحر عظيم فيه جزيرة سيلان (معجم البلدان : ج ۳ ص ۳۵۷) .

48.سَردانية : جزية في بحر المغرب (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۰۹) .

49.شعب اسم مواضع: بالكسر اوله: الشعب ماء بين العقبة و القاع في طريق مكّة على ثلاثة أميال من العقبة و جبل باليمامة. و بالفتح: جبل باليمن وبضم أوّله وهو واد بين مكّة والمدينة يصبّ في وادي الصفراء. (معجم البلدان: ج ۳ ص ۳۴۷).

50.صِقِلِّيَّة : من جزائر بحر المغرب مقابلة إفريقية (معجم البلدان : ج ۳ ص ۴۱۶) .

51.لم نعثر على هذا الاسم في المعاجم .

52.الكُبَّةُ : الدفعة (مجمع البحرين : ج ۳ ص ۱۵۴۲ «كبب») .

53.اِنْقَضَّ الطائرُ : اخْتاتَ وهَوى‏ في طَيَرانه يريد الوقوع ، وقيل : هو إذا هوى من طيرانه ليَسْقُط على شي‏ء (لسان العرب : ج ۷ ص ۲۱۹ «قضض») .

54.الكُراعُ : اسم لجميع الخيل (النهاية : ج ۴ ص ۱۶۴ «كرع») .

55.البقرة : ۱۴۸ .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد هشتم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 16920
صفحه از 400
پرینت  ارسال به