301
دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد هشتم

۴ / ۱۰

گزارش‏هاى رسيده در باره نام و موطن ياوران امام‏

۱۶۰۹. الملاحم و الفتن‏- به نقل از كتاب الفتن ابو صالح سليلى با سندش به نقل از اصبغ بن نباته - : امير مؤمنان على عليه السلام سخنرانى كرد و از مهدى و اسامى كسانى كه همراهش خروج مى‏كنند، ياد نمود. ابوخالد كلبى به ايشان گفت: اى امير مؤمنان! آنها را براى ما توصيف كن.
على عليه السلام فرمود: «هان كه او (قائم) شبيه‏ترين خلق و خلقت و نيكويى را به پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله دارد. آيا شما را به افراد او و شمار آنها راه‏نمايى نكنم؟
گفتيم: چرا، اى امير مؤمنان ! فرمود: «شنيدم كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: "نخستين آنها از بصره و آخرين آنها، از يمامه است"».
على عليه السلام افراد مهدى عليه السلام را مى‏شمرد و مردم مى‏نوشتند و فرمود : «دو تن از بصره ، مردى از اهواز، مردى از عسكر مُكرَم،۱مردى از شهر شوشتر، مردى از دَورَق،۲ مردى از الباسيان‏۳ كه نامش على است، سه تن از بَشَم‏۴كه نامشان: احمد، عبد اللَّه و جعفر است، دو تن از عمّان:۵محمّد و حسن، دو تن از سيراف:۶شدّاد و شديد، و سه تن از شيراز: حفص، يعقوب و على.
و چهار تن از اصفهان: موسى، على ، عبد اللَّه و غلفان، مردى از ايذه به نام يحيى، مردى از مرغزار عرج‏۷ به نام داوود، مردى از كرخ‏۸به نام عبد اللَّه، مردى از بروجرد به نام قديم، و مردى از نهاوند به نام عبد الرزّاق، دو تن از دينور:۹ عبد اللَّه و عبدالصمد، و سه تن از همدان: جعفر، اسحاق و موسى.
و ده تن از قم كه نام هايشان، نام خاندان پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله است، مردى از خراسان به نام دُرَيد، پنج تن‏از دَنَن‏۱۰ كه نام‏هايشان، مانند نام اصحاب كهف است، مردى از آمل، مردى از گرگان، مردى از هرات،۱۱ مردى از بلخ،۱۲ مردى از قَراح،۱۳مردى از عانه،۱۴ مردى از دامغان، مردى از سرخس، سه تن از سفسار،۱۵مردى از ساوه، مردى از سمرقند، و بيست و چهار تن از طالقان و آنان، همان كسانى هستند كه پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود: "و در خراسان، گنج‏هايى هستند كه از طلا و نقره نيستند؛ بلكه مردانى اند كه خداوند و پيامبرش آنها را گرد هم آورده‏اند"، و دو تن از قزوين و مردى از فارس و مردى از ابهر، مردى از بُرجان‏۱۶از [خاندان‏] جموح، مردى از ساج،۱۷مردى از صريح، مردى از اردبيل، مردى از ثِريل،۱۸ مردى از تَدمُر،۱۹مردى از ارمنستان، سه نفر از مراغه، مردى از خوى، مردى از سلماس، مردى از دبيل،۲۰مردى از بِدليس‏۲۱، مردى از نُشور،۲۲مردى از بركرى،۲۳مردى از أرجيش،۲۴مردى از مَنازجِرد،۲۵مردى از قالى‏قلا،۲۶ سه تن از واسط،۲۷ده تن از زوراء،۲۸چهار تن از كوفه، مردى از قادسيّه، مردى از سوراء،۲۹ مردى از صراة،۳۰ مردى از نيل، مردى از صيدا،۳۱مردى از گرگان، مردى از قُصور،۳۲مردى از انبار،۳۳مردى از عُكبرا،۳۴ مردى از حسار،۳۵مردى از تبوك،۳۶مردى از جامده،۳۷سه تن از آبادان، شش تن از حديثه موصل،۳۸مردى از موصل، مردى از معلثايا،۳۹مردى از نصيبين،۴۰مردى از اردن،۴۱مردى از فارقين،۴۲مردى از لامد،۴۳مردى از رأس عين،۴۴مردى از رَقّه،۴۵مردى از حَرّان،۴۶مردى از بالِس،۴۷مردى از مَنبِج،۴۸سه تن از طَرَسوس،۴۹مردى از قصر،۵۰مردى از اَذَنه،۵۱مردى از خُمرا،۵۲مردى از عِرار،۵۳مردى از قورُص،۵۴مردى از اَنطاكيه،۵۵سه نفر از حلب ، دو تن از حمص،۵۶چهار تن از دمشق ، مردى از سوريّه، دو مرد از قسوان،۵۷ مردى از قيمون،۵۸ مردى از اصوره،۵۹مردى از كرار،۶۰مردى از اَذرُح،۶۱ مردى از عائر،۶۲مردى از لاكار،۶۳ دو تن از بيت المَقدِس، مردى از رمله،۶۴مردى از بالِس،۶۵دو تن از عكار،۶۶مردى از صور،۶۷مردى از عرفات، مردى از عسقلان،۶۸مردى از غزّه،۶۹چهار تن از فُسطاط،۷۰مردى از بُس،۷۱مردى از دِمياط،۷۲مردى از محلّه،۷۳مردى از اسكندريّه،۷۴مردى از برقه،۷۵مردى از طَنجه،۷۶مردى از افرنجه،۷۷مردى از قيروان،۷۸پنج تن از سوس اَقصى،۷۹دو تن از قبرس، سه نفر از حميم،۸۰مردى از قوس،۸۱مردى از عَدَن،۸۲مردى از عَلاقى،۸۳ده تن از مدينة الرسول، چهار تن از مكّه، مردى از طائف، مردى از دَبر،۸۴مردى از شيروان،۸۵ مردى از زَبيد،۸۶ ده تن از صرا،۸۷مردى از اَحسا ، مردى از قطيف،۸۸مردى از هَجَر۸۹ و مردى از يمامه‏۹۰» .
امام على عليه السلام فرمود: «پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله سيصد و سيزده تن به تعداد جنگاوران بدر برايم شمرد. خداوند، آنها را از شرق و غرب گيتى در كمتر از يك شام خوردن در مسجد الحرام فرا هم مى‏آورد و در اين ميان، مكّيان مى‏گويند: "سفيانى با زور داخل شده است" و اهل مكّه گردن مى‏كشند تا به گروهى كه گرد كعبه را گرفته‏اند، بنگرند و تاريكى از ميان رفته و صبح پديدار شده، برخى به برخى ديگر بانگ نجات بر مى‏آورند و مردم مى‏ايستند و مى‏نگرند و قاريانِ آنها هم در فكر فرو رفته‏اند».
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «گويى آنها را مى‏بينم كه هم‏شكل و هم‏قد و در زيبايى و جمال، يك‏سان و در لباس، همسان اند و گويى در پى گم‏شده خود و در كارشان سرگردان اند، تا آن كه از زير بخش انتهايى پرده كعبه، مردى بيرون مى‏آيد كه شبيه‏ترينِ مردم به پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله در آفرينش و اخلاق و زيبايى و جمال است. آنها به او مى‏گويند: تو مهدى هستى؟ و او آنها را بيرون مى‏آورد و مى‏گويد: "من، مهدى هستم" و سپس مى‏فرمايد: "بر چهل چيز، بيعت كنيد" و خودش نيز ده چيز را براى آنها تعهّد مى‏كند».
احنف گفت: پدرانمان فدايت! آن ويژگى‏ها چه هستند؟
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «چهل چيزى كه بر آنها بيعت مى‏كنند، آن است كه دزدى نكنند، زنا نكنند، بى‏گناهى را نكشند، حريمى را نشكنند، مسلمانى را دشنام ندهند، به خانه‏اى حمله نكنند، جز به حق كسى را نزنند، بر مركب‏هاى راهوار و تندرو سوار نشوند، كمربند زرين نبندند، ابريشم و حرير و كفش صدادار [به هنگام راه رفتن‏] به پا نكنند و مسجد را ويران نكنند و راهى را نبندند و به يتيمى ستم نكنند و راهى را ترسناك نكنند و مكرى در سينه پنهان نكنند و مال يتيم نخورند و با پسركان، فسق و فجور ننمايند و باده ننوشند و در امانت، خيانت نكنند و خلاف پيمان نكنند و [مزرعه ]گندم و جو را از ميان نبرند و امان‏خواه را نكشند و شكست خورده را دنبال ننمايند و خونى نريزند و كار زخمى را تمام نكنند و لباس‏هاى زبر بپوشند و خاك را بالش خود گيرند و گونه بر آن نهند و نان جوين بخورند و به كم، راضى باشند و آن چنان كه حقّ جهاد است، در راه خدا جهاد كنند و بوى خوش به كار برند و پليدى را ناخوش دارند.
و ده چيزى كه به آنها تعهّد مى‏دهد، عبارت اند از اين كه : دربانى براى خود نگيرد و هر جا كه آنها مى‏روند، او نيز برود و هر جا كه مى‏خواهند، باشد و به اندك، راضى باشد و زمين را با كمك خدا از عدالت پر كند، آن گونه كه از ستم پر شده است و خداوند را آن چنان كه حقّ اوست، عبادت كند .
خراسان برايش فتح مى‏شود و يمنيان از او اطاعت مى‏كنند و لشكريان يمن [ يعنى ]سواران هَمْدان و خولان، پيش روى او مى‏آيند و جدّش [ پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله ] با اوس و خزرج يارى‏اش مى‏كند و با سليمان تقويتش مى‏نمايد - كه بر پيش‏قراولانش، عقيل و بر دنباله لشكر، حارث فرمانده است - ، و خداوند، جمعشان را با ايشان، فراوان و با قبيله مضر - كه پيشاپيش او حركت مى‏كنند - ، پشتيبانى مى‏كند، و قبيله‏هاى بُجَيله، ثقيف، نخع و عِلاف با او مخالفت مى‏كنند و با لشكريان حركت مى‏كنند تا در وادى فِتَن فرود مى‏آيد و [سيّد] حسنى با دوازده هزار نفر به او ملحق مى‏شود و او (قائم) به وى مى‏فرمايد: من از تو به اين امر (ولايت) سزامندترم. او مى‏گويد: نشانه‏اى بياور. و او به پرنده [در آسمان‏] اشاره مى‏كند و آن بر شانه‏اش مى‏افتد، و چوب‏دستى‏اش را در زمين مى‏كارد و آن، سبز و زنده مى‏رويد . پس حسنى، لشكر را به او مى‏سپارد و خود، فرمانده پيش‏قراولان آن مى‏شود و ندا به دمشق مى‏رسد كه اعراب حجاز برايتان نيرو گرد آورده‏اند. سفيانى به يارانش مى‏گويد: اين قوم، چه مى‏گويند؟ به او گفته مى‏شود: اينها كلاهخود و شتر دارند و ما اسب و سلاح. ما را با آنها رو در رو كن».
احنف گفت: سفيانى از چه قومى است؟
امير مؤمنان عليه السلام فرمود: «او از امويان و مادرش از قبيله كلب است. او عنبسة بن مُرّة بن كليب بن سلمة بن عبد اللَّه بن عبد المقتدر بن عثمان بن معاوية بن ابو سفيان بن حرب بن اميّة بن عبد شمس،۹۱ شرورترين آفريده خدا ، ملعون‏ترين خلق خدا در بيهوده‏كارى [و باطل‏] ، و ستمكارترين مخلوق خداست، كه با سواران و قوم و لشكر و زاد و توشه‏اش خروج مى‏كند و به همراه صد و هفتاد هزار نفر در درياچه طبريّه فرود مى‏آيد و مهدى به سمت او حركت مى‏كند، در حالى كه جبرئيل در سمت راستش و ميكائيل در سمت چپش و عزرائيل جلويش قرار دارد و با آنها در شب حركت مى‏كند و در روز، پنهان مى‏شود و مردم از او پيروى مى‏كنند تا در درياچه طبريّه با سفيانى رو در رو مى‏شود و خداوند بر سفيانى خشم مى‏گيرد و خلق خدا هم به خاطر خشم خداى متعال بر او خشم مى‏گيرند و پرندگان با پرهايشان و كوه‏ها با صخره‏هايشان و فرشتگان با آواهايشان، به آنها يورش مى‏برند و ساعتى نمى‏گذرد كه خداوند، همه همراهان سفيانى را هلاك مى‏كند و كسى جز خود او بر زمين نمى‏ماند و مهدى عليه السلام او را مى‏گيرد و زير درختى كه شاخه‏هايش تا روى درياچه طبريّه رسيده است، مى‏كشد و شهر دمشق را تصرّف مى‏كند و پادشاه روم با صد هزار صليب بيرون مى‏آيد كه زير هر صليب، ده هزار تن هستند و طَرَسوس را با زور سرنيزه مى‏گشايد و دارايى‏ها و مردم آن را غارت مى‏كند و خداوند، جبرئيل را به سوى مصيصه‏۹۲ و خانه‏ها و مردمانش روانه مى‏كند و او شهر را ميان آسمان و زمين، معلّق مى‏دارد و پادشاه روم با لشكرش مى‏آيد تا به زير مصيصه مى‏رسد و مى‏گويد: شهرى كه روم و مسيحيت از آن مى‏ترسيدند، كجاست؟ و صداى خروس‏ها و بانگ سگ‏ها و شيهه اسبان را در بالاى سرشان مى‏شنود».۹۳

1.عسكر مُكرَم، نام شهرى در خوزستان بوده است.

2.دورق، نام شهرى در خوزستان بوده است.

3.الباسيان - كه به احتمال فراوان، تعريب باسيان است - ، نام شهرى در خوزستان بوده است.

4.بَشم، جايى بين رى و طبرستان كه بسيار سردسير بوده است و اكنون به فشم شهره است .

5.عُمان ، سرزمينى است در ساحل جنوبى درياى عُمان .

6.سيراف ، منطقه‏اى در استان بوشهر و مركز آن، بندر كنگان بوده است .

7.عَرج، روستايى در اطراف طائف است.

8.كَرخ، نام محله‏اى در غرب بغداد است.

9.دينور، نام شهرى ميان همدان و كرمانشاه بوده است.

10.دنن، نام جايى در نزديكى نجران در عربستان بوده است.

11.هرات، شهرى است مشهور در خراسان قديم كه اكنون در افغانستان واقع است.

12.بلخ: شهرى است بزرگ در خراسان قديم كه اكنون در افغانستان واقع است.

13.قَراح، به معناى بوستان است و به چند محلّه آباد و پر جمعيت بغداد گفته مى‏شود.

14.عانه، جايى معروف ميان رقّه و هيت در شمال عراق امروزى و در كنار رود فرات است.

15.سفسار، به احتمال فراوان، ريگزارى در صحراى نجد عربستان است.

16.برُجان، از شهرهاى كناره درياى خزر بوده است.

17.ساج، نام شهرى ميان كابل و غزنين در افغانستان است.

18.به اين نام، دست نيافتيم (م) .

19.تَدمُر ، همان شهر پالمير در شمال شرقى دمشق و جنوب حلب در كشور سوريّه است. (م)

20.دبيل، شهرى در ارمنستان هم‏مرز اَران است.

21.شهركى در ارمنستان ، در كناره رود تبلس است .

22.نشور ، دهى از توابع كامياران در استان كردستان است .

23.بركرى (به تلفّظ ارمنيان برگ‏رى)، شهرى در شمال شرقى درياچه وان در ارمنستان و در خاور شهر ارجيش و بر جادّه‏اى كه از ارجيش به خوى مى‏رفته، واقع بوده است. ارجيش در شمال درياچه است.

24.ارجيش يا ارجيس ، نام شهرى باستانى در ارمنستان است . (م)

25.منازجرد ، شهرى ميان خلاط و ارض روم ، در ارمنستان است. (م)

26.قالى‏قلا، شهرى در ارمنستان و نزديك منازجرد است. (م)

27.واسط ، شهرى ميان كوفه و بصره است .

28.زوراء ، همان بغداد است .

29.سوراء ، جايى نزديك به بغداد و يا همان بغداد است .

30.صراة با «صاد» ، دو رودخانه در بغداد است و با «سين» ، نام سلسله كوهى طولانى است .

31.صيدا ، شهرى در جنوب لبنان است .

32.قصور ، دهى در حومه اروميّه ، مركز استان آذربايجان غربى است .

33.انبار، شهرى قديمى و ساخته شده به دست پادشاهان ساسانى ايران بوده و موقعيت جغرافيايى آن ، شصت كيلومترى غرب بغداد است .

34.عكبرا ، شهركى در شصت كيلومترى شمال بغداد و در نزديكى دجيل (دجله كوچك) است. (م)

35.حسار ، نام منطقه‏اى در غرب موصل ، در شمال عراق است .

36.تبوك، در نوار مرزى حجاز و شام قرار دارد.

37.جامده ، آبادى بزرگى از نواحى واسط و در جنوب آن است .

38.حديثه موصل، شهركى بر ساحل دجله است.

39.معلثايا ، شهركى در نزديكى جزيره ابن عمر از نواحى موصل ، در شمال عراق است . (م)

40.نصيبين ، شهرى آباد در شمال عراق است. (م)

41.نسخه‏اى، «كازرون» دارد كه در ايران و نه كشور اردن است . كازرون، از شهرهاى استان فارس است (م) .

42.فارقين ، شهرى در ديار بكر تركيّه است. (م)

43.نسخه‏اى، «آمد» آورده كه از شهرهاى ديار بكر است. (م)

44.رأس العين ، شهرى بزرگ در شمال عراق بوده است . و شايد مراد سرچشمه باشد كه جاهاى متعدد به اين نام شهرت دارند .

45.رَقّه ، شهرى در شمال عراق و جنوب سوريّه كنونى و بر ساحل رود فرات و منطقه جنگ صفّين است .

46.حرّان ، منطقه‏اى در شمال عراق است. (م)

47.بالِس ، شهرى در سوريّه ، ميان حلب و رقّه است .

48.مَنبِج ، شهرى در سوريّه و در شمال شرقى حلب است . (م)

49.طَرَسوس ، از بندرهاى سوريّه بر كناره درياى مديترانه ميان انطاكيه و حلب است .

50.قصر ، نام چند دِه در ايران است ؛ امّا مناسبتى با دو محلّ قبلى و بعدى خود در اين متن ندارد. (م)

51.اَذَنه يا اَدَنه ، نام شهرى در غرب تركيّه است .

52.خُمرا ، شايد همان «باخمرا» باشد كه جايى ميان كوفه و واسط است .

53.عِرار ، جايى در منطقه باهله از سرزمين يمامه در شرق عربستان امروزى است .

54.قورس ، شهرى در اطراف حلب در سوريّه بوده است .

55.انطاكيه ، شهرى مشهور در غرب تركيّه و در بيست كيلومترى درياى مديترانه است. (م)

56.حلب و حمص، دو شهر بزرگ سوريّه اند .

57.در فرهنگ نام‏ها، به اين نام دست نيافتيم .

58.قيمون ، قلعه‏اى نزديك رمله از شهرهاى فلسطين است .

59.به اين نام دست نيافتيم و اگر نسخه «صور» درست باشد ، تكرار لازم مى‏آيد : زيرا صور پيش‏تر آمد . (م)

60.به اين نام، دست نيافتيم .

61.اَذرُح ، شهرى در شام قديم بوده است .

62.عاير، كوهى در مدينه يا نزديك آن است . در حديث هجرت، «ثنية العائر» - كه بعضى آن را به غين (غائر) گفته‏اند - آمده است كه قبل از مدينه در راه هجرت قرار دارد . راه شوسه ميان مدينه و مكّه را امروزه راه هجرت مى‏گويند .

63.لاكار ، نام رودى است كه به درياى خزر مى‏ريزد و «كار» را كه نسخه بدل است ، نيافتيم .

64.رمله ، شهرى از فلسطين است. (م)

65.بالس ، شهرى در جنوب سوريّه ، ميان حلب و رقّه است .

66.عكار يا عكا - كه نسخه بدل است - ، شهرى در غرب فلسطين است و جبل عكار، موضعى است از بعلبك به طرف شرقى اطرابلس شام (جغرافياى حافظ ابرو: ج ۱ ص ۱۸۶) .

67.صور ، شهرى در جنوب لبنان است .

68.عسقلان ، شهرى در فلسطين است .

69.غزّه ، بخش غربى و ساحلى فلسطين و به شكل يك نوار باريك است .

70.فُسطاط ، نام شهرى در مصر ، بر كناره شرقى رود نيل و بنا شده به وسيله مسلمانان در آغاز ورودشان به مصر بوده است. (م)

71.بُس ، نام سرزمينى در نزديكى حنين و جايگاه غزوه حنين است. نسخه ديگر، «قرمس» است كه ناحيه‏اى در اسپانياست. اين دو، با شهر قبلى و بعدى كه هر دو در مصر هستند ، تناسبى ندارند و به نظر مى‏رسد كه مصحّف «تنيس» باشند كه شهرى نزديك دمياط در مصر است. (م)

72.دمياط ، نام شهرى در مصر ، نزديك درياچه تنيس و در كناره شرقى نيل است. (م)

73.محلّه ، به احتمال فراوان همان محلّه الكبرى ، از شهرهاى غربى مصر است. (م)

74.اسكندريّه ، بندر مهمّى در مصر و بر ساحل مديترانه و درياچه تنيس است .

75.بَرقه ، شهرى در شرق ليبى است. (م)

76.طنجه ، شهرى در ساحل جنوبى مديترانه و شمال غربى افريقا در كشور مراكش و نزديك به جبل الطارق است. (م)

77.افرنجه ، نام شهرى در مصر است كه بناى آن را به انوشيروان نسبت مى‏دهند. (م)

78.قيروان ، نام شهرى بزرگ در شمال افريقا بوده است .

79.سوس ، همان شوش در استان خوزستان است كه قبر دانيال پيامبر عليه السلام نيز در آن جاست .

80.حميم ، احتمال مى‏رود كه همان برية الحميم در مصر باشد كه واقدى به آن اشاره كرده است (فتوح الشام : ج ۲ ص ۵۳) . دير حميم، جايگاهى در اهواز است.

81.قوس ، از باديه‏هاى حجاز است .

82.عدن ، از شهرهاى مشهور يمن كه بر كناره اقيانوس هند است .

83.عَلاقى، شهرى در پايان خوره، كنار راه عيذاب است.

84.دَبر ، نام كوهى متعلّق به قبيله هذيل ، ميان تيما ، سلمى و اَجاست. (م)

85.شيروان ، شهرى در شمال شرقى ايران كنونى در خراسان شمالى است ؛ امّا نام چند شهر كوچك ديگر در جاهاى مختلف نيز هست. (م)

86.زَبيد ، شهرى در يمن است. (م)

87.صرا يا صراة ، نام شعبه‏اى از رود فرات است كه به بغداد مى‏رسد . گفتنى است كه در نسخه‏اى «مرو» آمده است .

88.احسا و قطيف ، دو شهر در شرق عربستان و غرب بحرين كنونى‏اند كه از مناطق شيعه‏نشين عربستان به شمار مى‏آيند. (م)

89.هَجَر ، نام شهرى قديمى در بحرين كنونى كه خرماى آن فراوان بوده است. (م)

90.يمامه ، شهرى در صحراى نجد در شمال شرقى عربستان است .

91.با توجه به فاصله زمانى افراد مذكور از يكديگر، اين متن نياز به تأويل دارد.

92.مصيصه، شهرى بر كناره جيحان، از مرزهاى شام ميان انطاكيه و سرزمين روم است.

93.الملاحم و الفتن : ص ۲۸۸ ح ۴۱۷ و ص ۱۳۲ باب ۷۹ .


دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد هشتم
300

۴ / ۱۰

الأخبارُ الواردة في بَيانِ أسماءِ أنصارِ الإِمامِ عليه السلام وأَوطانِهِم‏

۱۶۰۹. الملاحم والفتن : فيما ذَكَرَهُ أبو صالِحٍ السَّليلِيُّ في كِتابِ الفِتَنِ ، مِن عَدَدِ رِجالِ المَهدِيِّ عليه السلام بِذِكرِ بِلادِهِم ، فَقالَ : حَدَّثَنَا الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ المالِكِيُّ ، قالَ : حَدَّثَنا أبُو النَّضرِ عَنِ ابنِ حُمَيدٍ الرّافِعِيِ‏۱ ، قالَ : حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بنُ الهَيثَمِ البَصرِيُّ ، قالَ : حَدَّثَنا سُلَيمانُ بنُ عُثمانَ النَّخَعِيُّ ، قالَ : حَدَّثَنا سَعيدُ بنُ طارِقٍ ، عَن سَلَمَةَ بنِ أنَسٍ ، عَنِ الأَصبَغِ بنِ نُباتَةَ ، قالَ :
خَطَبَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلِيٌّ عليه السلام خُطبَةً ، فَذَكَرَ المَهدِيَّ وخُروجَ مَن يَخرُجُ مَعَهُ وأَسماءَهُم ، فَقالَ لَهُ أبو خالِدٍ الكَلبِيُ‏۲ : صِفهُ لَنا يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟ فَقالَ عَلِيٌّ عليه السلام : ألا إنَّهُ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً وحُسناً بِرَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله ، ألا أدُلُّكُم عَلى‏ رِجالِهِ وعَدَدِهِم ؟ قُلنا : بَلى‏ يا أميرَ المُؤمِنينَ عليه السلام .
قالَ : سَمِعتُ رَسولَ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله قالَ : «أوَّلُهُم مِنَ البَصرَةِ وآخِرُهُم مِنَ اليَمامَةِ» ، وجَعَلَ عَلِيٌّ عليه السلام يُعَدِّدُ رِجالَ المَهدِيِّ عليه السلام وَالنّاسُ يَكتُبونَ ، فَقالَ :
رَجُلانِ مِنَ البَصرَةِ ، ورَجُلٌ مِنَ الأَهوازِ ، ورَجُلٌ مِن عَسكَرِ مُكْرَمٍ‏۳ ، ورَجُلٌ مِن مَدينَةِ تُستَرَ۴ ، ورَجُلٌ مِن دَوْرَقٍ‏۵ ، ورَجُلٌ مِن الباسِيانِ‏۶وَاسمُهُ عَلِيٌّ ، وثَلاثَةٌ مِن بَشْمَ‏۷ ، اسمُهُ : أحمَدُ وعَبدُ اللَّهِ وجَعفَرٌ ، ورَجُلانِ مِن عُمانَ‏۸ : مُحَمَّدٌ وَالحَسَنُ ، ورَجُلانِ مِن سِيرافَ‏۹ : شَدّادٌ وشَديدٌ ، وثَلاثَةٌ مِن شيرازَ : حَفصٌ ويَعقوبُ وعَلِيٌّ ، وأربَعَةٌ مِن إصفَهانَ : موسى‏ وعَلِيٌّ وعَبدُ اللَّهِ وغلفانُ ، ورَجُلٌ مِن إيذَجَ‏۱۰وَاسمُهُ يَحيى‏، ورَجُلٌ مِنَ المَرجِ العَرجِ‏۱۱وَاسمُهُ داوودُ، ورَجُلٌ مِنَ الكَرخِ‏۱۲وَاسمُهُ عَبدُاللَّهِ، ورَجُلٌ مِن بروحس‏۱۳اسمُهُ قَديمٌ ، ورَجُلٌ مِن نَهاوَندَ وَاسمُهُ عَبدُ الرَّزّاقِ ، ورَجُلانِ مِنَ الدّينَوَرِ۱۴ : عَبدُ اللَّهِ وعَبدُ الصَّمدِ ، وثَلاثَةٌ مِن هَمَدانَ : جَعفَرٌ وإسحاقُ وموسى‏ .
وعَشَرَةٌ مِن قُمَّ أسماؤُهُم عَلى‏ أسماءِ أهلِ بَيتِ رَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله ، ورَجُلٌ مِن خُراسانَ اسمُهُ دُرَيدٌ ، وخَمسَةٌ مِنَ الدَّنَنِ‏۱۵وأَسماؤُهُم عَلى‏ أهلِ الكَهفِ ، ورَجُلٌ مِن آمُلَ ، ورَجُلٌ مِن جُرجانَ ، ورَجُلٌ مِن هَراةَ۱۶ ، ورَجُلٌ مِن بَلخَ‏۱۷ ، ورَجُلٌ مِن قَراحَ‏۱۸ ، ورَجُلٌ مِن عانَةَ۱۹ ، ورَجُلٌ مِن دامَغانَ ، ورَجُلٌ مِن حرحس‏۲۰ ، وثَلاثَةٌ مِنَ السّفسارِ۲۱ ، ورَجُلٌ مِن ساوَةَ ، ورَجُلٌ مِن سَمَرقَندَ ، وأَربَعةٌ وعِشرونَ مِنَ الطّالَقانِ ، وهُمُ الَّذينَ ذَكَرَهُم رَسولُ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله : «وفي خُراسانَ كُنوزٌ لا ذَهَبٌ ولا فِضَّةٌ ، ولكِن رِجالٌ يَجمَعُهُمُ اللَّهُ وَرسولُهُ» ، ورَجُلانِ مِن قَزوينَ ، ورَجُلٌ مِن فارِسَ ، ورَجُلٌ مِن أبهَرَ۲۲ ، ورَجُلٌ مِن بُرجانَ‏۲۳مِن جموح ، ورَجُلٌ مِن ساجَ‏۲۴ ، ورَجُلٌ مِن صريحَ‏۲۵ ، ورَجُلٌ مِن أردَبيلَ ، ورَجُلٌ من ثِريلَ‏۲۶ ، ورَجُلٌ مِن تَدمُرَ۲۷ ، ورَجُلٌ مِن إرمينِيَةَ ، وثَلاثَةٌ مِنَ المَراغَةِ ، ورَجُلٌ مِن خوي ، ورَجُلٌ مِن سَلماسَ‏۲۸ ، ورَجُلٌ مِن دبيلَ‏۲۹ ، ورَجُلٌ مِن بَدليسَ‏۳۰ ، ورَجُلٌ مِن نُشورَ۳۱ ، ورَجُلٌ مِن بركري‏۳۲ ، ورَجُلٌ مِن أرجيشَ ۳۳ ، ورَجُلٌ مِن مَنازجِردَ۳۴ ، ورَجُلٌ مِن قالِيقلا۳۵ .
وثَلاثَةٌ مِن واسِطَ۳۶ ، وعَشَرَةٌ مِنَ الزَّوراءِ۳۷ ، وأَربَعَةٌ مِنَ الكوفَةِ ، ورَجُلٌ مِنَ القادِسِيَّةِ ، ورَجُلٌ مِن سوراءَ۳۸ ، ورَجُلٌ مِنَ الصَّراةِ۳۹ ، ورَجُلٌ مِنَ النّيلِ ، ورَجُلٌ مِن صَيداءَ ،۴۰ورَجُلٌ مِن جُرجانَ ، ورَجُلٌ مِنَ القُصورِ ،۴۱ ورَجُلٌ مِنَ الأَنبارِ۴۲ ، ورَجُلٌ مِن عُكبَرا۴۳ ، ورَجُلٌ مِن الحسارِ۴۴ ، ورَجُلٌ مِن تَبوكَ‏۴۵ ، ورَجُلٌ مِنَ الجامِدَةِ۴۶ ، وثَلاثَةٌ مِن عَبّادانَ ، وسِتَّةٌ مِن حَديثَةِ المَوصِلِ‏۴۷ ، ورَجُلٌ مِنَ المَوصِلِ ، ورَجُلٌ مِن معلثايا۴۸ ، ورَجُلٌ مِن نَصيبِينَ‏۴۹ ، ورَجُلٌ مِن اُردُنَ‏۵۰ ، ورَجُلٌ مِن فارِقينَ‏۵۱ ، ورَجُلٌ مِن لامدَ۵۲ ، ورَجُلٌ مِن رَأسِ عَينٍ‏۵۳ ، ورَجُلٌ مِنَ الرَّقَّةِ۵۴ ، ورَجُلٌ مِن حَرّانَ‏۵۵ ، ورَجُلٌ مِن بالِسَ‏۵۶ ، ورَجُلٌ مِن مَنبِجٍ‏۵۷ ، وثَلاثَةٌ مِن طَرَسوسَ‏۵۸، ورَجُلٌ مِنَ القَصرِ۵۹ ، ورَجُلٌ مِن أذَنَةَ۶۰ ، ورَجُلٌ مِن خمرى‏۶۱ ، ورَجُلٌ من عِرارٍ۶۲ ، ورَجُلٌ قورُصَ‏۶۳ ، ورَجُلٌ مِن أنطاكِيَةَ۶۴ ، وثَلاثَةٌ مِن حَلَبَ ، ورَجُلانِ مِن حِمصَ‏۶۵ ، وأَربَعَةٌ مِن دِمَشقَ ، ورَجُلٌ مِن سورِيَّةَ ، ورَجُلانِ مِن قسوانَ‏۶۶ ، ورَجُلٌ من قَيمونَ‏۶۷ ، ورَجُلٌ مِن اصوره‏۶۸ ، ورَجُلٌ مِن كرارَ۶۹ ، ورَجُلٌ مِن أذرُحَ‏۷۰ ، ورَجُلٌ مِن عائِرٍ۷۱ ، ورَجُلٌ مِن لاكارَ۷۲ ، ورَجُلانِ مِن بَيتِ المَقدِسِ ، ورَجُلٌ مِنَ الرَّملَةِ۷۳ ، ورَجُلٌ مِن بالِسَ ، ورَجُلانِ مِن عكارَ۷۴ ، ورَجُلٌ مِن صورَ۷۵ ، ورَجُلٌ مِن عَرَفاتٍ ، ورَجُلٌ مِن عَسقَلانَ‏۷۶ ، ورَجُلٌ مِن غَزَّةَ۷۷ ، وأَربَعَةٌ مِنَ الفُسطاطِ۷۸ ، ورَجُلٌ مِن بُسٍ‏۷۹ ، ورَجُلٌ مِن دِمياطَ۸۰ ، ورَجُلٌ مِنَ المَحَلَّةِ۸۱ ، ورَجُلٌ مِنَ الإِسكَندَرِيَّةِ ، ورَجُلٌ مِن برقَةَ۸۲ ، ورَجُلٌ مِن طَنجَةَ۸۳ ، ورَجُلٌ مِن أفرَنجَةَ۸۴ ، ورَجُلٌ مِنَ القَيرَوانِ‏۸۵ ، وخَمسَةٌ مِنَ السّوسِ‏۸۶الأَقصى‏ ، ورَجُلانِ مِن قُبرُسَ ، وثَلاثَةٌ مِن حَميمَ‏۸۷ ، ورَجُلٌ مِن قوسٍ‏۸۸ ، ورَجُلٌ مِن عَدَنَ‏۸۹ ، ورَجُلٌ مِن عَلاقي‏۹۰ ، وعَشَرَةٌ مِن مَدينَةِ الرَّسولِ صلى اللّه عليه و آله ، وأَربَعَةٌ مِن مَكَّةَ ، ورَجُلٌ مِنَ الطّائِفِ ، ورَجُلٌ مِنَ الدَّبرِ۹۱ ، ورَجُلٌ مِنَ الشِّيرَوانِ‏۹۲ ، ورَجُلٌ مِن زَبيدٍ۹۳ ، وعَشَرَةٌ مِن صرا ۹۴ ، ورَجُلٌ مِنَ الأَحساءِ۹۵ ، ورَجُلٌ مِنَ القَطيفِ ۹۶ ، ورَجُلٌ مِن هَجَرَ۹۷ ، ورَجُلٌ مِنَ اليَمامَةِ .۹۸
قالَ عَلَيهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ : أحصاهُم لي رَسولُ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله ثَلاثَمِئَةٍ وثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً بِعَدَدِ أصحابِ بَدرٍ ، يَجمَعُهُمُ اللَّهُ مِن مَشرِقِها إلى‏ مَغرِبِها في أقَلَّ مِمّا يُتِمُّ الرَّجُلُ عِشاءَهُ عِندَ بَيتِ اللَّهِ الحَرامِ ، فَبَينا أهلُ مَكَّةَ كَذلِكَ ، فَيَقولونَ أهلُ مَكَّةَ : قَد كَبَّسَنَا۹۹السُّفيانِيُّ فَيَشرَئِبُّونَ‏۱۰۰ أهلُ مَكَّةَ ، فَيَنظُرونَ إلى‏ قَومٍ حَولَ بَيتِ اللَّهِ الحَرامِ ، وقَدِ انجَلى‏ عَنهُمُ الظَّلامُ ولاحَ لَهُمُ الصُّبحُ ، وصاحَ بَعضُهُم بِبَعضٍ النَّجاةَ ، وأَشرَفَ النّاسُ يَنظُرونَ وقُرّاءُهُم يُفَكِّرونَ .
قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : وكَأَني أنظُرُ إلَيهِم وَالزِّيُّ واحِدٌ ، وَالقَدُّ واحِدٌ ، وَالحُسنُ واحِدٌ ، وَالجَمالُ واحِدٌ ، وَاللِّباسُ واحِدٌ ، كَأَ نَّما يَطلُبونَ شَيئاً ضاعَ مِنهُم ، فَهُم مُتَحَيِّرونَ في أمرِهِم ، حَتّى‏ يَخرُجَ إلَيهِم مِن تَحتِ سِتارَةِ الكَعبَةِ في آخِرِها ، رَجُلٌ أشبَهُ النّاسِ بِرَسولِ اللَّهِ صلى اللّه عليه و آله ، خَلقاً وخُلُقاً وحُسناً وجَمالاً ، فَيَقولونَ : أنتَ المَهدِيُّ ؟ فَيُخرِجُهُم ويَقولُ : أنَا المَهدِيُّ ، فَيَقولُ : بايِعوا عَلى‏ أربَعينَ خَصلَةً وَاشتَرِطوا عَشَرَةَ خِصالٍ .
قالَ الأَحنَفُ : بِأَبينا وما تِلكَ الخِصالُ ؟ فَقالَ أميرُ المُؤمِنينَ عَلَيهِ الصَّلاةُ وَالسَّلامُ : يُبايِعونَ عَلى‏ ألّا يَسرِقوا ، ولا يَزنوا ، ولا يَقتُلوا ، ولا يَهتِكوا حَريماً ، ولا يَشتُموا مُسلِماً ، ولا يَهجُموا مَنزِلاً ، ولا يَضرِبوا أحَداً إلَّا الحَقَّ ، ولا يَركَبُوا الخَيلَ الهَماليجَ‏۱۰۱ ، ولا يَتَمَنطَقوا بِالذَّهَبِ ، ولا يَلبَسُوا الخَزَّ ، ولا يَلبَسُوا الحَريرَ ، ولا يَلبَسُوا النِّعالَ الصِّرّارَةَ۱۰۲ ، ولا يُخَرِّبوا مَسجِداً ، ولا يَقطَعوا طَريقاً ، ولا يَظلِموا يَتيماً ، ولا يُخيفوا سَبيلاً ، ولا يَحتَسِبوا مَكراً ، ولا يَأكُلوا مالَ اليَتيمِ ، ولا يَفسُقوا بِغُلامٍ ، ولا يَشرَبُوا الخَمرَ ، ولا ملطو۱۰۳أمانَةً ، ولا يُخلِفُوا العَهدَ ، ولا يَكبِسوا طَعاماً مِن بُرٍّ أو شَعيرٍ ، ولا يَقتُلوا مُستَأمِناً ، ولا يَتبَعوا مُنهَزِماً ، ولا يَسفِكوا دَماً ، ولا يُجهِزوا عَلى‏ جَريحٍ ، ويَلبَسونَ الخَشِنَ مِنَ الثِّيابِ ، ويُوَسِّدونَ التُّرابَ عَلَى الخُدودِ ، ويَأكُلونَ الشَّعيرَ ، ويَرضَونَ بِالقَليلِ ، ويُجاهِدونَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ ، ويَشُمّونَ الطّيبَ ، ويَكرَهونَ النَّجاسَةَ .
ويَشرِطُ لَهُم عَلى‏ نَفسِهِ : ألّا يَتَّخِذَ حاجِباً ، ويَمشِيَ حَيثُ يَمشونَ ، ويَكونَ مِن حَيثُ يُريدونَ ، ويَرضى‏ بِالقَليلِ ، ويَمَلأََ الأَرضَ بِعَونِ اللَّهِ عَدلاً كَما مُلِئَت جَوراً ، يُعبَدَ اللَّهُ حَقَّ عِبادَتِهِ .
يُفتَحُ لَهُ خُراسانُ ، ويُطيعُهُ أهلُ اليَمَنِ ، وتُقبِلُ الجُيوشُ أمامَهُ مِنَ اليَمَنِ فُرسانُ هَمدانَ وخَولانَ ، وجَدُّهُ‏۱۰۴ يُمِدُّهُ بِالأَوسِ وَالخَزرَجِ ، ويَشُدُّ عَضُدَهُ بِسُلَيمانَ ، عَلى‏ مُقَدِّمَتِهِ عَقيلٌ ، وعَلى‏ ساقَتِهِ الحارِثُ ، ويُكثِرُ اللَّهُ جَمعَهُ بِهِم ، ويَشُدُّ ظَهرَهُ بِمُضَرَ يَسيرونَ أمامَهُ ، ويُخالِفُ بُجَيلَةُ وثَقيفٌ ونَخَعٌ وعِلافٌ ، ويَسيرُ بِالجُيوشِ حَتّى‏ يَنزِلَ وادِيَ الفِتَنِ . ويَلحَقُهُ الحَسَنِيُّ فِي اثنَي عَشَرَ ألفاً ، فَيَقولُ لَهُ : أنَا أحَقُّ مِنكَ بِهذَا الأَمرِ ، فَيَقولُ لَهُ : هاتِ عَلامَةً ، هاتِ دَلالَةً ، فَيُومي إلَى الطَّيرِ فَيَسقُطُ عَلى‏ كَتِفِهِ ، ويَغرِسُ القَّضيبَ الَّذي بِيَدِهِ فَيَخضَرُّ ويَعشَوشِبُ ، فَيُسَلِّمُ إلَيهِ الحَسَنِيُّ الجَيشَ ، ويَكونُ الحَسَنِيُّ عَلى‏ مُقَدِّمَتِهِ ، وتَقَعُ الصَّيحَةُ بِدِمَشقَ : أنَّ أعرابَ الحِجازِ قَد جَمَعوا لَكُم .
فَيَقولُ السُّفيانِيُّ لِأَصحابِهِ : ما يَقولُ هؤُلاءِ القَومُ ؟ فَيُقالُ لَهُ : هؤُلاءِ أصحابُ تَركٍ‏۱۰۵وإ بِلٍ ونَحنُ أصحابُ خَيلٍ وسِلاحٍ ، فَاخرُج بِنا إلَيهِم .
قالَ الأَحنَفُ: ومِن أيِّ قَومٍ السُّفيانِيُّ ؟ قالَ أميرُ المُؤمِنينَ عليه السلام : هُوَ مِن بَني اُمَيَّةَ وأَخوالُهُ كَلبٌ ، وهُوَ عَنبَسَةُ بنُ مُرَّةَ بنِ كُلَيبِ بنِ سَلَمَةَ بنِ عَبدِ اللَّهِ بنِ عَبدِ المُقتَدِرِ بنِ عُثمانَ بنِ مُعاوِيَةَ بنِ أبي سُفيانَ بنِ حَربِ بنِ اُمَيَّةَ بنِ عَبدِ شَمسٍ ، أشَدُّ خَلقِ اللَّهِ شَرّاً ، وأَلعَنُ خَلقِ اللَّهِ حَدّاً ، وأَكثَرُ خَلقِ اللَّهِ ظُلماً ، فَيَخرُجُ بِخَيلِهِ وقَومِهِ ورَحلِهِ وجَيشِهِ ، ومَعَهُ مِئَةُ ألفٍ وسَبعونَ ألفاً ، فَيَنزِلُ بُحَيرَةَ طَبَرِيَّةَ ، ويَسيرُ إلَيهِ المَهدِيُّ عَن يَمينِهِ جَبرَئيلُ وعَن شِمالِهِ ميكائيلُ ، وعِزرائيلُ أمامَهُ ، فَيَسيرُ بِهِم فِي اللَّيلِ ويَكمُنُ بِالنَّهارِ ، وَالنّاسُ يَتبَعونَهُ ، حَتّى‏ يُواقِعَ السُّفيانِيَّ عَلى‏ بُحَيرَةِ طَبَرِيَّةَ .
فَيَغضَبُ اللَّهُ عَلَى السُّفيانِيِّ ، ويَغضَبُ خَلقُ اللَّهِ لِغَضَبِ اللَّهِ تَعالى‏ ، فَتَرشُقُهُمُ الطَّيرُ بِأَجنِحَتِها ، وَالجِبالُ بِصُخورِها ، وَالمَلائِكَةُ بِأَصواتِها ، ولا تَكونُ ساعَةٌ حَتّى‏ يُهلِكَ اللَّهُ أصحابَ السُّفيانِيِّ كُلَّهُم ، ولا يَبقى‏ عَلَى الأَرضِ غَيرُهُ وَحدَهُ ، فَيَأخُذُهُ المَهدِيُّ عليه السلام فَيَذبَحُهُ تَحتَ الشَّجَرَةِ الَّتي أغصانُها مُدَلّاةٌ عَلى‏ بُحَيرَةِ طَبَرِيَّةَ ، ويَملِكُ مَدينَةَ دِمَشقَ ، ويَخرُجُ مَلِكُ الرّومِ في مِئَةِ ألفِ صَليبٍ ، تَحتَ كُلِّ صَليبٍ عَشَرَةُ آلافٍ ، فَيَفتَحُ طَرَسوساً بِأَسِنَّةِ الرِّماحِ ، ويَنهَبُ ما فيها مِنَ الأَموالِ وَالنّاسِ ، ويَبعَثُ اللَّهُ جَبرَئيلَ عليه السلام إلَى المَصِّيصَةِ۱۰۶ ومَنازِلِها وجَميعِ ما فيها ، فَيُعَلِّقُها بَينَ السَّماءِ وَالأَرضِ ، ويَأتي مَلِكُ الرّومِ بِجَيشِهِ حَتّى‏ يَنزِلَ تَحتَ المَصِّيصَةِ ، فَيَقولُ : أينَ المَدينَةُ الَّتي كانَ يَتَخَوَّفُ الرّومُ مِنها وَالنَّصرانِيَّةُ ؟ فَيَسمَعُ فيها صَوتَ الدُّيوكِ ، ونُباحَ الكِلابِ ، وصَهيلَ الخَيلِ فَوقَ رُؤوسِهِم .

1.في نسخة : «أبو النصر عليّ بن حميد الرافعي» .

2.في نسخة : الحلبي .

3.عسكر مُكرَم - بضمّ الميم وسكون الكاف وفتح الراء ، وهو مفعل من الكرامة - : وهو بلد مشهور من نواحي خوزستان (معجم البلدان : ج ۴ ص ۱۲۳) .

4.تُستَر : أعظم مدينة بخوزستان ، وهو تعريب شوشتر (معجم البلدان : ج ۲ ص ۲۹) .

5.دَورَق : بلد بخوزستان (معجم البلدان : ج ۲ ص ۴۸۳) .

6.باسيان : قرية بخوزستان . وباشتان : موضع بإسفرايين (معجم البلدان : ج ۱ ص ۳۲۲) .

7.بَشَم : موضع بين الرىّ وطبرستان ، شديد البرد (معجم البلدان : ج ۲ ص ۴۲۸) .

8.عمان هي بلد في الساحل الجنوبي لبحر عُمان .

9.سِيراف: مدينة جبليّة على ساحل بحر فارس (معجم البلدان: ج ۳ ص ۲۹۴).

10.إيذج : كورة وبلد بين خوزستان وأصبهان - وهي ا لآن تعرف ب «إيذه» - (معجم البلدان: ج ۱ ص ۲۸۸ ، فرهنگ معين : ج ۵ ص ۲۰۶) . وفي نسخة : «أبدح» .

11.المَرج : هي الأرض الواسعة فيها نبت كثير ، وهي في مواضع كثيرة ، كلّ مرج منها يضاف إلى شي‏ء (معجم البلدان : ج ۵ ص ۱۰۰) . والعرج : قرية في نواحي الطائف [ومواضع اُخرى ... ](معجم البلدان : ج ۴ ص ۹۸) واللَّه العالم .

12.الكرخ: فى مواضع كلها بالعراق منها كرخ البصرة وكرخ بغداد و.. .الكرخ محلّة كانت ببغداد من نهر طابق بالجانب الغربي (معجم البلدان: ج ۲ ص ۴۲۲ و ۴۴۷) .

13.كذا في الأصل بدون نقاط ، وفي نسخة : «بروجرد» .

14.دِينَوَر : مدينة من أعمال الجبل قرب قرميسين ، وبين الدينور وهمذان نيف وعشرون فرسخاً (معجم البلدان : ج ۲ ص ۵۴۵) .

15.اسم بلد بعينه ، قال ابو زياد الكلبي : دنن ماء قرب نجران (معجم البلدان : ج ۲ ص ۴۷۸) .

16.هراة : مدينة عظيمة مشهورة من اُمّهات مدن خراسان (معجم البلدان : ج ۵ ص ۳۹۶) .

17.بَلْخُ: مدينة مشهورة بخراسان (معجم البلدان: ج ۱ ص ۴۷۹).

18.قَرَاح : اصطلاح بمعنى بُستان ، وفي بغداد عدّة محالّ عامرة يقال لكلّ واحد منها قراح إلّا أنّها تضاف إلى رجل تعرف باسمه ، مثل قَرَاح ابن رزين وغيره (معجم البلدان : ج ۴ ص ۳۱۵) .

19.عانة : بلد مشهور بين الرقّة وهيت ، يعدّ في أعمال الجزيرة ، وهي مشرفة على الفرات . بقرب حديثة النورة (معجم البلدان : ج ۴ ص ۷۲) .

20.وفي نسخة : «سَرخَس» . وسرخس : مدينة قديمة من نواحي خراسان ، كبيرة واسعة ، وهي بين نيسابور ومَرْو في وسط الطريق (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۰۸) .

21.وفي نسخة : «سيّار» . وسيّار : رمل نجدي كانت به وقعة (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۹۲) .

22.أبهَر : مدينة مشهورة بين قزوين وزنجان وهمدان (معجم البلدان : ج ۱ ص ۸۲) .

23.بُرجان : بلد من نواحي الخزر (معجم البلدان : ج ۱ ص ۳۷۳) .

24.في نسخة : «شاخ» ساج: مدينة مشهورة بين كابل و غزنين. (معجم البلدان ۳: ۱۷۰) .

25.جزيره صريح: تقع إلى الغرب من سرنديب او من بلاد الصين. (حدود العالم من المشرق إلى المغرب، معجم البلدان : ج ۱ ص ۳۴۵) .

26.في نسخة : «مراد» .

27.تدمر: مدينة قديمة مشهورة في برّية الشام، بينها وبين حلب خمسة أيام (معجم البلدان: ج ۲ ص ۱۷).

28.سَلماس : مدينة مشهورة بأذربيحان (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۳۸) .

29.في نسخة : «أردبيل» . دبيل: موضع يتاخم أعراض اليمامة، و قيل: هو رمل بين اليمامة و اليمن، و يطلق على مدينة بإرمينيّة تتاخم أرّان. (معجم البلدان: ج ۲ ص ۴۳۸- ۴۳۹).

30.بدليس : بلدة من نواحي إرمينية (معجم البلدان : ج ۱ ص ۳۵۸) .

31.نُشور : من قرى الدِينوَر (معجم البلدان : ج ۵ ص ۲۸۶) وفي نسخة : «نُسور» .

32.بركري: أن بينها و بين أرجيش ثمانية فراسخ.

33.في نسخة : «سرخس» . وأرجشُ مدينة قديمة من نواحي إرمينية الكبرى قرب خَلاطَ وأكثر أهلها من نصارى (ر.ك: معجم البلدان: ج ۱ ص ۱۴۴) .

34.وفي نسخة : «منارجرد» ، ومنارجرد : بلد مشهور بين خلاط وبلاد الروم (معجم البلدان : ج ۵ ص ۲۰۲) .

35.في نسخة : «قليقلا» . وقاليقلا : مدينة بأرمينية العظمى (معجم البلدان : ج ۴ ص ۲۹۹) .

36.واسِط : مدينة متوسطة بين البصرة والكوفة ، لأنّ منها إلى كلّ واحدة منها خمسين فرسخاً ، بناها الحجّاج بن يوسف الثقفي (معجم البلدان : ج ۵ ص ۳۴۷).

37.الزوراء: مدينة البغداد.

38.سُوراء : موضع يقال هو إلى جنب بغداد ، وقيل : بغداد نفسها (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۷۸) .

39.الصراة : نهران ببغداد (معجم البلدان : ج ۳ ص ۳۹۹) وفي نسختيه السَّرَاةُ : الجبل الذي فيه طرف الطائف إلى بلاد أرمينية (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۰۴) .

40.صيداء مدينة في لبنان.

41.قُصور: هي قرية في اطراف مدينة ارومية الايرانية (مركز محافظة اذربيجان الغربية).

42.الأنبار: مدينة على الفرات في غربىّ بغداد، بينهما عشرة فراسخ .سمّيت بذلك لأنّه كان يجمع بها أنابير الحنطة والشعير والقت والتين وقيل غير ذلك . (ر.ك معجم البلدان: ج ۱ ص ۲۵۷) .

43.عُكبرا : اسم بليدة في نواحي دُجيل ، بينها وبين بغداد عشرة فراسخ . (معجم البلدان : ج ۴ ص ۱۴۲)

44.وفي نسخة : «الحنّانّةُ» . وهي ناحية من غربي الموصل (معجم البلدان : ج ۲ ص ۳۱۰) .

45.تبوك: موضع بين وادى القرى والشام. (معجم البلدان: ج ۲ ص ۱۴).

46.الجامِدَةُ : قرية كبيرة من أعمال واسط بينها وبين البصرة (معجم البلدان : ج ۲ ص ۹۵) .

47.حديثة الموصل: بليدة على دجلة بالجانب الشرقي قرب الزاب الأعلى، و في بعض الآثار: إنّ حديثة الموصل كانت هي كورة قصبة الموصل . (معجم البلدان ۲: ۲۳۰).

48.فى نسخة : «مغلثايا» معلثايا: بليد، له ذكر في الأخبار المتأخّرة قرب جزيرة ابن عمر من نواحي الموصل . (معجم البلدان ۵: ۱۵۸) .

49.نَصيبين : مدينة عامرة من بلاد الجزيرة على جادّة القوافل من الموصل إلى الشام . (معجم البلدان : ج ۵ ص ۲۸۸) .

50.في نسخة : «كازرون» .

51.ميّافارقين: أشهر مدينة بديار بكر، قالوا: سميت بميّا بنت لأنها أول من بناها، و فارقين هو الخلاف. (معجم البلدان: ج ۵ ص ۲۳۶).

52.في نسخة : «آمد» .

53.رأس العين : مدينة كبيرة من مدن الجزيرة بين حرّان ونصيبين ودُنيسر (معجم البلدان : ج ۳ ص ۱۴) .

54.الرَّقَّةُ : مدينة مشهورة على الفرات (معجم البلدان : ج ۳ ص ۵۸) .

55.حَرّان : مدينة على طريق الموصل والشام (معجم البلدان : ج ۲ ص ۲۳۵) .

56.بالس : بلدة بالشام بين حلب والرقّة (معجم البلدان : ج ۱ ص ۳۲۸) .

57.في نسخة : «قبج» من منبج إلى حلب يومان (معجم البلدان: ج ۵ ص ۲۰۵) .

58.طَرسوس : مدينة بثغور الشام بين أنطاكية وحلب (معجم البلدان : ج ۴ ص ۲۸) . وفي نسخة : «طَرَطوسُ» . وطَرَطوس : بلد بالشام مشرفة على البحر (معجم البلدان : ج ۴ ص ۳۰) .

59.القصر: يطلق على عدّة مواضع، و في الأعمّ الأغلب يكون مضافا كالقصر الأبيض و قصر أبي الخصيب و غيرهما . انظر: معجم البلدان ۴: ۳۵۴ - ۳۶۵.

60.في نسخة : «أدنة» أذنة: يطلق على بلد من الثغور قرب المصيّصة، و على جبل يقع شرقي جبل توز . معجم البلدان ۱: ۱۳۲ - ۱۳۳ .

61.خمرى : لا توجد في المعجم ، وباخُمرا : موضع بين الكوفة وواسط (معجم البلدان : ج ۱ ص ۳۱۶) .

62.عِرار : موضع في ديار باهلة من أرض اليمامة (معجم البلدان : ج ۴ ص ۹۳) .

63.قُورُس - بالسين في آخره - : مدينة في نواحي حلب وهي الآن خراب (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۱۲) .

64.أنطاكية قصبة العواصم من الثغور الشامية ( ر.ك معجم البلدان: ج ۵ ص ۴۲۱) .

65.حلب و حمص مدينتان فى الشام .

66.قسوان: لم نعثر على هذا الاسم في معاجم الاعلام .

67.قَيمون : حصن قرب الرملة من أعمال فلسطين (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۲۴) ، وفي نسخة : «قيموت» .

68.كذا فى الأصل بدون نقاط وفي نسخة : «صور» .

69.فى نسخة : «كراز» .

70.أذرح: اسم بلد في أطراف الشام من أعمال الشراة ثم من نواحي البلقاء . معجم البلدان: ج ۱ ص ۱۲۹.

71.في نسخة : «عامر» و عائِرٌ: قال الزبير: و هو جبل في المدينة، و قال عمه مصعب: لا يعرف بالمدينة جبل يقال له عير و لا عائر و لا ثور، و في حديث الهجرة: ثنية العائر عن يمين ركوبة، و يقال: ثنية الغائر، بالغين . (معجم البلدان: ج ۴ ص ۷۳) .

72.وفي نسخة : «دكار» .

73.الرّملة: مدينة بفلسطين كانت رباطا للمسلمين. (معجم البلدان ۳: ۶۹).

74.وفي نسخة : «عكّا» .

75.صور: مدينة في لبنان.

76.عَسقلان : مدينة بالشام من أعمال فلسطين (معجم البلدان : ج ۴ ص ۱۲۲) .

77.غَزَّةُ: مدينة في أقصى الشام من ناحية مصر، بينها و بين عسقلان فرسخان أو أقلّ، و هي من نواحي فلسطين غربي عسقلان. (معجم البلدان: ج ۴ ص ۲۰۲).

78.الفسطاط: قيل: مدينة بمصر. (معجم البلدان: ج ۴ ص ۲۶۱).

79.بُسّ : جبل في بلاد محارب بن خصفة ، وقيل : ماء لغطفان ، وقيل : موضع كثير النخل ، وقيل ... (اُنظر : معجم البلدان : ج ۱ ص ۴۲۱) . وفي نسخة : «قرميس» . و قرميس : لا توجد ، وقَرمَس : بلد بالأندلس (معجم البلدان : ج ۴ ص ۳۳۰) .

80.دمياط: مدينة قديمة بين تنّيس و مصر على زاوية بين بحر الروم الملح و النيل . (معجم البلدان ۲: ۴۷۲).

81.لعلّها الحلّة . والمَحَلَّةُ:بالفتح، و المحلّ و المحلّة الموضع الذي يحلّ به: و هي مدينة مشهورة بالديار المصرية و هي عدة مواضع. (معجم البلدان: ج ۵ ص ۶۳).

82.برقة: اسم صقع كبير يشتمل على مدن و قرى بين الاسكندرية و افريقية، و اسم مدينتها: انطابلس (معجم البلدان ۱: ۳۸۸) .

83.طنجة : بلد على ساحل بحر المغرب (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۳) .

84.أفرنجة: مدينة عظيمة مجاورة لرومية في شمال الأندلس . (معجم البلدان ۱: ۲۲۸).

85.القيروان : مدينة عظيمة بأفريقيا (معجم البلدان : ج ۴ ص ۴۲۰).

86.السُوسُ : بلدة بخوزستان فيها قبر دانيال النبيّ عليه السلام (معجم البلدان : ج ۳ ص ۲۸۰) .

87.دير حميم موضع بالاهواز (معجم البلدان ۲: ۵۰۶).

88.قوس: واد من أودية الحجاز . (معجم البلدان ۴: ۴۱۳).

89.عَدَنُ: و هو من قولهم عدن بالمكان إذا أقام به، و بذلك سميت عدن، و قال الطبري: سمّيت عدن و أبين بعدن و أبين ابني عدنان، و هذا عجب لم أر أحدا ذكر أن عدنان كان له ولد اسمه عدن غير ما ورد في هذا الموضع: و هي مدينة مشهورة على ساحل بحر الهند من ناحية اليمن. (معجم البلدان: ج ۴ ص ۸۹).

90.في نسخة : «علالي» و العلّاقي: حصن في بلاد البجة في جنوبي أرض مصر، به معدن التّبر بينه و بين مدينة أسوان في أرض فيّاحة . (معجم البلدان ۴: ۱۴۵) .

91.في نسخة : «الدير» و الدَّبْرُ: قال السكوني: هو بين تيماء و جبلي طيّ‏ء. (معجم البلدان: ج ۲ ص ۴۳۷) دَبَرُ: بفتح أوله و ثانيه: قرية من نواحي صنعاء باليمن. (معجم البلدان: ج ۲ ص ۴۳۷). الدّير: بيت يتعبد فيه الرهبان و لا يكاد يكون في المصر الأعظم إنما يكون في الصحاري و رؤوس الجبال، فإن كان في المصر كانت كنيسة أو بيعة، و ربما فرّق بينهما فجعلوا الكنيسة لليهود و البيعة للنصارى، قال الجوهري: و دير النصارى أصله الدار. (معجم البلدان: ج ۲ ص ۴۹۵) .

92.شيروان، مدينة في شمال شرقي ايران حاليّاً، و في محافظة خراسان الشمالية ، الا انه توجد عدة مدن صغيرة اخرى بهذا الاسم و في مناطق مختلفة.

93.زَبِيدٌ: بفتح أوّله، و كسر ثانيه ثمّ ياء مثناة من تحت: اسم واد به مدينة يقال لها الحصيب ثمّ غلب عليها اسم الوادي فلا تعرف إلّا به، و هي مدينة مشهورة باليمن أحدثت في أيّام المأمون. (معجم البلدان: ج ۳ ص ۱۳۱).

94.في نسخة : «مرو» و «الصرا» او «الصراة» اسم لاحد جداول نهر الفرات و التي تنتهي إلى بغداد . جدير بالذكر أنّ الوارد في احدى النسخ هو «مرو» .

95.الأحساء: مدينة على البحر الفارسي تقابل جزيرة اوال و هي بلاد القرامطة.

96.القطيف: مدينة عامرة في شرق السعودية على الخليج الفارسى.

97.هجر: قيل: ناحية البحرين كلها هجر. (معجم البلدان: ج ۵ ص ۳۹۳).

98.اليمامة : مدينة متصلة بأرض عمان من جهة المغرب مع الشمال، كان اسمها جوّا، و سميت اليمامة بامرأة. (الروض المعطار فى خبر الاقطار : ص ۶۱۹).

99.جاء فلان مُكَبِّساً : إذا جاء شادّاً (لسان العرب: ج ۴ ص ۱۹۱ «كبس») .

100.في المصدر «فيشربون» ، والظاهر أنّه تصحيف . واشرأبّ : مدّ عنقه لينظر (تاج العروس : ج ۲ ص ۱۰۶ «شرب») .

101.الهملاج : الحَسَن السيرِ في سرعة وبَختَرةٍ (لسان : ج ۲ ص ۳۹۳ «هملج») .

102.النِّعال الصَّرّارة : هي التي لها صرير - أي صوت - إذا مشى الإنسان فيها . قال ابن منظور : صرّ العصفور يصيّر : إذا صاح . وصرّ الجندب يصرّ صريراً . وكلّ صوت شبه ذلك فهو صرير (اُنظر : لسان العرب : ج ۴ ص ۴۵۰ «صرر») .

103.كذا في الأصل بدون نقاط ، وفي نسخة : «لا يخونوا» .

104.كذا .

105.التريكة: المَرتَع الذي كان الناس رَعَوهُ؛ إمّا في فلاة وإمّا في جبل. والتَّرْك: ضَربٌ من البيض مستدير، شُبّه بالتَّرْكة والتركية؛ وهي بيضة النعامة التي يتركها. والتريكة - أيضاً - : بيضة الحديد للرأس والظاهر أنّها على التشبيه بالتريكة التي هي البيضة (اُنظر: لسان العرب: ج ۱۰ ص ۴۰۵ - ۴۰۶ «ترك» ).

106.المَصِّيصَةُ : مدينة على شاطئ جيحان من ثغور الشام بين أنطاكية وبلاد الروم (معجم البلدان : ج ۵ ص ۱۴۵) .

  • نام منبع :
    دانشنامه امام مهدی عجّل الله فرجه بر پایه قرآن ، حدیث و تاریخ جلد هشتم
    سایر پدیدآورندگان :
    محمّد محمّدی ری‌شهری، با همکاری محمّد کاظم طباطبایی و جمعی از پژوهشگران، ترجمه: عبدالهادی مسعودی
    تعداد جلد :
    10
    ناشر :
    انتشارات دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1393
    نوبت چاپ :
    اول
تعداد بازدید : 13576
صفحه از 400
پرینت  ارسال به